کد خبر: ۷۷۰۶۷
۱۰۳۰ بازدید
۲۰ دیدگاه (۱۹ تایید شده)

دو هزار تومان ما زیر عینک فراموش نشود

۱۳۹۶/۸/۱
۲۲:۳۷

گاهی دلت می خواهد بی اختیار از خودت فاصله بگیری ؛ از روزمرگی  دلت می گیردو افکارت پر می شود ازخستگی ؛ ناسزا و عقاید پلید؛ ولی در تمام این انزوا ها یک نگاه, یک آرامش؛ یک رفیق ثانیه های تنهای ودوستانی که  سالهاست باتو هستند وذبا یک درد دل  کوتاه با یک صحبت صمیمی آرامت  می کنند .
دوست کلمه ایست که در خود آرامش کنار صمیمیت را به شما القا می کند.
یا به قول آن بزرگ :دوست خوب غمها را از بین نمی برد اما کمک می کند با وجود غم ها مجکم بایستیم مثل چتر خوب که باران را متوقف نمی کند اما کمک می کند آسوده زیر باران بایستیم .
من هم مثل بسیاری از فرزندان شهرمان تکیه گاههای برای ایستادن در غم ها دارم و به وجود این دوستان افتخار می کنم شاید گاهی فراموشم کنند یا از من فاصله بگیرند ولی همیشه یاد لحظات خوش با آنها زیستن به من جانی دوباره می دهد .
مدتی است دیگر خاطره پشت خاطره از دوستانم را به یادگار نگه می دارم و شهرم همان نشان عزت و غرورم روز به روز از وجود این تکیه گاه ها برایم خالی می شود .
آیا دوستانم بی وفا هستند ؟؟؟ یا شهرم به بی وفایی گاه های هستی تبعیدشان می کند ؟؟
دفتر خاطراتم را که اعجین هست با این دوستان ورق می زنم؛ بدنبال مقصر جریان هستم ناگهان خاطره ای که سالهات گوشه ذهنم آزارم می دهد جرقه می خورد :
آنقدر با او صمیمی بودیم در قاب الفاظ نمی گنجد. یادم هست حتی ساعت آشغال بیرون گذاشتنمان را هم باهم چفت می کردیم تا شب  با دیدن هم آرام بشویم. مدرسه که همه ما را برادر می دانستند با اینکه از من بزرگتر بود.  یاد دارم دعوا که میکردیم همیشه  دو نفر بودیم کتک خورمان هم تعریف نباشد ملس بود. جیب من و او نداشتیم دکه مدرسه آقای نظری میدانست دوتا باید بدهد . خانه رفیقم  هرچقدر هم شلوغ می شد از یاد من و گشت ظهر گاهی بعد مدرسه یمان کم نمی کرد .
دوچرخه سواری ؛ پنچشنبه ها پای پیاده تا مزار پدر بزرگهایمان ؛ همه و همه ؛...
بزرگ شدیم مهندسی کامپیوتر دانشگاه تبریز پذیرش گرفت قرارمان شد منهم تبریز قبول شوم . سن کنکورم نبود او یک سال بزرگتر بود او رفت و من ماندم ولی شماره خوابگاهش را ازشماره خانه یمان بهتر می دانستم  هرهفته پنجشنبه میامد و یکشنبه میرفت یا پول داشت یا باهم جمع می کردیم تا بیاید .
خلاصه لیسانس اخذ شد مهندس بود و یک سر و هزار سودا ولی دیگر آن شور قدیم را نداشتیم او به در و دیوار می زد دنبال شغل بود و خبری نبود انقدرروزنامه هارا برای کار مطالعه کرد؛ عینکی هم شده بود. 
سه سال بیکاری مطلق و دیگر او را نمی دیدم .فقط شبها وقت آشغال بیرون گذاشتن ؛از هر روز مراجعات به ادارات و سازمانها برایم تعریف می کرد .

