گریاندن و خنداندن آسان بود ار واقف منزل باشی!!!این بگو بخندهای صمیمانه!وبلافاصله خم به ابرو آمدنها وابراز بکائ مصنوعی نمودنها یاد آور حکایت غریبی تو ذهن حقیر شد:میگن یه آقایی رو همزمان برای دو مجلس عزا وعروسی دعوت کردن نتونست جلوی نفس اماره رو بگیره!بالاخره طوری شد که هر دو مجلس بواسطه ی یه پرده از هم جدا شد وحاج آقا یه دستشو دراز کرده بود اونور پرده وبشکن بشکنه میزد واینور هم با دست دیگه اش سینه میزد وعزا داری میکرد...تا دل ملت ودولتو هر دو رو نگهداره!!!!!!!!!!!!!!!