کد خبر: ۴۲۲۵۲
۶۸۸ بازدید
۰ دیدگاه (۰ تایید شده)
الگو های امام حسین
۱۳۹۴/۳/۲۵
۲۰:۰۱
سيماي شخصيت امام حسين(ع)
فرخ فاضلي و مريم ترابي
مقدمه
شگفتانگيز نيست كه از حسين سخن ميگوييم، زيرا در انسانيت تعالي يافته و بهمعراج رسيدهاست، شعله مقدس نبوت را با فطرتِ برتر و بيهمتايش در آميخته معنا وصورت از يك سو و اسرار جهان ناشناخته از سوي ديگر در آن وجود، به يكديگر در آويختهاست.
روحي است الهي، در طبيعت بشر و معنايي از جهان غيب در غالب حروفي ازاشباح وجود. دستِ آفريدگاري خدا به برخي از پديدههاي حيات همان رازي را بخشيدهاست كه به گوهرهاي گران، ربايندگي و شادي و شادابي را. با نور درخشان خود، چناناثري از تابش و فروغ در نگاشته است، كه مرواريدي پرتو افكن در قابي تيره و بستر را بهچشمها مينماياند.
راز شخصيت، اگر چه در پديده يا پديدههاي محدود به چشمها نيايد و با اينكهنميتوان به طور محسوس بر ان انگشت گذاشت، اما پيوسته دلها را تسخير ميكند و ازراههاي پنهاني جانها را در برميگيرد و بسان جريان خواب سنگين و آرامشي ژرف برفضاي جان چيره ميشود.
كبرياي شخصيت به اندازه زيادي به وجود صاحب شخصيت وابسته ميگردد، بهگونهاي كه جز آن، چيز ديگري به نظر نميآيد و با اين ظهور، وجود شخصي افراد از همميپاشد. زندگي حسين(ع) آموزشي است از تاريخ، ليكن سراسر تاريخ را يك جا در خودگرد آورده است. معنا و هدفي بسي برتر و گستردهتر از مرزهاي زماني و مكانياش در بردارد، بلكه ميتوان گفت، گسترهاش در هيچ مرزي نميگنجد و اگر ما را توان آن نباشد كههمانند دانشمندي تحليل گر، در آستان اين شخصيت سر تجليل و تقديس بسائيم وحقيقتها را با شيوهاي تجربي بساواييم، دست كم شايسته است شرط ادب به جاي آوردهچون شاعري شيفته يا اديبي به جلالش فريفته در درگاهش زانو بزنيم و از پديدههايروشنش مضامين و تعبيرها ساز كنيم و با نشانههاي آشكار و نزديكش به ارزيابي وترسيم خطوط آغاز نهيم و روان تشنه خود را در كنار فراتش بياساييم:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
روز شمار حوادث در زندگي امام حسين(ع)
از ولادت تا امامت
آن حضرت در سه شنبه يا پنجشنبه سوم ماه شعبان به دنيا آمد. مادرش فاطمهزهرا3 او را به نزد جدش رسول خدا برد و آن حضرت وي را حسين نام نهاد و براي اوگوسفند نري عقيقه كردند. رسول خدا حسين را در دامنش گذاشت و اذان را در گوشراست و اقامه را در گوش چپ او گفتند.
امام حسين(ع) در دوران امامان زمان خويش ـ امير المؤمنين و امام حسن8 ـهمواره يار و مدد كار و مطيع آنان بودند، پس از شهادت امام حسن(ع). عدهاي از شيعيانبراي امام نامه نوشتند كه با وي بيعت كنند و بيعت خود را با معاويه بشكنند اما، امام(ع)براي وفادار ماندن به پيمان صلح برادر پيشنهاد آنان را نپذيرفتند. هنگامي كه معاويه ازدنيا رفت يزيد براي وليد حاكم مدينه نامه نوشت كه از امامحسين(ع) و عبدالله بن زبير وعبدالله بن عمر بيعت بگيرند، وليد با فرستادن شخصي به نزد امام و ابن زبير آنها را بهدارالاماره خواسته، و فرمان يزيد را به آنان ابلاغ كرد.
امام فرمود: اي وليد تو به بيعت گرفتن من در خفا اكتفاء نميكني؟ گفت: آريچنيناست. فرمود: فكرهايم را ميكنم و از مجلس خارج شد.
عبدالله بن زبير شبانه به طرف مكه گريخت. دو شب از ماه رجب مانده بود كهامام(ع) با فرزندان و برادرانش و جمعي از اهل بيت به طرف مكه رفتند. حضرت روز سومبه مكه رسيدند، مردم به نزد وي آمدند، ابن زبير هم در مكه به ديدن امام آمد. او از ورودامام به مكه ناراحت بود، زيرا ميدانست در صورت بودن امام در مكه كسي با او بيعتنميكند.
بعد عدهاي براي امام نامه نوشتند كه به طرف كوفه بيايند، امام فرمود: من فرستادهخود را به طرف كوفه ميفرستم اگر گفت كه شما رأي داديد پس به طرف كوفه خواهم آمد.امام فرستادههاي خود را به طرف كوفه فرستاد بعد از مدتي مسلم براي امام نامه نوشتندكه هجده هزار نفر با شما بيعت ميكنند، پس امام تصميم گرفت به طرف كوفه بيايند،عدهاي با توجه به سوابق پيمان شكني كوفيان امام را از رفتن به كوفه منع كردند و بهماندن درمكه تشويق مينمودند. امام(ع) در جواب آنان فرمود: ناگزير به اين كار هستمچون اگر در مكه بمانم يزيد خونم را در اينجا ميريزد. آن حضرت آماده شد تا با جمعي ازياران و خانواده خويش به طرف عراق برود در بين راه در منزلي به نام «زباله» خبر شهادتحضرت مسلم به امام رسيد. امام در ميان راه بسياري را ميبيند و دعوت به ياري ميكندو سرنوشت كوفه و مسلم و فرستاده هايش را براي آنان تعريف ميكند. وقتي در روز دوممحرم به كربلا رسيدند به اصحاب خود اين جمله را گفتند؛ كه اين جا همان مكاني استكه جدم رسول خدا به من گفته بودند پس خيمهها را در همان مكان كه ـ كربلا ـ باشدبنانهادند. بلي روز دوم كه وارد كربلا شدند مصائب اهل بيت شروع ميشود و هر چه ازمحرم ميگذرد و به عاشورا نزديك ميشود حزن و اندوه و غم آنهابيشتر ميشود.
