«محمدحسین برازندهی موقر» بازنشستهای اصالتاً اهل انزلی که از سالهای 1356 تا 1363 مسئولیت ادارهی شرکت نفت میانه را بر عهده داشت اینروزها در آپارتمان سولمازِ کوی اندیشهی 2 زندگی میکند.
جایی که او سگ و گربههای محل را دقیقاً ساعاتی بعد غروب با وعدهی غذا به تجمع در آن عادت داده است.
شاید درست دریافته است. همنشینی با آدمهای حقیری مثل من چه فایده دارد. در میان افراد انسان، کسی را همدل و دمساز نمیتوان یافت و از همه باید بهکلی چشم پوشید. ساعات غروب ظریف و مهربان و تروتازه و شسته نمایان میشود و با دستان خود سگ و گربههای محبوب خود را نوازش میکند و به آنها غذا میدهد.
شبی آبیرنگ و مهتابی به دیدناَش رفتیم. بویی دوردست و ملایم از گوشت قرمز و مرغ و ماهی در هوا پخش بود. جامهی سبکی با نقش و نگار آبیرنگ بهتن داشت. بسیار مهربان و خوشسلوک. چشماناَش آرام میدرخشید. دلت به دیدن او چون گل میشکفت. ویژگیهایی دوستداشتنی و از یادنرفتنی داشت. صاف و زلال و درخشنده. بهقول اصفهانیها بدون آستری. کلاهاَش که پوشیده از پشم مجعد بود به چینهای پیشانیاَش لکهی سیاهی انداخته بود.
آنجا در آن پارکینگ کوچک گوشهی اندیشه شهر شگفتانگیزی یافته بود با باغهای پر گل و ریاحین و دریاچهای از عسل و تلی شیربرنج با بازیچههای رنگارنگ. به زیبایی آب خنک زلال و روان.
نظامی حرف غریبی دارد. میگوید اگر شده گربهای را دوست بدار! دل در او بند!
در طول دیوار سمت راست و چپ بستههای گوشت و مرغ و ماهی به ردیف چیده شده بود. کف دستهای او از بوی ماهی و گربه معطر بود. من در بیرون پارکینگ ایستاده بودم و از معجزات طبیعت که تا انتهای افق پیدا بود سرمست میشدم. این منظره در نظر من شبیه به نثری ساده و شیوا عاری از پیرایههای زاید و قوی و متین جلوه مینمود که اصل مطلب را با سادهترین کلمات بیان میکرد؛ پس از تجربههای رنگارنگ با صدایی نرم و نوازشگر و لهجهی شیرین و درهم گیلکی-ترکی که از هزل و مطایبه بهدور بود و از بهکار بردن هرگونه تصنعی ابا داشت آنچه لازم بود بگوید با کمال ایجاز میگفت لیکن در بین سطور خشک و جدی آن حساسیت و عطوفت غیرمترقبهای هم تمیز داده میشد.
ساده و صمیمی بود و خندیدن میدانست و فضیلتمآبانه در ته چشماناَش مهربانی لبخند میزد. چه آرامشی! چه صفایی! صمیمیت ناب و برقی که در چشمان او بود اگر بگویم بیاختیار پرتاَم کرد وسط «پیرمرد و دریا» اغراق نکردهام. سانتیاگوی داستان همینگوی هم با همه دوست بود. با دریا، با ابرها، با آفتاب، با ماهی بزرگی که شکار کرده بود... و باز همان تعبیر نزار قبانی در بیروت و عشق و باران؛ و هل یستطیع المتیم بالعشق ان یستقیلا.
ابدیت در زندگی فانی ما نیز وجود دارد، لیکن کشف آن به تنهایی برای ما مشکل است. فقط تنی چند هستند که موفق به درک آن، حتی در زندگی گذرای خود میشوند. مشغلههای روزمره ما را گمراه میکند.