صدا و نامش برای خیلی ها آشنا است ! سالها بود که می شناختمش همشهری مان بود !
چند ماهی بود که از طریق دنیای مجازی باهم گفتگو می کردیم و چقدر این دوستی برایم
لذت بخش بود .
تا این که قرار بود مراسمی در میانه برگزار شود ، می دانستم او نیز حتما در این مراسم حاضر
خواهد شد و همان گونه که فکر می کردم ، در انتهای مراسم توانستم بعد از سالها با ایشان
ملاقات حضوری داشته باشم .
مردی موقر و هنرمند که می شد تا عمق وجود خلوص و شکسته نفسی او را حس کرد ... از
گذشته ها صحبت کردیم و از هنر آواز او ، دوست نداشت از آوازهایش تعریف شود ، در واقع
به نوعی اذیت می شد !
نتوانستم از اجرای ستودنی تصنیف "ساری گلین" سخنی به میان نیاورم گفت : این ترانه را
خیلی دوست دارد .
از کتابهای شعرم دو جلد خدمتشان تقدیم نمودم با علاقه خاصی گرفت و در حالی که
در کیفش می گذاشت قول داد که در اولین فرصت با دقت بخواند ... بحث مان به
عروض کشیده شد گفت : ما (فاعلاتن فاعلاتن ...) را ( تن تن ته ته تن ... )
می شناسیم !
گفتم : گوش ما ایرانی ها موسیقیایی است و با شنیدن می توانیم شعر موزون را از شعر
ناموزون تشخیص بدهیم !
گفت خیلی دوست دارد از روی شعرهای یک همشهری شاعر ترانه ای اجرا کند و با طرز
هنرمندانه ای به من فهماند منظورش از همشهری من هستم .
گفتم : استاد شعرهای من در حدی نیست که از رویشان ترانه خوانده شود ! ولی
شعری برایتان خواهم سرود ...
زمان خداحافظی رسید و من هنوز از مصاحبت با استاد سارنگ سیر نشده بودم به قول
زنده یاد قیصر امین پور : و ناگهان چه زود دیر می شود ...
نمی دانستم این دیدار آخرین دیدار ما نیز خواهد بود و چقدر زود استاد سارنگ
عزیز از میان ما رخت بربسته و به سوی دیار ابدیت پرواز خواهد کرد ...
بعدها شعری به یاد استاد سارنگ سرودم که به روح بلند اسطوره آواز سنتی ایران
مردی برخاسته از دیار هنرمندان (میانه) تقدیم می دارم :
نسیم امشب به گوشم گفت ؛ دلت نزد چمن باشد
و آنجا برکه ای کوچک پر از آب و سمن باشد
تو از دیوار من بگذر که من با تو نمی سازم
فرا رفتم ز دیوارت سراغم در عدن باشد
نمی دانم که می دانی به تو دلدادگی جرم است
مگر دیوانه ای چون من گرفتار ثمن باشد
نگار اول و آخر سلامت را مهیا کن
کلام اولت کافیست تمامیی سخن باشد
هوای گریه پنهانی ، پر از احساس باران است
ترنم های بارانیت به وزن « تن تَ تـَن » باشد
درون لاله جا کردی و من آماده ی جنگم
نبرد آغاز می گردد ، تو جنگت تن به تن باشد
پــَـر پرواز تو سارنگ ، مرا ویرانه می سازد
و می دانم تو می دانی مـُد آخر کفن باشد
« وصال » آماده باش امشب ، تفنگت را مهیا کن
که این آهو در این صحرا ، دلش اهل خـُتن باشد
محمد علی رستمی (وصال)
18 شهریور 1392