شهرداری رفتم گفتند کار نیست استخدام نداریم ؛ رفتم تبریزاداره  محیط  زیست گفت تمیز کار می خواهیم کل کارمندان مجموعه  خانوم بودند فلانی  دو روز کار کردم آزمایشی ؛ خورد شدم؛بعد باشاره فهماندن خودم بروم بهتر است. مادرم رو با خودم بردم بهزیستی تایپیست می خواستندگفتند رزومه ارائه بدهید  مدرکم را نشان دادم گفتند باید رزومه داشته باشید ؛نتیجه ای نداد؛ فردایش فهمیدم خواهر زاده رئیس استخدام مجموعه شدند ؛ با هزار سفارش رفتم فولاد گفتن فلان نماینده 10 نفر لیست داده کجای کاری ؛ در تمام این تلاطم های زندگی . دوستم یک پشتوانه داشت؛
 ((پدرش و هر روز 2000 تومان زیر عینکش جلو تلویزیون ((سال 88))
او می گفت می داند خجالت می کشم پول بخواهم با 6 سر عایله توان حمایت مالی را هم از من ندارد ولی این 2000تومان تنها امیدم در این لحظات سخت است. 

فشار مشکلات رفیقم را سیب چین جاده ترک ؛ کارگر ساختمانی و... کرد و همچنان
(( 2000 تومان زر عینک جلوی تلویزیون ))
دیگر بار و بندیلش را بست؛ مثل بسیاری از دوستانم عازم تهران و تبریز شد با درآمدی نه چندان مکفی و امید به لطف پروردگار.
 فقط نتیجه آنهمه صمیمیت و نتیجه ادبیات اقتصادی شهرم خداحافظ رفیق و گاهی تلگرام و اس ام اس.
آقای فرماندار ؛ آقای نماینده و آقای مسئول شاید شما گرمی رفاقت مارا حس نکردی ولی تلخی اقتصاد پوچ و نافرجام شهرم را به عینه می بینی شک نکن  سکوت من از فریاد های مستانه یک دیوانه کشنده تراست .
چگونه جواب این تکیه گاههای رفته مرا خواهید داد ؟؟؟
آقای مسئول من آقا زاده و ژن خوب نیستم ولی فراق رفیقانم آزارم میدهد .وقتی دوستان تحصیل کرده ام را در ویترین مغازه های لباس زنانه ؛ سفال فروشی ؛ طلا فروشی می بینم صدای خورد شدن غرور یک جوان و سر بار بودنش را حس میکنم.
آنهم در شهری که بیشترین سدهای استان ؛بارورترین زمین های کشاورزی ؛ غنی ترین منابع معدنی  را دارا می باشد
سهم دوستان من 2000 تومان از کل دارای این کشور پهناور نیست .
حساب کنین چه کسری از فیش حقوقیتان تقسیم بر 2000تومن زیر عینک رفیقم باشد شاید عینکش را اندازه قدش بالا بیاورد .

عاقبت گر عمری باشد ماندگار   /      میگذارم این سخن را یادگار
مینویسم روی کوی بی ستون       /    زنده باد یاران خوب روزگار

من الله توفیق 
امین کریم پور
 

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۶/۸/۸ ۱۹:۳۵

ممنونم از نظرات و اظهار لطف دوستان ؛صاحب این داستان زنگ زد و گریه کرد و خیلی ها به طرق مختلف گفتند که این شرح زندگی ماست اظهار داشتند بیشترشان در میانه حتی ان دو هزار تومان رو هم نداشتند تلنگری باشد برای مسئولین شهر

۹۶/۸/۴ ۱۷:۴۲

دیگر کار از فریاد و سکوت و اغلاماغ و خندیدن و...... گذشته دیگر همه چیز از کنترل خارج است

۹۶/۸/۳ ۱۷:۲۳

اگر اقا بودید نظرتون عوض میشد چون مردان با زنان مقداری تفاوت دیدگاه دارند

۹۶/۸/۳ ۱۷:۲۱

نه قدر آغلیاغ یورولدوخ!

۹۶/۸/۳ ۱۵:۳۹

افرادی که همیشه از اوضاع و شرایط شاکی هستند نمی‌توانند موفق باشند. در مقابل افرادی که شاکر نعمت‌ها هستند همیشه شادند. شادی بخشی از موفقیت است و افراد شاد از بهره‌وری بیشتر برخوردارند.

۹۶/۸/۳ ۱۵:۲۰

داداش: چو ایران مباشد تن من مباد.................