شب عاشورا
شب عاشورا را با آنكه دشمن امتناع داشت مهلت گرفتند. ابن سعد به يكي ازلشگريان خود گفت: اگر ميدانستم كه فردا با ما كنار نميآيند و بر قصد و تصميم خودباقي هستند هيچ تأخير نميانداختيم و در همان ساعت ميجنگيديم.
سرانجام شب عاشورا رسيد امام اصحاب خود را جمع كردند و با آنان به صحبتپرداختند و بعد خيمهها را به يكديگر متصل كردند و اطراف آن را خندق كندند و از هيزمپر كردند كه جنگ فقط از رو به رو باشد و دشمن از پشت سر حمله نكند و ديگر آن كهحضرت ابوالفضل را همراه سي نفر سوار و بيست نفر پياده فرستادند كه چند مشك آب بانهايت خوف و بيم آوردند و به اصحاب خود فرمودند: از اين آب بنوشيد كه آخر توشهشماست وضو بگيريد و غسل كنيد و جامههاي خود را كه كفنهاي شماست، شست و شودهيد و تمام شب را به عبادت و دعا و تلاوت قرآن و تضرع و مناجات به سر آوردند.
روز عاشورا
در اين روز چه گذشت؟ چه حادثهاي پديد آمد؟ چه صحنه جان گدازي پيش آمد؟چه تاريخ هولناك و فراموش نشدني است؟ چه روزي كه همگان را تكان ميدهد و چهوضعي است رقت بار كه به هيجان مي آورد، چه مبارزهاي است بيسابقه و نابرابر، چهفداكاري و از جان گذشتگي است كه همه انسانها را متحير و گيج ميكند و چه مجاهدتياست كه دنيا را تا ابد جلب خود نموده است؟ بلي امام حسين در آن سرزمين غم خيز و درآن نينواي اندوهناك در آن روز تاريخي ميان جمعيت خطبهاي خواند و خود را معرفي واتمام حجت كرد.
روز عاشورا فرا رسيد، جنگ شروع شد. لشگر ابن سعد به مبارزه عليه آن حضرتبرخاستند، نصيحتهاي آن بزرگوار در دلآن سنگدلان اثري نكرد، كلمات نصيحتآميزآن بزرگوار چه در مجالس سري و چه علني در ميان اصحاب و در قلب پسر سعد تأثيرينبخشيد، پس از شهادت اصحاب و جوانان بنيهاشم، حضرت به ميدان رفت و به مبارزهپرداخت آخرين لحظات، سواري به نام «ابوالحتوف جعفي» از كمينگاه كمان كشيد وتيري بر جبين حضرت زد. آن حضرت تير را بيرون كشيد و خون بر روي و موي مباركشميريخت، پس دامن زره را به سويي انداخت و جامه خويش را بالا كشيد، ناگاه خدنگيكه پيكانش مسموم بود بر سينه حضرت آمد، سر به سوي آسمان بلند كرد خونها را گرفتو به طرف آسمان پرتاب كرد، و آنگاه از اسب بر روي زمين افتاد. زينب از خيمهها بيرونآمد در اين هنگام عبدالله ابن الحسن بطرف عمويش آمد و در آغوش عمويش شهيدشد.امام بيهوش شده بود و دشمنان فكر ميكردند كه او به هوش است و ميترسيدند كه بهطرف امام بروند. شمر وقتي اين ترس را در افراد سپاه خويش ديد تصميم به قتل امامگرفت و... اين واقعه هولناك در روز جمعه سال شصت و يك هجري واقع شد.
امام حسين و بيت رفيع رسالت
آن شش سال كودكي كه در جان و روح امام حسين(ع) اثر عميقي گذارده بود اندكنبوده است. در اين دوره از همان دم كه حسين(ع) چشم به جهان گشود از آغوشي بهآغوش ديگر كه سرشار از مهر و محبت بود ميرفت. ميتوان گفت در آن روزگار در سراسرجزيره هيچ كودكي از چنين محيط پر محبت و عاطفهاي برخوردار نبوده است، آغوشمادرش حضرت زهرا3 دسته ـ دسته گلهاي محبت و عاطفه بود، زيرا او دختر پدرشمحمد(ص) بود؛ بزرگواري كه در وجود يگانه دخترش محبت را با محبت، عشق را با عشق،خشنودي را با خشنودي، آبياري ميكرد، گويي او آسمان است كه جز در آسمان فرونميآيد يا اشتياقي است كه جز به ذات خود عيان نميشود، يا شعلهاي است كه جز با آتشزنه خود شعلهور نميشود.
