بسمه تعالی
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به قرار آمده ایم
اینجا صدای تیک تاک ساعت انتخابات ؛صدای آونگ ساعتی که خفتگان و مردگان این دیار را بیدار می کند . از خرد و کلان کباده سیاست کشیده ؛پا به عرصه وجود نهاده و به صدای خوش این آونگ گوش جان نه ؛ سر جان می دهند آری اینجا میانه شهر سیاست زده ایست که رمه چموشش فقط با صدای این ساعت اجماع می شود .
حال بازار این انتخاب نستوه که گرم می شود همه و همه میدان داری انتخاب را می کنند و خود را دایه دار میدان سیاست طی چندین سال گذشته دانسته و از بطن مادر سیاست تا نوه و نتیجه اش خود را سهیم می دانند .
ماهم که صم و بکم عرصه این روزهای سیاست بوده ایم ؛ فعلمان سکوت ولی دلی آکنده از حرفهای داشتیم که مادر تقدیر فقط راهمان را به نخلستان های کوفه و چاه مقتدایمان علی (ع) هدایت می کرد . دلم می خواست همت اربعین حسینی (ع) را داشتم و پا برهنه طریقت نجف را دوباره می پیمودم ولی اینبار نه به قصد زیارت بلکه به قصد بوسیدن تمام سنگهای آن چاهی که نوای مقتدایم درآن طنین انداز بود.
در بدر کوچه های سیاست به دعوت یکی از رفیقان در خانه(( پنجشنبه نشین های سیاست)) را کوفتم همان که کنارش پارچه فروشی دارد ؛ در باز شد و جوانی خوش رو استقبالم کرد و پذیرایم شد .فضا همان فضای بود که همیشه تنفسش کل ریه هایم را جلا می داد میدان پرسش و پاسخ بود.
اما پرسش و پاسخ های که بیشتر مطالعه ای پشتوانه نداشت شاید حالا بهتر فهمیدم که چرا بیشتر مسئولین فقط دوست دارن به خبرنگاران پاسخگو باشند چون طرف حداقل در تمام زد و خورد های سیاسی شهر حضور دارد و می فهمد یک من ماست چقدر کره می دهد و هی نمی گوید ولی گفت و علی گفت بلکه برپایه مستندات لب به سخن می گشاید .
عده ای را دیده ام که دندان تیز کرده بودند تا بدرند میانداران عرصه انتخاب را وحال انکه درد و درمان پی طیب گشتن ندارد و مریض باید دفتر چه بدست پی درمان بگردد . گفتند و شنیدیم درجه تبمان شد هزار آخر انصاف نصف دین است و ندانسته قاضی شدن نامردیست ؛سعه صدر نماینده حاضر مرا یاد سخنی از فرماندار حاضر انداخت که فلانی پدر صعه صدر را در آوردی. فقط توهین بود ؛تخریب و سناریوی که نویسندگانی از قبل کارگردانیش کرده بودند دبیر جلسه که برگفته مخالفان صحه می گذاشت و بی انحصار زمانی عقاید مخالفانه اش را بر جمع تلقین می داد. سوال کنندگان نیز گزینشی بودند آقای دبیر انگار بافتنی می باخت یکی رو دوتا زیر اسم ها را می نگریست و هرکس باب میلشان بود انتخاب می کردند به نحوه ای که یکی از حضار ثابت جلسه که همراه دیرینشان بود معترض این حرکت شد یعنی انگار سناریو نویس ضریب خطا در نظر نگرفته بود .
انگار قانع شدنی در کار نبود کارزار جنگ با عرصه انتخاب اشتباه افتاده بود و هرکس می آمد می زد ((اوخ ویران گیدر نی ویران گلیر)) بیشتر سوالات حتی بوی تمسخر هم می داد و پرازیت های داخل جلسه که همه اش توهین و الفاظی دور از شان نماینده حاضر در جلسه بود.
بمب سکوت گلویم را می درید وقتی که میدان دار جلسه که حاصل بارش های نم نم افراد جلسه بدل به بهمنی توفنده شده بود و لب به سخن گشود.
انحصار مقتدای جلسه که تعیین خط هم می کرد حتی برای نماینده حاضر ؛ طللوع گرفت همه 3 دقیقه وقت سوال داشتند آنهم نه هرکس گزینه اشی بود ولی برای او محدودیت زمانی نداشتند ؛حال اگر سخن شیرین بود دل آرام می گرفت و اعتراضی نداشتم ؛ ولی تراوشات افکار 50 ساله بایگانی شده در ذهن فرسوده او آزار دهنده بود افکاری که اگر فکر بود تا اکنون انزواری یه اتاق سه در چهار را انتخاب نمی کرد بلکه درهای روشنایی را به وسعت شهر میانه می گشود. افکاری که تاریخ انقضایش به وسعت تعداد رای های عرصه انتخابات او بود .از انحصار داد میزد ولی انگار یادش رفته بود که خود موج این انحصار بوده و هست والان هم اگر کاری می کند رفع عذاب وجدان است ولا غیر . اگر به حقانیت بیانش ایمان داشت تمام انحصارهای ادوار زندگیش را در نطفه خفه می کردند پس خود او نیز محکوم به محافظه کاریست انگار یادش نبود خودش نیز از نسل همان ریش سفیدان خفته تاریخ میانه است .
