کد خبر: ۱۴۱۳۶۵
۹۰ بازدید
۰ دیدگاه (۰ تایید شده)

"معجزه" ترجمه یک داستان آلمانی

۱۴۰۳/۱۲/۲۷
۱۶:۰۵

نویسنده داستانی که از زبان آلمانی ترجمه می کنم آلبرت بیتسیوس  (Albert Bitzius) (1797-1854) است نام علمی او یرمیاس گوتهلف (Jeremias Gotthelf) است وی نویسنده و کشیش اهل شهر موراتن سوئیس می باشد و مجموعه آثار او در 22 جلد چاپ شده است. من این ترجمه را پیشکش می کنم به دوست عزیزم دکتر محمد باقر نصیرزاده، داروساز که عاشق زبان و ادبیات آلمانیست و سالهاست که با من روزهای سه شنبه هر هفته زبان آلمانی می خواند.

_________________________________________

داستان دو نفر دانشجوی پزشکی که از روش عجیبی برای کسب درآمد استفاده می کردند خیلی قدیم اتفاق افتاده است. مردمان حالیه دیگر مانند آن روزگار زودباور نیستند- یا حداقل ما اینطور فکر می کنیم. این دو نفر به شهر کوچکی وارد شده و در مهمانخانه ای فرود آمدند. مدیر مهمانخانه طبق معمول اسامی آنان را پرسید و اینکه چکاره هستند و چه مدت در مهمانخانه اقامت خواهند کرد. جواب دادند تقریباً چهار هفته و اظهار داشتند که پزشکان مجرّب و معروفی از شهر گلوک اشتات هستند و از او خواستند که با کسی در این باره صحبت نکند. زیرا می خواهند در این شهر تجربه و کاری را انجام دهند و احتیاج به فراغ بال و راحتی خیال دارند.

مهمانخانه چی با کنجکاوری پرسید: چه نوع کاری را می خواهند انجام دهند. گفتند در شهر گلوک اشتات عملی را انجام داده اند که در واقع مانند معجزه ای بود یعنی مرده ها رو زنده کرده اند. و در اینجا می خواهند تحت شرایط دیگری اینکار را بکنند. سپس نامه ای را نشان دادند مبنی بر اینکه شهردار گلوک اشتات کار آنان را تایید تصدیق کرده بود.

معلوم بود که صاحب مهمانخانه به زودی این خبر را در تمام شهر شایع کند. ابتدا مردم به این خبر خندیدند و آنرا جدّی نشمردند ولی دانشجویان با جدّیّت و علاقمندی به کار خود ادامه می دادند. مردم می دیدند که آنان دائم در قبرستان در کنار قبرهای مشخصی می ایستند علی الخصوص نزد قبر زن یک تاجر ثروتمند و با مردم درباره جزئیات زندگی آن زن سوالاتی می کردند.

رفته رفته شهر دچار هیجان و غلغله شد. تاجر ثروتمند اولین کسی بود که به وقوع معجزه باور کرد و با اطبای جوان صحبت نمود. معجزه در گلوکانشتان در سه هفته واقع شده بود و حالا هم در اینجا تقریباً نزدیک بود سه هفته به پایان برسد.

در پایان سه هفته، پزشکان نامه ای را از تاجر دریافت کردند که در آن نوشته شده بود: من عیالی داشتم که در واقع مانند فرشته بود ولی دچار بیماری وخیمی شد. من عاشق او بودم ولی نمی خواهم که او با آن بیماری وحشتناک دوباره زنده شود و رنج بکشد بگذارید در قبر خود راحت بخوابد. (داخل پاکت غیر از نامه یک اسکناس درشت هم بود.)

پس از اوّلین نامه، پزشکان کاغذهای دیگری دریافت کردند. معلوم است. که در همه آنها اسکناس حق الزحمه هم بود.

نامه برادرزاده ای که از عموی متوفّای خود ارث کلانی برده بود. زنی که بعد از وفات شوهرش ازدواج کرده بود نوشته بود: شوهر من خیلی پیر بود که دلش نمی خواست بیشتر زندگی کند. او را آسوده بگذارید.

نامه های دیگر و اسکناسهای دیگر...

دانشجویان مانند اینکه نامه ای به آنان نوشته نشده و هیچ اتفاق نیافتاده به کار خود ادامه می دادند.

در این مرحله بود که شهردار شهر در این امر مداخله کرد. وی به تازگی شهردار شده بود و دلش می خواست که آرامش شهر به هم نخورد و او بتواند مدّت مدیدی در مقام خود باقی بماند. وی پزشکان را دعوت کرد و وعده مبلغ کلانی به آنان داد و گفت: اوضاع و احوال شهر ما اقتضا می کند که شما دنبال تجربیات خود را رها کنید و از شهر ما به جای دیگری بروید. من عقیده کامل به صحّت عمل و معجزه شما دارم و گواهینامه ای هم برای تایید کار شما خواهم داد.

دو پزشک جوان تایید نامه شهردار و پول را گرفتند. چمدانهای خود را بستند و شهر را ترک کردند.

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

اخبار روز