یک بار دیگر میانه کلید طلایی خود را از دست کلیدداری دیگر گرفت. گویی این کلید قوچ نشان چموش تر از آن است که تسلیم دست هر کسی بماند.
در این 76 سال که از تاسیس شهرداری میانه می گذرد عبدالله خان انصاری – اولین شهردار میانه – توانسته این کلید را برای طولانی ترین مدت در دست داشته باشد و بعد از او هیچ شهرداری نتوانسته به اندازه او یعنی 6 سال تمام کلیددار شهر میانه باشد.
می گویند میانه در آن ایام که شهرداری اش بنا نهاده می شد شهری با گله های پرتعداد دام و گاو و گوسفند بوده و برای کله قوچ را بر روی کلید طلایی شهر حک کرده اند تا نشان از شغل و معیشت غالب مردم این دیار باشد.
هنوز هم در گوشه کنارهای این شهر طویله های کوچک و بزرگ زیادی را می توان یافت که از چهار جهت این شهر را تنگ در محاصره خود گرفته اند. 76 سال شهرنشینی و مدنیت هنوز نتوانسته است طویله های گاوها را از تن این شهر جدا سازد و به حاشیه های فراخ و وسیع آن ببرد و همچنان بوی کهنگی و بدویت در جای جای این شهر مشام را تند می زند.
متجاوز از 80 سال بزرگترین شاهراه ارتباطی ایران و اروپا از قلب این شهر عبور کرد و آخر سر، این برتری سوق الجیشی و مزیت ترانزیتی با احداث بزرگراهی در 45 کیلومتر دورتر، از دست رفت و در تمام این هشتاد و اندی سال هیچ خونی از این شریان در رگ های این شهر جاری نشد و مردمان خواب گرفته این شهر تنها به انگشت شماری تعویض روغنی و دیزی پزی و پنچرگیری در حاشیه این شاهرگ سودآور بسنده کردند و بالاخره با قدرنشناسی از دست اش دادند.
شهری که از هیچ یک از اسباب و لوازم توسعه و ترقی محروم نبود و تمامی الزامات تبدیل شدن به یک مرکز شهرنشینی بزرگ و پیشرفته و غنی را داشت، تنها به یک دلیل همه فرصت هایش را از دست داد و حالا دیار سوخته ای بیش نیست که در میان کوه های بغض آلود زانوی غم بغل گرفته و به سایه روشن های آینده مبهم خود می نگرد.
میانه در حالی تبدیل به شهری بزرگ و پیشرفته نشده است که زمین مرغوب به اندازه کافی دارد، از آب فراوان برخوردار است، آب و هوای چهار فصلش دلچسب است، تنوع گیاهی و زراعی و باغی بسیار بالایی دارد، در گلوگاه ترانزیتی بخش عظیمی از اقتصادی ترین مقصد های کشور، یعنی شمالغرب ایران و تمام اروپا و منطقه قفقاز قراردارد، نیروی انسانی فنی با ضریب هوشی بسیار بالا دارد، ذخایر معدنی قابل توجه دارد، راه آهن دارد، خط اصلی انتقال نفت و گاز دارد، کشاورزی و باغداری مستعد برای ایجاد صنایع تبدیلی دارد، کوهستان دارد، دشت دارد، رودخانه دارد، پیشینه تاریخی و فرهنگی دارد، هویت مذهبی دارد و ...
همه این ها را دارد اما متأسفانه تنها یک چیز را که می توانست همه این ها را در کنار هم بارور کرده و تمام این منطقه را شکوفا کند ندارد و چوب این نداشته اش بدجور بر تن و جانش خط انداخته است.
میانه نگاه ژرف ندارد.
میانه قلب تپنده ندارد.
میانه نگران ندارد.
میانه دیگرخواه ندارد.
میانه دست گشاده ندارد.
میانه روی گشاده ندارد.
میانه اعتماد ندارد.
میانه دلسوز دانا ندارد.
میانه پدر توانا ندارد.
همه این ها را که جمع کنی می توانی بگویی « میانه بزرگ » ندارد.
بزرگترین های شهر من به دشمنی های دور و درازشان شهره اند و به چاله هایی که برای هم کنده اند و چاه هایی که خود در آن گرفتار آمده اند. فرهنگ غالب این شهر در یک جمله خلاصه می شود: « مواظب خودت باش.» و اگر توضیح بیشتر برای این یک جمله بخواهی می شود: « فقط ! مواظب خودت باش.»
از مادر که زاده می شوی در این شهر به تو می آموزند که فقط به فکر "خودت" باشی و "دیگران" هیچ ربطی به تو ندارند. صف نان تنها تا آن لحظه ای باید برای تو مهم باشد که نوبتت برسد و نانت را بگیری بعد از تو مهم نیست چه بر سر صف و نانوا می آید! مهم نیست تنور خاموش شود یا قلدری نتراشیده صف را به هم بزند، تو فقط نانت را بگیر و برو خانه، خانه ای که فقط مساحت درون چهاردیواری اش باید برای تو مهم باشد و خارج از آن هر اتفاقی می افتد به تو مربوط نیست.
این است رمز سیر قهقرایی شهری با حداقل 3000 سال قدمت مدنیت.
راستی حکایت کلید طلایی این شهر چیست که دست های متولیانش را تحمل نمی کند و زود به زود آن ها را پس می زند؟! چرا هیچ شهرداری برای این شهر، شهریار نمی شود؟! چرا کلیددارها می آیند و می روند اما زخم های روی چهره این شهر همچنان می مانند و نمی روند.
چاره کار کجاست؟!
راستی آنروز کی فراخواهد رسید که "من" و "تو" و "ما" چشممان از دریچه "امروز" فراتر برود و "فردا" را بیند؟ چرا ما قدرت فروخوردن بغض ها و شکوفا کردن حب ها را نداریم؟ چرا یکدیگر را نمی خواهیم؟ چر از پیروزی ها و موفقیت های یکدیگر به جای اینکه به وجد بیاییم به خشم می آییم و به جای آنکه سعی کنیم خودمان را هم به پیروزی برسانیم تلاش می کنیم پیروزها را به شکست بکشانیم؟
این است راز عقب ماندگی های یک عده انسان که در گودالی سرسبز و پر نعمت از نعمت تبسم صادقانه به روی هم محرومند.