برترینها: تا ۱۴۰ سال پیش، در محدودهای که امروز با نام پاسداران میشناسیم، آبادی کوچک و خوش آب و هوایی در نزدیکی روستای قلهک قرار داشت، که به «حصار رضابیک» شناخته میشد. وجود کاخ نیاوران و کارخانه ضرابخانه دولتی در شمال و جنوب مسیری که از جاده قدیم شمیران (شریعتی کنونی) منشعب میشد، در کنار علاقهی همیشگی شاهان قاجار به ییلاق، باعث شد تا ناصرالدینشاه قاجار، تصمیم به ساخت کاخی در آبادی حصار رضا بیک بگیرد.
با جابهجایی روستاییان، کاخ سلطنتآباد ساخته شد تا شاه قاجار، دید فَراخی به اراضی جنوبی و کوههای شمالی داشته باشد. تا دوران رضاشاه پهلوی، تغییرات این محدوده، به تقسیمات داخلی مجموعه باغ-کاخ سلطنتآباد محدود میشد و در آن، فضاهایی به پادگان ارتش، کارخانه اسلحهسازی و میدان اسبدوانی اختصاص پیدا کرد.
در دوران محمدرضاشاه پهلوی، با توسعهی تهران به سمت شمال، کاخ سلطنتآباد به بافت شهری اضافه شد و اطراف کاخ، با خیابانکشیهای مدرن و شطرنجی، به شکل یک محلهی مسکونی برای قشر متمول و به ویژه درباریان درآمد. محلهای مسکونی که در طول تاریخ، بناهای دولتی و نظامی را در قلب خود جا داد. حالا در اوایل پاییز، راهی این خیابان محبوب میشویم و در زیر درختان چنار بلندقامتش، آهسته آهسته قدم میزنیم.
از حوالی کاخ پرفراز و نشیب سلطنت آباد شروع میکنیم. با مرور جزئیات و رنگ طلایی حوضخانه کاخ که در نقاشی کمال الملک دیدهایم، شیب پاسداران را به سمت پایین میرویم. از بیرون کردن مردم روستا تا قایق سواری ناصرالدین شاه در دریاچه کاخ، از تاجگذاری احمدشاه قاجار تا محاکمه دکتر مصدق در تالار آیینه و از دید فراخ کاخ به کوههای البرز تا حبس شدنش وسط یک محله شهری، همه و همه بخشی از روایتهای کاخ سلطنتآباد و پادگان 06 هستند. منطقهای از آغاز تا به امروز...
در حالی که صدای سُم اسبها، از دوران میدان اسب دوانی پادگان، در سرمان میپیچد با پرس و جو بازارچه محلی پادگان 06 را پیدا میکنیم. تناقض عجیبی است که در همسایگی یک محدوده نظامی خشک، زندگی به نرمی حرکت در این بازارچه در جریان باشد. حضور آدمها و بوی ادویهها در ذهن ما با آوای سان ارتش، رژه نظامیان و صدای تمرین تیراندازی ترکیب میشود. ترکیبی معلق بین گذشته شهر و حال ما! با صدای ضرب قابلمهها به خودمان میآییم و ادامه میدهیم. این پرسه، پرسه تصور صداهاست...
از اینجای پرسه، قرار است مانند یک پرنده در کوچهها سرک بکشیم و دوباره به مسیر اصلی خیابان سلطنت آباد(پاسداران کنونی) برگردیم. اگر پرنده بودیم و در دهه 50، بالای این محله پرواز میکردیم، قطعه زمینهای بزرگی را میدیدیم که همگام با توسعه سریع شهر، به شکل آپارتمان، ویلا و مجتمعهای مدرن ساخته میشدند. امروز اما از آن بناها تک و توک چیزهایی باقی مانده، بافت محله با ساختنهای بی رویه، متراکم و فشرده شده و حالا آسمان اینجا برای تنفس کمی تنگ و برای پرواز گرفته است.
مگر میشود به یک محله با سابقه سر بزنیم و سراغ پاساژ نوستالژیک و خاطرهانگیزش نرویم؟ گرچه اگر حواسمان نباشید مرکز خرید پاسداران که از خیابان اصلی رخ امروزی دارد، در همهمه ترافیک خیابان گم میشود. میان تصاویر سیاه و سفید گذشته یک دور در پاساژ میزنیم و دوباره خیابان را به سمت پایین ادامه میدهیم.
کمتر کسی هست که با شنیدن اسم پاسداران، به یاد برج سفید نیفتد. برجی سفید که با بدنه شیشهای تکه ابرهایی از آسمان تهران را در خود منعکس میکند. شما داخل هتل را دیدهاید؟ بعید نیست از عروسیهایش خاطره هم داشته باشید!
بخش مهمی از خاطرات پاسداران، ردیف ممتد چنارهای خیابان است. درختانی که شاهد خنده عروس و دامادها در دهه 70 بودند و قبل از رواج آتلیهها و باغهای امروزی، پاسداران با درختان بلندش، میزبان اتومبیلهای ربانزده با ترکیب گلهای گلایل سفید و صورتی بود و محلی برای بخشی از فیلمبرداری عروسی به شمار میرفت. حالا مسیرمان را ادامه میدهیم تا به محله ضرب سکهها برسیم.
حوالی موسسه عالی بانک مرکزی، باید خوب قدم زد و با تصور صدای جرینگ جرینگ سکههای طلا و نقره، دور تا دور مجموعهاش سرک کشید؛ چرا که اینجا ضرابخانه است... جایی برای ضرب سکه دولتی در دوران ناصرالدین شاه... در حالی که بنای اصلی ضرابخانه دیگر وجود ندارد و حالا سالیان سال است که نامش همنشین یکی از سهراهیهای شهر شده، ذوق کودکانه ناصرالدین شاه از پیشرفت جدید و چشمهای حریص درباریها را در نظر میآوریم و به مسیرمان ادامه میدهیم.
سلطنت آباد یا پاسداران هم مثل هر بخش دیگری از شهر، حامل خاطرات خوب و بد برای هر کدام از ماست... محلهای که سرگذشت دیروز آن با رفت و آمد سفیران، شکار درباریان و رنگ سکهها تعریف میشود و روایت امروزش به آدمهای در تکاپو، خیابان پرترافیک، شیرینیهای سولدوش و تابلوهایی بزرگ و سفید گره خورده؛ عکاسی ممنوع!