وحال عذاب آور ترین قسمت بحث زمانی بود که حاصل پرسش ها را جمع بندی می کرد کاملا تک رایانه و دیکتاتور مابانه هدفی جز تخریب نبود و حرفهایی که فقط تحمیل افکار به شخص مقابل بود بجای شفاف سازی چیزی نبود جز تشعشع برگهای زرین خیانتی که خود او هم پای آن را امضا زده بود و مرتبا خود را شاهد بر حق آن جریانات ندا می داد از انحصار هاشمی ها داد می زد و حال آن که شما بودید و ایشان 20 سال بر تخت قدرت تکیه زده بود .
طوری که حتی موقع نگارش قلمم هم تمایلی به ذکر خاطرات تلخ تاریخ سوخته میانه در عرصه سیاست نداشت و نام این آقایان عذابش میداد
آشفته برخواستم و زحمت 10 دقیقه فرصتم را به قلم میدهم که او بیان کند چون زبان قاصرم یارای بیان نداشت.
و حال چند توصیه دوستانه :
1.برای ساختن بنایی ماندگار اولا زیر ساختی درست و اساسی لازم است برای بحث و به جنجال کشیدن اشخاص اطلاعاتی دقیق از تمام پروژه ها و شنیدن سخنان کارشناسان امری الزامی هست بسیاری از سوالات شما این بود که هیچ اطلاعاتی راجب آن طرح پروژه نبود و حتی در بیشتر موارد از مسایل روتین شهر نیز اطلاع نداشتید حقیر در بیشتر جلسات فرمانداری حضور دارم و بر برخورد نمایندگان و مسئولین امر واقف هستم و در مقابل جواب کارشناسان و مسئولین امر دیگر را می شنوم و بعد قضاوت می کنم گاها تحقیق و تفحص را نیز ضمیمه کار می کنم در جلسه شما شخص چنان بر شنیده ها قضاوت می کرد که انگار از بطن مادر متخصص امر بوده حال انکه سخنش مبنای نداشت.
2. شمشیر از رو بستن شما برای جنگ با مهمانان جلسه البته فکر می کنم مهمان شب گذشته شما کاملا برنامه ریزی شده دعوت شده بود چون متن ها آماده؛ توهین ها برنامه ریزی شده ؛و بازار تخریب بسیار گرم بود باعث می شود آبروی سیاست میانه برود و فرهنگ جواب گویی در نطفه خفه شود ما طلب کار کسی نیستیم بلکه دوس داریم هادی راه باشیم و انتخاب کننده مردم هستند
3. ادبیات و لحن برخورد شما با نماینده حاضر در جلسه گاها از حیطه ادب و احترام خارج می شد و انگار با مشتریان پارچه فروشی صحبت می کنید تا نماینده ای با پشتوانه 45000 رای پس بهتر بود به عنوان میزبان که انتظار از جنابتان بسیار از دیگران هست فقط 3 دقیقه قانونی تان را پر و بیشتر شنونده بودید و از عامل بودنتان بر این جلسه لذت می بردید نه اینکه وقت مردم را با بحث های دو طرفه ای که حاصلش جدالی بی پایان و یاداوری تاریخ سیاه خودتان و دوستانتان بود تلف نمی کردید .
4. انحصار ؛ حصاری است که شما از افکار کهنه تان دور خود کشیده اید نه مددی نه هاشمی و...هر وقت از حصار تن رها شدید به ملکوت اعلای خواهید پیوست و موج موج عاشق و دلداده خواهید داشت از جنس دردی که احساس کرده اید ولی انحصار درون جلسه شما داد می زد. فضا به جوانان بدهید افکار شما بایگانی شده در انتهای قفسهای بایگانی میانه .
5. سخن اخر اینکه ادب شرط عقل است حقیر نماینده یک خبرگزاری و حضور در یک جلسه با مبنای سیاسی را از ملزومات خود می دانستم و سوای این مباحث مهمان جنابتان بودم مکررا پرسشتان مبنی بر اینکه شما با چه کسی اماده یا برای چه آمده اید فقط به خاطر این که با نظراتتان مخالف بودم در شان یک میزبان نبود من رفتم و شما را با افکارتان در یک اتاق سه در چهار با میز و صندلی و آشپزخانه تان تنها می گذارم
تاریخ میانه شما و من را در پستوی بایگانیش ؛بایگانی و پرونده مان را اول به قضاوت باری تعالی بعد به قضاوت مردمی آگاه به وسعت میانه تقدیم می کند
من الله توفیق امین کریم پور