باورم اين است حضرت فاطمه اگر پاره تن و جزيي از مأموريت و رسالت پدرنميبود بايد مانند خواهرانش فقط دنبال زندگي عادي دنيا ميرفت كه به خانه بخت رفتنمنتهي ميشد، اما فاطمه با محبت و عواطف بي مانند و بي حد پدر عجين گشته بود؛ آنگونه كه جزيي از فداكاريهايي گرديده بود كه پدر براي حيات انسانهاي روي كره زمينمتحمل ميگرديد؛ حتي پيوند ازدواج او با امام علي(ع) به خاطر آرماني بزرگ بوده است؛آرماني كه از ذات و جوهر رسالت نشات گرفته بود؛ رسالتي كه با جان امام علي، اراده و عزماو و شوق او براي تكامل امت آميخته شده بود؛ امتي كه او نيز يكي از آنان بود؛ امتي كهبايد روي زمين سر مشق و راهنماي ساير امتها باشد.
به اين ترتيب، مسئوليت سرپرستي امر رسالت، با فاطمه و امام علي است و اكنونرسالت به تنهايي در وجدان اين نور ديدگان است. فاطمه در ديدگان پيامبر پاكترين زنياست كه ميتواند شايستهترين فرد را براي ميراث نامحدود رسالت به دنيا آورد و امام علينيز تنها مردي است كه سزاوار اين ابوت با شكوه است و آنرا آشكارا تحقق ميبخشد ورسالت سزاوار است كه چنين آمادگيها و آينده نگريهايي را داشته باشد. رسالت برايوحدت اين ملت و باز گرداندن به حقيقت وجود ارزشمند انساني بعد از قرنها عقبماندگي و جهالت، از آسمان فرود آمد تا تمام راههايي كه بر صيانت و محافظت آن استواراست در برگيرد و تمام انسانها بتوانند به قله كمال صعود كنند.
رسالت آن خورشيد درخشنده در ميان نسلهاي جاهلي متولد شد؛ نسلهاييغرق نا اميديها، بخلها و كينه توزيهاي مردمي كه از انگشتانشان خون ميچكيد.رسالت خورشيد و زمين را به نور خود روشن ميساخت، معجزاتش تحقق يافت و بساطجاهليت را در نور ديد.
آري، براي حفظ رسالت، آينده نگري بزرگي انجام شده بود كه در آن مردي محكمبنيان، يعني امام علي(ع) ذخيره شده بود؛ مردي كه نه تنها پيامبر او را كشف كرده بودبلكه بنيان او را نيز ساخته بود. هنگامي كه پيامبر او را ديد در پيشانيش درخشش نورنجابت، استواري، حكمت و عظمت را مشاهده كرد، در او انساني كامل با تمام زيباييهايكمال ديد، آنچه در چشمان جذاب او ميدرخشيد شادابي، كرامت نفس، افقهاي بيكران،بزرگواريهاو عظمتها بود. كمالات بي انتهاي او سبب شد آنچنان مجذوب و شيفتهپيامبر عظيم گردد كه گويي به او اتصال يافته و عضوي از اوست. هميشه با پيامبر كريمبود، جانش مشتاق پيامبر بود. مشتاق بود تا زيباييهاي عقل و كمال كه در ذات انساندرطول حيات تجلي ميكند تحقق يابد. كمالاتي كه فيض عظيم پروردگار رحمان ورحيماست.
اين گونه بود داستان امام علي(ع) و پيوند شكوهمندش به پيامبري عظيم وبزرگوار كه آماده ميشد تا رسالت اسلام در سايه طلوع او نور افشاني كند و بعد از اين حادثةمهم ازدواج حضرت زهرا3 بود كه ازدواج اين دو شكوهمندي و زيبايي ويژهاي را نشانميداد از اين دو نور پاك و درخشان كه در جهان درخشيدند نور تازه ديگري تولد يافت،اين نور در پيشاني فرزندانش امام حسن و امام حسين8 جاي گرفته بود، اين نور برايهميشه ميدرخشد.
رياستهاي سنتي جاهلي در جزيره، جمود و خشكي بود و در خواب گران غير قابلبرگشتي فرو رفته بود. با انتقال نبي اكرم به ملا اعلي، ناگهان آشكار شد كه آنان آيندهنگري پيامبر(ص) و سفارشهاي موكد او را در مورد حفظ و صيانت رسالت تصديقنكردهاند و خلافت كاملترين مردي كه رسالت او را منصوب كرده و رسالت را با تمام جانباور داشته و در تحكيم آن در جان مردم با پيامبر مشاركت داشته نپذيرفتهاند. هر چنداجتماع سقيفه آن مردي كه ركن استوار خط رسالت و پايداري آن به شمار ميرفت را دوركرد اما چشمان لوچ سقيفه توان خاموش كردن نوري را كه در چشمان امامعلي(ع)ميدرخشيد نداشت و نيز ياراي پنهان كردن آن درك و آگاهي كه اهلبيت: با آنروزگار ميگذراندند را نداشت. اهل بيتي كه مربي بزرگوارشان آنان را گرد آورد و در زيركسايش آنان را به خود چسباند تا با عطوفت و مهرباني خود آنان را حرارت و گرما بخشد و آنان را از هر پليدي و عيب پاك و مبرا كند، آنان را براي فرداهاآماده سازد.
آري، آنان را براي رهبري آينده آماده نموده آيندهاي بس بزرگ كه در استمراررسالت است، رسالتي كه انسان را به حقيقت رشد، حقيقت ساختن اجتماعي يكپارچهآراسته به آگاهي و حق، باز ميگرداند.
مقصود از جامعه در حقيقت همان جامعه اهل بيت است اما آن وعده بزرگ بهخاطر بستر سازي و آماده نمودن و نزديك ساختن زمان آن بود. به همان دليل خون اهلبيت ريخته شد و ايشان شهادتها را پذيرفتند. تحقق يك جامعه سالم در هر جاي زمينتنها با وجود اين گونه افراد امكانپذير است.
