يك روز كه هيچ به خاطرمان نمي آيد كي بود و چگونه بود، ما، من و هزاران مرد و زن اين سرزمين، عزم كرديم و به راهي بي برگشت دل نهاديم.
به جان خريديم خطر گفتن ناگفتني ها و گفتني ها را. خواستيم كه ديگر از كنار هيچ واقعه اي بي تفاوت گذر نكنيم. گفتيم كه خواهيم نوشت هرآنچه را كه بايد و هرآنچه را كه شايد. گفتيم قلم مي زنيم به گونه اي كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد و ... گرچه اين دل ناماندگار بي درمان دم به دم از بد حادثه مي لرزد و دم نمي زنيم ... اما نه! گاهي نيز طوفاني شديم و باراني نوشتيم كه اين چنين مي بايست. اما جز عده اي كه حرمت ندانستند و ناسزا را در ساحت قلم روا ديدند، همواره حرمت نگاه داشتيم و نگاه خواهيم داشت. با تلخ ها زهر شديم و با شيريني ها شهد. زندگي مان گره خورد در پيچ و خم كلمات و آن گاه دريافتيم كه انگشتانمان را ديگر از قلم گريزي نيست. جاري شديم در روح شهر و در جان انسان. براي روزي ديگر روزي بهتر. به خاطر دستان كوچك و دل هاي بزرگ. ذهن هاي عميق.
ما كه از ميان اين همه خوشي، واژه بازي را برگزيديم و دل به قدرت كلمه بستيم. ما كه آينه اي شديم براي آن ها كه دغدغه ي اين آب و خاك را دارند. ما كه فريادهاي بي صدا شديم. به اميد روزي كه حقيقت شيرين شود و گوش ها به انعكاس صريح واقعيت عادت كنند. روزي كه حق خانه اش را پيدا كند. ستم رختش را ببندد و برود جايي دور. غم نان نباشد و عدالت فرياد بزند. كه عشق حرف اول و آخر انسان باشد. كابوس ها كوچ كنند از خواب كودكان. روياها بال بزنند و بر سر ثانيه هاي عجول زندگي بنشينند. به اميد روزي كه... ببين باز هم اين سطرها دارند تلخ مي شوند.
يادت هست! آمده بوديم دنيا را به جايي بهتر بدل كنيم و خبر از آرامش آسمان بياوريم؟ گرچه قرارمان نمانده و بي اميدي سر نهاده ايم در اين راه... اما باز هم اين روزها پر مي شويم از هواي تازه و رواني خنك مي دمد در جانمان تا باز هم حرفي نو بر سفيدي صفحات رقم بزنيم به اميد روزي كه مثل امروز نيست.
تا يادم نرفته بگويم: خبرنگار روزت مبارك!
پری اشتری/ نصرنیوز