۹۶/۸/۳ ۱۵:۱۹

واقعا نمیدونم چه کنیم

همین رفیق ما که داستان زندگیش رو براتون نوشتم یکی از بهترین برنامه نویس های کامپیوتری هستن هوش فوق العاده بالای دارن اما چه فایده

۹۶/۸/۳ ۱۵:۰۹

همشهری گرامی. مهاجرت نمیکرد چکار میکرد. بابا اگه اونها میموندند سیب چین باغات دامنه های بوزگوش میشدند باز با این مهاجرت شاید سببی باشد جهت ادامه ی حیات پر مشقت

۹۶/۸/۳ ۰۱:۴۶

دوش می گفت این سخن دیوانه ای بی بازخاست/ درد ایران بی دواست

۹۶/۸/۲ ۲۱:۰۱

من خانم هستم والّا اگر نیاز شدید به کار داشتم مطمئن باش خودم به همراه چند تن دیگر میرفتیم تو فرمانداری لنگر مینداختیم تا جواب نمیگرفتین نمیومدیم بیرون
آخه شهر با این همه پتانسیل و بیکاری مسولین چه پاسخی دارند

۹۶/۸/۲ ۲۰:۲۳

با خواندن این متن چقدر دلم گرفت. خیلی احساس همدردی کردم. من هم از مهاجرت کننده های شهرم هستم. چندین ساله تو دیار غربت شب و روز میگذرانم ولی هیچ جا میانه نمیشود. هیچ کسی خانواده آدم نمیشود... افسوس کاش دوران کودکی تمام نمیشد... کاش هنوز هم میتوانستیم با بچه های کوچه مان فوتبال بازی بکنیم.. ای کاش میشد ...

۹۶/۸/۲ ۱۹:۳۶

سخن های که نوشتید حرف دل خیلی از جوانای شهرمون هست متاسفانه نه درمیانه بلکه در کشورمون وضعیت استخدام ازروی شایسته سالاری نیست و اونایی که به قول خودمون پارتی که بچه فلان و فلان زاده هست با هیچ توانایی جذب شوند و این باعث مهاجرت نخبه های شهرمون و جوانان شهرمون به کلان شهرا میشوند .تشکر از مطلب خوبتون حرف دل جوانا رو زدین

۹۶/۸/۲ ۱۸:۳۸

آغلامیانا په‌په یوخدی
والسلام

۹۶/۸/۲ ۱۱:۱۸

در حل مسائل و مشکلات به دنبال مقصر نباشید؛ به جای آن سیستمی را اصلاح کنید که منجر به بروز این اشتباه شده است

۹۶/۸/۲ ۱۰:۵۲

اگر در کشور وشهر ما هر مقام وهر نهاد واداره و سازمان در جایگاه قانونی خود قرار بگیرد واز دخالت بیمورد بپرهیزد همه چیز حل می شود منتها شاهدیم بعنوان مثال نماینده مجلس می اید علیرغم اقرار به استقلال قوا در عزل ونصب در اندازه مدیران مدارس دخالت می کند !

۹۶/۸/۲ ۰۹:۰۴

مطمئنید شما تو میانه ویا اصلا تو ایران زندگی میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بنده خدا قبولین فولاد بیش از 5 ساله هنوز به حقوق قانونی خود نرسیده اند با بست نشستن فرمانداری برات کار پیدا میکنه
خودشون از اوضاع منطقه بهتر از من و شما اطلاع دارند
وقتی کف دست مو نیست تو هی بگو بکن!!!

۹۶/۸/۲ ۰۸:۱۳

درد مشترک اکثر جوانان میانه

۹۶/۸/۲ ۰۷:۵۰

اونیکه مهاجرت کرده خوب مشکل از اونه بره تو فرمانداری لنگر بندازه بگه آقا من کار میخواهم این همه پتانسیل تو شهر تا تکلیعش مشخص نشه بیرون نیاد اونیکه مهاجرت کرده مقصِّره

۹۶/۸/۲ ۰۰:۵۳

خوش بحال دوستتون که باز اپن دو هزار تومانو داشت من وقتی بارو بندیلمو بستم اومدم تهران فقط پول بلیطمو داشتم یک سال دنبال کار گشتیم با مدرک لیسانس تومیانه با معدل خوب کسی حسابمونم نکرد

اخبار روز