آنان اهل بيت نبوتاند كه ادعايي هم نداشتند. تاريخ آن معمار راست گفتار،خانهاي را كه رسول كريم(ص) در شهر مدينه بنا نهاد براي ما چنين توصيف ميكند:
در نيمي از آن پيامبر عظيم(ص) اقامت گزيد و نيم ديگر را به نور چشم خوددخترش فاطمه3 پس از به ازدواج در آوردن او با امام علي(ع) اختصاص داد. ازدواجيكه در آن پاسداري از رسالت پيش بيني شده بود تا اين اميد مبارزه با فتنهها ومصيبتهاي آينده تحقق يابد.
اين همان «خانه» كوچك است كه آن دو مرد بزرگ ـ بعد از هر تلاش و كوشش كهبه خاطر تثبيت رسالت و نقش آن در معدن انسان انجام ميدادند ـ باگنجي سرشار ازتحقيق به آن باز ميگشتند تا فقط در اين خانه ذخيره شود. در درون ديوارهاي اين«خانه» نواي جان بخش اين دو بزرگوار كه از حق و وجدان لبريز بود شنيده ميشد.
گفتيم ـ آن دو مرد بزرگ، مگر آن دو جز پيامبر اكرم كه آميخته به آن جوان است،فرد ديگري است ـ بهتر بگوييم آميخته به همسنگ شبيه خود، از نظر منطق، صداقت وگوهر ذات.
در اين خانه به ظاهر كوچك، اما در معنا خانهاي بس بزرگ، جولان آرزوها آنگاهكامل شد و جلوه خود را نشان داد كه دو كودك بزرگوارشان، راه رفتن را آغاز كردند. جدبزرگوار اين دو كودك فرمود: سر آن دو را بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند. تا براياطعام درماندگان و بينوايان صرف شود تا نام اين دو كودك براي هميشه در صفحه تاريخامت ثبت شود.
در اين خانه آغوش ديگري براي امام حسين(ع) گشوده شده بود كه تلاش ميكردبا دستان كوچك خود، برادر كوچكتر را در آغوش گيرد و آن آغوش امام حسن(ع) بود.برادري كه تنها ده ماه از او بزرگتر بود تا آن كه جد بزرگوارش او را در داماني گذارد تا آرامآرام براي او تفسير اين آغوشها را كه در كودكي، او را در برميگرفت باز گو كند و او را از هرجهت آماده سازد تا خود آغوشي گردد كه رسالت در دامان وي جاي گيرد و از سينه آكنده ازكمالات روحي خود، در آن روحي جان بخش بدمد.
رسالت در حالي كه ذاتاًاز حقيقت خود دفاع ميكند، در همان حال از انسان نيزدفاع ميكند. و به همين لحاظ است كه آن بيت رسالت و افراد آن؛ يعني آن اعضايمخصوص، با آن ذات و جوهر پاك و استوار خود، براي پاسداري از رسالت و تعهد به آنانتخاب گرديدند تا رسالت هم چنان فعال و پرحركت باقي بماند و برنامه آنكه هماناگسترش و عموميت بخشيدن به رشد و كمال در جهان است تحقق يابد.
و بدين گونه بود كه اين حماسه، به خاطر تثبيت دلاوريهايش بر روي زمين انجامگرفت...اما «بيتي» كه در معناي خود خفتهاست بيتي است كه آن رسالت ساخته است وآن شخصيتي كه هم اكنون در آن «بيت» فرود ميآيد همانا امام علي(ع) است. ورود او بهآن «بيت» به خاطر آن نيست كه خويشاوند است ورگهاي خون او به آن «بيت» پيوندخورده است بلكه به خاطر آن است كه «رسالت» با او پيوند خورده است و او از رسالت و درمحضر آن دلاور بزرگ، آن رسول كريم(ص) شكوفه كرده است.
تفسير تاريخ از «اهل بيت» شباهت كاملي به تفسير آن از نظام قبيلگي در دورانجاهليت دارد كه روابطي چون نسب و خون بر آن حاكم بود، در حالي كه پيامبر عظيم(ص)جامعه را موحد و يكپارچه نموده و از اينگونه عوامل پاك و رها ساخت و معيار را بر اساستقوي قرار داد و «بيت» را رمز آن خانه كبير، آن خانه يكدست و مؤمن و آن خانه تازهگذارد.
هدف و مقصود از وصيت پيامبر، اهل بيتي بوده است كه ميراث نبوت متعلق بهآنان است. اين ميراث جز رسالت آميخته به يك كارزار حقيقي نيست، كه چشمان زمينمانند آن را نديدهاست، امام حسن و امام حسين8 تمام اميد آينده «بيت»اند؛ اميديكه از وجدان مملو از شوق و آرزو سر برآورده است، آن دو از صلب اين وجدان هستند، كهعظمت رسالت را در جان خود احساس نموده است و مادرش چون شمعي مقدس، در برابرديدگان همسرش، در محراب عبادت، ذوب ميگردد و آن دو كودكاني هستند كه در صحنمسجد بازي ميكنند كه جز از كوثر محض، آب نمينوشند، تا ميراث رسالت يعنيوصايت و امامت را تحقق بخشند و وعده جاودان بودن (رسالت) را محقق سازند، رسالتيكه بقاي آن همچنان در گير كارزار است تا اسلام كره خاك، در محضر پروردگار مهربان وبخشندهاش به حيات خود ادامه دهد.
