
حضورش از جنس بال پروانه ها بود
و نگاهش آینه ای تو در تو با عمق بی نهایت
سرخی گونه هایش توصیف سادگی بود
و دست های پرسخاوتش، ترجمان قلب دریایی اش
لبخند هدیۀ هر آمدن و رفتنش بود
اما .....
پیشانی اش زخمی چین و شکن روزگار
و سکوتش تفسیر شکنجه تنهایی اش
بوی خاک این دنیا را نمی داد
انگار بهشت لابلای انگشتانش بود
آرام بود و بی دلهره!
اما تلاطم درونش پشت لبخند همیشگی اش پنهان بود
......
و به ناگاه موجی آمد و به ثانیه ای از ساحل شستش
دلش با دریا یکی شد و
بی بازگشت نغمه مرغی دریایی سرداد.