ابتدا در خصوص این وصیت نامه توضیحی خدمت مخاطبین عزیز ارائه دهم اینکه چند سال پیش به همراه جمعی از مسئولین برای دیدار با خانواده شهدا رفته بودیم، خواهر گرامی شهید بزرگوار جلال انصاری، دفتری را آورد که دستخط آن شهید بود و با اجازه خواهر ایشان از صفحات و نوشته های آن عکس گرفتم و تا به امروز جایی نشر نداده بودم تا امروز که روز شهداست و به نظرم بهترین روز برای انتشار آن است.
از شما مخاطب گرامی خواهش می کنم آن را تا آخر بخوانید؛ برای بنده که بسیار دلنشین و پرمحتوا بود؛ مطمئنا برای شما نیز چنین خواهد بود.
متشکرم
رضا امامی / 22 اسفند 1397
بسمه تعالی
خدمت خواهر عزیزم
سلام
امیدوارم که حالتان خوب باشد؛ اگر از احوالات من جویا باشی حالم خوب است؛ خواهرم امروز می خواهم نامه ای برایت بنویسم که شاید وصیتنامه باشد؛ می دانم که ناراحت می شوید ولی چاره ای ندارم؛ این روزها از یک طرف مجاهدین به دهلران آمدهاند و از طرف دیگر با عراقی ها فاصله چندانی نداریم به طوری که دیشب هفت نفر عراقی برای جاسوسی منطقه آمده بودند و من و باقری و وحدت تا صبح پشت دوربین بودیم.
خلاصه می خواهم بگویم که اگر اتفاقی برای من افتاد یعنی اگر اسیر یا شهید یا مفقود شدم، بی تابی نکنید فقط از خدا بخواهید که جانباز نشوم چون نمیخواهم موجب آزار و اذیت خانواده ام شوم.
خواهرم ما اینجا یک حمام صحرایی داریم که موش ها مرتب آنها را خراب میکنند من هر روز کارم درست کردن آن است ؛ آب را گرم می کنم و وسایل طهارت بچه ها را آماده می کنم و از آنها می خواهم که نگذارند نمازشان قضا شود؛ شما نیز نگذارید که با آن همه امکانات نمازتان قضا شود.
اینجا تنها دلخوشی ما تهیه آتش برای کوبیدن دشمن است البته من دلم به حال آنها نیز می سوزد؛ شبانه که آنها را می کوبیم و با طلوع آفتاب با کلاه و کفش و ... آنها مواجه می شویم خیلی ناراحت می شویم وقتی در پشت دوربین آن سربازانی که کوله به پشت به مرخصی میروند را می بینم نمی توانم اجازه دهم که آنها را بکوبند؛ به یاد پدر و مادر خودم که منتظر من هستند می افتم؛ شاید آنها نیز کسانی را دارند که چشم به راه شان هستند مثل وقتی که من مرخصی تشویقی میگیرم و برای دیدن شما لحظه شماری می کنم که به لطف خدا از همه بیشتر به من مرخصی تشویقی داده اند.
شاید خواست خداست ولی من خودم را لایق نمی بینم اینجا همه فرماندهان از من و کارهایم تعریف میکنند و میگویند با این که خدمت سربازی تو تمام شده و ۴ ماه اضافه برای همه شما داده اند ولی ما نمی توانیم تو را از دست بدهیم.
خواهرم سعی کنید در زندگی با مردم و همکارانتان با مهر و محبت رفتار کنید و نسبت به هم گذشت داشته باشید چون فقط خوبی از انسان باقی می ماند و آدم های بد خیلی زود فراموش میشوند.
من اینجا هر کسی که حوصله نداشته باشد حالا به هر دلیل بالاخره دوری از خانه و خانواده و هزاران مشکل دیگر برای بچه ها وجود دارد کارها یشان را از جمله شستن لباس و غیره برایشان انجام می دهم؛ اگر لازم باشد عوض آنها نگهبانی هم میدهم؛ به خدا اینجا امتحان و کربلای دیگر است.
اگر من روزی نبودم مواظب پدر و مادرم باشید و نگذارید آنها جای خالی من را احساس کنند و همیشه در صحنه باشید.
به خاطر پر کردن این شکم مال حرام به خانه نیاورید؛ به خدا ما در این سنگر با شکم سیر نمی خوابیم؛ پشه بند سفیدی که از خانه آورده بودم را وقتی اینجا میزنم از عقرب های سیاه بر روی آن که سفید است به خوبی دیده میشوند؛ شاید اینجا به کمک این پشه بند از آنها جان سالم به در می بریم ولی در زیر خاک چه؟ آیا راه فراری داریم؟
خواهرم از مال دنیا چیزی ندارم که وصیت کنم فقط از دنیا خانوادهای دارم که امیدوارم همگی در کنار هم صحیح و سالم زندگی کنید.
جلال انصاری
24 مهر 1366