نسبشناسي امام حسين(ع)
ما اكنون حسين را از روزگاران رشد اوليه و در پيشگاه نبوت، در دامان كمال وبالندگي ميبينيم. او در روزگاراني تولد يافت كه پيامبر اكرم(ص) پيوسته از پايگاههاي خودبالا ميرفت و جايگاههاي والا و بلند مرتبه خويش را به سوي تعالي ميپيمود. به عبارتروشنتر پيامبر(ص) همانند پرتو خورشيد قسمتي از فضا را از نور سرشار كرده بود، پيوستهاز افق فراز ميشد تا اينكه كران تا كران جهان را كاملاًدر بر گيرد و سپهر و كناره هايش رابا رشتهاي نور پر كند و همه جا را به هم پيوند زند.
پيامبر در چنين بالا رفتن و نور گستري و پرتو افكني بود كه حسين را زير پر و بالخود گرفت، فطرت تازه و شاداب او چون عدسي نورگير است كه هر پرتوي بر آن بتابد آنرا نگه داشته به حقيقت ديگر خود در وجود ديگري ميتاباند.
پيامبر را، به صورت معنا، در صفحه درون ترسيم ميكرد، به گونهاي كه اين چهرهسراسر جانش را پر كرده بود، اين صورت براي او ذات و معنا به شمار ميرفت و به اينترتيب پيامبر را در وجدان و جان و همه جاي روان خود زنده نگه داشته بود.
ايمان هر كس به اندازه تأثيري است كه زندگي پيشوا و اسوهاش بر وجود او گذاشتهباشد، اسوه و سرمشق نميميرد بلكه به صورت روحانيتي گويا و زنده در ذات مؤمني درميآيد كه نمود ديگري از زندگي اسوه خود ميباشد. بنابر اين سرمشق در وجود زندگييك بار در وجود خودش كه راهنماي فلاح و هدايت ديگران به سوي خويش است، بارديگر در وجود مومني كه نمونه هدايت و همانندي از آن تربيت است، تجلي مييابد.
بدين ترتيب با جذب نور از منبع فياض نبوت، فيضي عظيم بر وجود ياران پيامبراكرم تابيد كه بر وجود هيچ شخص ديگري نتابيده است. در واقع اينان شبيه به چراغهايبرقي هستند كه از منبع نيرو نور و روشنايي ميگيرند، نبوت براي آنان مانند منبع نور وپرتو افكني بود كه تا وقتي سيمهاي روابط نفسانيشان سالم و متصل بود نور و پرتو هم بهآنان ميرسيد راز قداست ياران و وجه شبه اين تشبيه همان گفتار پيامبر اكرم(ص) استكه فرمود: «اصحابي كالنجوم» ياران من همچون ستارگان هستند.
ايمان براي انسان تولدي دوباره است، همان گونه كه با تولد نخست، زندگيش آغازميشود با ايمان هم انسانيت را آغاز ميكند.
هر بشري چون ديگر همنوعان خود با گذشت زمان طبيعت ماده و خويهايحيواني بر او چيره ميگردد، ليكن بشرهاي برگزيدهاي هستند همانند حسين(ع) كه هردو تولدشان همراه با يكديگر است، او در همه روزگاران زندگي انسان بود، طبيعت بر اوچيره نشد، اوبر طبيعت چيره بود، وسايل زندگي مادي اورا مطيع خود نساختند، آنهافرمانبردار او بودند در نتيجه طبيعي است كه او بشري از نوع ديگر، و بسي از همنوعانخود، برتر باشد.
پيامبر اكرم هم از موضع نبوت به او محبت ميورزيد و هم از موضع عاطفي اورا دردرياي محبت خود غرقه ساخته بود و از سرچشمه عشق خود وي را سيراب ميكرد بهگونهاي كه ميتوان اورا لفظي مقدس دانست براي يك معناي مقدس، او به آنچنانجايگاه والاي آرماني رسيد كه هر انساني سخت در آرزوي آن است و جز در خواب و خيالبدان نميرسد. ابو هريره داستاني بسيار شگفتانگيز از رفتار آرماني پيامبر اكرم(ص) باحسين روايت مي كند و ميگويد: هر دو چشمم ديدند و گوشهايم شنيدند كه رسول خدادو دست حسين را گرفته، دو پايش روي پاهاي رسول خدا بودند پيامبر ميگفت: «ترقّترقّ عين بقّه؛ بيا بالا بيا بالا چشم كوچولو» بچه تا آنجا بالا ميرفت كه دو پايش را رويسينه رسول خدا گذاشت، سپس رسول خدا گفت دهانت را باز كن چون باز كرد دهانش رابوسيد و بعد گفت: خدايا دوست بدار اورا كه من اورا دوست دارم.
پيامبر اكرم با سپردن جان بزرگ خويش به وسيله آن بوسه محبتآميز، در جان آنكودك، ختم شده است و هنگامي كه دعا ميكند و ميگويد: خدايا دوست بدار او را كه مناورا دوست دارم، گويي با اشاره به فرزندش به مردم ميگويد كه وجود من در وجود اوخلاصه شده است.
محبت هنگامي محبت است كه با گزينش و چكيدهگيري همراه باشد در غير اينصورت، مقداري از سرريزههاي عاطفه است و برايش فرق نميكند در كجا قرار گيرد.پيامبر اكرم(ص) حقيقتاً حسين را دوست ميداشت، زيرا برگزيده او بود، خدا او را دوستميدارد، چون نبوت همانند شفقي كه به خط سرخ غروب رسيده او را رها كرده است.
پيامر اكرم با بيان اين عبارتها به صورت مضارع مؤكد به معني حال، گويي زمانحاضر را از جاي بركنده آن را در برزخ ميان دو زمان بر پا داشته ميفرمايد: «من او رادوست دارم» كه بيدار كننده گذشته باشد و شنوا و سازندهآينده يا گويي بدون در نظرگرفتن زمان آن را به سوي ابديت روانه ميكند، تا كلمهاي معنوي از آن برانگيزد، يا موجيپيوسته پرتو افكن از آن به راه اندازد كه بر هر نسلي در هر عصري گذشته در ژرفاي نامتناهي بيارامد و هر كس داراي دريافتي دقيق و حساس است، همچون روان و دستگاهگيرنده آن در يابد.
محبت پيامبر اكرم چيزي مانند دوست داشتن نيست، چيزي است مانندمغناطيس كه معنايي والاتر و نمونه هايي برجستهتر در ديگري به جاي ميگذارد و اينمحبت تنها هنگامي صورت ميگيرد كه در چيزي به گونهاي خاص منتقل ميشود و آنگونه خاص را در دو چيز قرار دهد. لذا كلمه دوست داشتن، گوياي اين حقيقت نيست بلكهميتوان آن را وحدت معنا در وحدت نمودها، در وحدت وجود دانست و اين سه وحدتاست كه مفهوم حديث «حسين مني و انا من حسين؛ حسين از من است و من ازحسينم» را به روشني مينمايد. اين حديث را معنايي است كه نميدانم چگونه مرزبنديش كنم ليكن شايسته است كه در فهم آن سخت بكوشيم و به خود رنج دهم تا بدانوسيله لحن و آهنگ نبوت را در حروف آن نمايان سازم. چنين سخن گفتن نوعي بيانمطلب است كه منظور از آن در زبان عربي، رسانيدن مفهوم در آميختگي و يكتايي است،گويي حضرت از وجود حسين در دو پديدار زيست ميكند: پديداري به عنوان يك پيامبر وپديداري به عنوان مسلمان، در پديدار نخست شكل كسي را دارد كه از آسمان آمده استو در پديدار دوم شكل كسي است كه به آسمان باز ميگردد.
حسين به اقتضاي چنين رشد و تربيت مبارك، به صورت انساني بسيار والا مرتبهدر ميآيد و به كمال انسانيت پا مينهد و جاي شگفتي نيست، زيرا در دامان پيامبر وتحت نظارت خدا پرورش يافته است. ابو هريره نقل ميكند كه «حسن و حسين در نزدرسول خدا بودند و شب شده بود پيامبر به آنان گفت برويد پيش مادرتان» ميگويد: آنان ازتاريكي شب ميترسيدند، ناگهان برقي در فضا درخشيد و آن دو در تابش برق راه افتادندو به نزد مادرشان رفتند.
پس حسين فرزند نيروهاي معنوي است، به وسيله روح و معنا ياري گرديده درتيرگيهاي ماده، وجودي غريب و كمياب پديدار شده است، علاوه بر اين، منطق نيروها رانميتوان تا درجه زيادي، پديدهاي عادي به شمار آورد.
فرزندانِ امام حسين (ع)
در تعداد فرزندان حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) ميان مورخان اختلاف است؛مرحوم شيخ مفيد و عدهاي فرزندان آن حضرت را شش نفر دانسته است: چهار پسر و دودختر، پسران: 1-حضرت علي بن حسين الاكبر زين العابدين، مادرش شاه زنان(شهربانو) دختر يزدجرد، آخرين پادشاه ساساني 2-علي بن الحسين الاصغر، كه در كربلاهمراه پدر به شهادت رسيد، مادرش ليلي دختر ابي مرق بن مسعود ثقفي ميباشد3-جعفر بن حسين كه در زمان حيات امام حسين وفات كرد مادرش زني از قبيله بنيقضاعه است 4-عبدالله بن حسين،(علي اصغر) كه در شير خوارگي در كربلا بهشهادترسيد.
دختران: 1- سكينه بنت الحسين كه مادر او و عبدالله رضيع (علي اصغر) ربابدختر امر القيس بن عدي كلبي است. 2- فاطمه بنت الحسين، مادرش ام اسحاق دخترطلحه ابن عبيدالله تميمي است كه در روز عاشورا امام وصيتنامه خود را به او سپرد تا بهعلي بن حسين(ع) بسپارد.
ديگران مانند كمال الدين طلحه، ده فرزند براي امام ذكر كرده كه در مقام تفصيلاز نه نفر نام برده است: شش پسر: 1- علي اكبر 2- علي اوسط (زين العابدين) 3- علياصغر 4- محمد 5- عبدالله 6- جعفر و از دختران 1- سكينه 2- زينب 3- فاطمه كه علياكبر در كربلا جنگيد تا كشته شد و علي اصغر نيز در آغوش پدر بود كه با تير دشمن شهيدگرديد و گفته شد كه عبدالله نيز شهيد شده است.
توضيح: در اينكه ميان فرزندان امام حسين سه نفر به نام علي بودهاند ترديدينيست اما اينكه آيا علي اكبر شهيد است و امام زين العابدين علي اوسط است. چنانكهابن طلحه گفته است يا علي اكبر زين العابدين است چنانكه مرحوم مفيد و بعضي ديگرگفتهاند اختلاف است و چنانكه قبلاًاشاره كرديم علي اكبر را از آن جهت اكبر گفتهاند كهبزرگتر از علي شهيد بوده است. در حقيقت بين دو شهيد او اكبر است و ديگري اصغر واينكه در بيشتر تواريخ نام طفل شيرخوار را «عبدالله» ذكر كردهاند دليلش همين است،زيرا كساني كه براي حضرت چهار پسر نام بردهاند چارهاي ندارند كه بگويند رضيعبودهاست و آنها كه شش پسر ذكر كردهاند علي اصغر را شير خوار به حساب آورده وشهادت عبدالله را به صورت احتمال بيان داشتهاند، و محتمل است كه زينب دخترابيعبدالله همان رقيه خاتون باشد كه در شام مدفون گرديده است.
خصوصيات اخلاقي و سيره رفتاري امام حسين(ع)
1- خدا ترسي
اولياء الله به خاطر شناخت و معرفتيكه به ذات مقدس الهي دارند بيش از ديگرانترسانند حسين(ع) اينچنين بود كه ابن شهر آشوب در مناقب آورده است از حسين(ع)پرسيدند: ما اعظم خوفك من ربك ؛ چه زياد از خدا ميترسي» فرمودند: لا يأمن يومالقيامة الا من خاف الله في الدنيا،«از عذاب خدا در قيامت ايمن نيست مگر كسي كه دردنيا از خدا بترسد.»
از دعاي آن حضرت در روز عرفه ميزان شناخت و ترس او را از خدا مييابيم كه باچشمي گريان و دلي بريان پس از بيان اوصاف باريتعالي و كيفيت آفرينش جهانهستي و شخصيت شخيص خود، آنچنان خدا را در همه احوال حاضر و ناظر اعمالخويش ميداند كه گويي او را به چشم بصيرت ميبيند آنجا كه ميگويد: «كور باد چشميكه تو را مراقب خود نبيند و در زيان و خسران باد، بندهاي كه نصيب و بهرهاي از عشق ومحبت خود در او قرار ندادهاي»
دور نكردهاي كه شوم طالب حضور
غايب نگشتهاي كه هويدا كنم تو را
2 ـ عبادت
بندگي و عبادت حضرت حق جل شانه هم بستگي به ميزان شناخت و معرفتشخص نسبت به معبود دارد و چون حسين سرور آزادگان، خدا را چنان شناخته كه توانستهاو را توصيف نمايد لذا عبادت او هم در حد بالا بوده است چنانكه ابن عبد ربه در كتاب«عقد الفريد» روايت ميكند: از امام سجاد(ع) پرسيدند: چرا فرزندان پدرت اندكند؟فرمود: تعجب ميكنم كه من چگونه متولد شدم و حال آنكه پدرم شبانه روز هزار ركعتنماز ميخواند.
3 ـ تواضع
حسين بن علي همچون جد بزرگوارش در تواضع و فروتني اسوه حسنه و الگو برايجهانيان بود؛ چنانكه در تفسير عياشي مذكور است: حسين(ع) بر جمعي از مساكينبگذشت كه عباي خود را بر زمين گسترده و مشغول خوردن نان خشكي بودند، حضرت رادعوت به نشستن و خوردن غذاي خود نمودند، امام حسين بلافاصله دعوت آنان را اجابتنمود و مشغول خوردن نان آنان شدند و فرمودند: (ان الله لا يحب المستكبرين) بهدرستي كه خدا متكبران را دوست ندارد و سپس فرمود: من دعوت شما را پذيرفتم شماهم دعوت مرا اجابت كنيد و آنان را با خود به خانه برد و همسر خود رباب را فرمود: آنچهذخيره كردهاي بياور، و ايشان را ضيافت و انعام فرمود.
4 ـ جود و سخا
در باره كرامت و جود و بخشش حسين(ع) داستانهاي زيادي نقل شد كه براينمونه به دو فقره آن اشاره ميشود:
1- عمرو ابن دينار روايت ميكند امام حسين(ع) به عيادت اسامه ابن زيد رفت واو بيمار بود وي را اندوهناك ديد علتش را جويا شد اسامه گفت: شصت هزار درهمبدهكارم، امام فرمود: بر عهده من كه آن را بپردازم اسامه عرض كرد ميترسم قبل ازاداي دين بميرم امام حسين(ع) فرمود: نخواهي مرد تا من قرض تورا بپردازم و قبل ازفوت اسامه حضرت دينش را پرداخت.
2- انس ميگويد: من خدمت امام حسين(ع) بودم كه كنيزش يك شاخه گل آوردو تقديم امام نمود حضرت فرمود: تورا در راه خدا آزاد كردم، انس ميگويد به حضرتشعرض كردم: يك شاخه گل ارزش ندارد كه به خاطر آن اورا آزاد كردي؟
امام حسين فرمود: اين چنين خدا ما را ادب آموخته است و ميفرمايد: «چون شمارا تحيت گويند شما بهتر از آن تحيت گوييد يا مثل آن» و آزاد كردن كنيز تحيت بهتر بود.
5 ـ علم و دانش
ابوسلمه ميگويد به اتفاق عمر بن خطاب به حج رفتيم وقتي كه به «ابطح»رسيديم يك عرب باديه نشين نزد ما آمده و به عُمَر بن خطاب گفت: اي اميرالمؤمنينمن حج به جاي آوردم و در حال احرام تخم شترمرغ را شكستم و پختم و خوردم چهكفارهاي بر من واجب گشته است؟ عمربن خطاب گفت: من به اين مسئله آگاهي ندارم،بنشين تا يكي از اصحاب محمد(ص) بيايد شايد راه فرجي براي تو باشد. در اين موقعاميرالمؤمنين علي(ع) رسيد و حسين(ع) نيز همراه او بود، عمر به اعرابي گفت: اين عليبن ابيطالب(ع) مسئله ات را از او بپرس، اعرابي سئوال خود را مطرح كرد علي(ع) به ويفرمود: از اين نوجواني كه نزد توست يعني حسين(ع) بپرس، اعرابي گفت: چرا يكي مرا بهديگري حواله ميكند، مردم به او گفتند: واي بر تو اين فرزند رسول خدا(ص) است، آنگاهاعرابي گفت: اي فرزند رسول خدا من از خانهام براي حج بيرون آمدم و قضيه را بيان كرد.
امام حسين(ع) فرمود: آيا شتر داري؟ اعرابي عرض كرد: آري. امام حسين فرمود:به تعداد تخم، شتر نر را بر ماده بجهان هر تعدادي باردار شدند و زاييدند بچه شتران را بهبيت الله هديه كن. عمر گفت: حسين، شتر گاهي پوچ ميكند. امام حسين فرمودند: عمر،تخمها هم گاهي فاسد ميشوند عمر گفت راست گفتي.
علي حسين را به سينه چسبانيد و فرمود: «ذريه بعضها من بعض»
6 ـ وقار و خويشتن داري
حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) صاحب وقار و ابهت بود كه طبق نقل ابو حارماعرج امام حسن(ع) به او احترام و تعظيم مينمود وقتي ابن عباس علت اين بزرگداشت رااز امام مجتبي پرسيد حضرت در جوابش فرمود: از حسين(ع) هيبت ميبرم مانند هيبتاميرالمؤمنين(ع) بعضي از نابخردان اين وقار و ابهت امام حسين را حمل بر تكبر آنحضرت مينمودند چنانكه مردي به امام حسين(ع) گفت: «در تو كبر و منّيت ميبينم»
امام حسين(ع) فرمود: همه كبريايي مخصوص خداي يكتاست و غير او شايستهنيست كه خداي تبارك و تعالي فرموده است: عزت مخصوص خدا و رسولش ومؤمنيناست.
حاصل فرمايش امام اين است كه اينكه در من ميبيني ابهت و عزت است نه كبرو منّيت.
7 ـ كمك به مستمندان
ابن شهر آشوب در مناقب از شعيب ابن عبدالرحمن خزاعي روايت ميكند پس ازشهادت امام حسين(ع) اثري در پشت آن حضرت ديده شد كه مربوط به آلات و ادواتجنگ نبود، از امام سجاد پرسيدند كه اين اثر چيست؟
امام زين العابدين(ع) فرمودند: پدرم انبان محتوي نان و آذوقه به دوش ميكشيد وبه خانههاي يتيمان و درماندگان و بينوايان ميبرد و اين اثري كه در پشت آن حضرتديده شد از آن است.
9 ـ قاطعيت
يكي از صفات بارز و سجاياي اخلاقي حسين(ع) ارادة قوي و عزم راسخ و تصميمقاطع آن بزرگوار است كه اين خصلت را از جد گرامي محمد بن عبدالله(ص) به ارث بردهاست كه پيامبر عظيم الشان اسلام با اين قاطعيت بود كه توانست مسير تاريخ و مفهومزندگي و معيار ارزشها را عوض كند و يك تنه در برابر همه قدرتهاي شيطاني كهميخواستند از گفتن كلمه الله جلوگيري كنند ايستاد و به عموي بزرگ خود كه پيشنهاد رابر او عرضه نمود كه: محمد اگر ميخواهد او را بر خود حاكم ميكنيم و اگر هدفش همسراست بهترين دختران قريش را به او تزويج ميكنيم پاسخ داد: «به خدا قسم اگر خورشيدرا در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه از راهم برگردم هرگز چنيننخواهم كرد تا آن كه در راه رسيدن به هدفم جان دهم يا آن كه خدا مرا پيروز گرداند».
حسين هم با قاطعيت در برابر قدرت و حكومت استبدادي اموي ايستاد و بدون هيچترديد اعلان كرد: من با يزيد بيعت نميكنم و با ياران اندك خود به ميدان جهاد قدم نهادتا حق را آشكار و باطل را نابود سازد. حسين عزيز براي رسيدن به هدف مقدسش با تمامافراد خانواده و ياران باوفايش، به سوي ميدان مجدوشرف حركت كرد و به گفتهها وانتقادات بيحد دوستان كه خلاف تصميم قاطعش بود، اعتنايي نكرد و راه رسيدن وپيروزي از طريق شهادت را به امت اسلامي نشان داد و خود نيز در اين مسير بهشهادترسيد.
10 ـ عزت نفس
يكي از خصوصيات و امتيازهاي بارز حسين بن علي(ع) كه او را از همه مجاهدانتاريخ ممتاز ساخته است سرپيچي از ذلت است تا آن جا كه ملقب به «ابي الضيم» گشتهكه اين لقب از مشهورترين القاب آن حضرت است، بلكه حسين مَثَل اعلاي اين عنوان ومصداق بارز آن به حساب آمده است يكي از شعراي سرشناس دربارهاش ميگويد:«حسين كسي است كه مرگ با عزت را حيات و زندگي ذلت بار را مرگ ميداند».
مصعب بن زبير ميگويد: «حسين مرگ با شرافت را بر زندگي ذلت بار ترجيح داد».
سخنان حسين در روز عاشورا عاليترين و برترين بيان در مورد حفظ حيثيت وعزت نفس ميباشد فرمودند: «همانا زنا زاده پسر زنا زاده مرا ميان دو امر مخير ساختهكشته شدن با شمشير يا پذيرش ذلت. چه دور است ذلت از ما، كه خدا و رسولش و مؤمنينذلت را براي من نميپسندند بلكه پدران و مادراني كه در دامن پاكشان مرا پرورشدادهاند و مردان غيور و با حميّت و انسانهايي كه امتناع ميورزند از اين كه طاعتانسانهاي پست را بر كشته شدن ترجيح دهند».
اين عزت نفس حسين است كه نميگذارد تسليم مردمي پست و فرومايه همچونابن زياد دست نشانده بني اميه بشود تا هر گونه بي احترامي را دربارهاش انجام دهند،چون كوه در برابر سپاه كوفه ميايستد و بدون هيچ دغدغه و هراسي از گرگان بني اميه،درس زندگي با عزت را به جهانيان ميآموزد.