کد خبر: ۳۱۷۳۰
۱۷۵۴ بازدید
۱ دیدگاه (۱ تایید شده)

خطبه معروف حضرت فاطمه (س) بعد از رحلت پیامبر در مسجد

۱۳۹۳/۹/۲۹
۱۹:۲۷

سيدمهدي عليزاده موسوي

يا فاطمه : اِنَّ اللّه‏ يغضب لِغَضَبِكِ و يَرْضي لِرِضاكِ
اي فاطمه : خداوند با خشنودي تو خشنود است و با خشم تو خشمگين

در مسجد جمعيت موج مي‏زد و هر لحظه تراكم بيشتر مي ‏شد. امتداد جمعيت از نزديكي محراب، شروع شده بود و تا خارج مسجد ادامه داشت. در پيشاپيش مردم ، در نزديكي منبر و محراب، ريش سفيدان، سر در هم كرده و آهسته گفتگو مي‏كردند.
برخي نگران و مضطرب ، چشم به در دوخته بودند و گروهي ديگر، غرق در گرداب حيرت ، لحظات را به التهاب مي‏ گذراندند.
چندي نگذشته بود كه ناگهان جمعيت ، شكافته شد و شاه‏راهي از آستانه در تا برابر محراب، پديد آمد.

گروهي زن ، با وقار كم‏ نظيري وارد شدند. سراپاي زنان را جامه‏ هاي بلند پوشانده بود. اين گروه كوچك، در قلب خود، گوهري گرانبها را از چشمان نامحرم مردم مي ‏پوشاندند. او كسي جز وجود مقدس فاطمه (س) نبود. چادر به دور خود پيچيده بود و سنگين و شمرده، گام بر می ‏داشت. گويي پيامبر (ص) است كه به سوي محراب و منبر خود، پيش مي‏ آيد. رفتار و كردارش ، هيچ تفاوتي با پيامبر (ص) نداشت. بي ‏آنكه نگاهي به اطراف افكند، پيش آمد و در برابر محراب، همچون كوهي از وقار ايستاد. پرده ‏اي برافراشتند و فاطمه زهرا(س) كه مظهر عفاف بود، در پشت پرده قرار گرفت. هزاران پرسش بي پاسخ به يك باره بر ذهن حاضرين، هجوم آورد، چرا فاطمه (س) به مسجد آمده بود؟!
آيا چه رويداد مهمي پيش آمده است، كه فاطمه(س) را از خلوتگه عفاف ، به ميان جمع كشيده است ؟ چه مي ‏خواهد بگويد ؟ و چرا قامتش در بهار شكفتن خميده است؟!
فاطمه (س) كوشيد سخن بگويد ، اما عقده راه گلويش را ، همچون سدي پولادين ، بسته است. او بايد سخن مي‏ گفت. چشمان نسل هاي بي ‏شماري به دهان مقدس او دوخته شده است. آيندگان تشنه حقيقتند و اگر فاطمه (س) سخن نگويد، واقعيت ها، در زير خروارها دشمني و عداوت مدفون مي‏ شود. ناگهان تمامي عقده ‏ها را در آهي جانگداز مي‏ پيچد و با تمام وجود ، از سينه خارج مي‏كند. مسجد به يك باره مي ‏تركد. صداي شيون ستونهاي مسجد را به لرزه در آورده است. گويي فاطمه (س) تمام سخن خود را در قالب آهي بيان كرد. مردمي كه خود، فاطمه را در سرماي تلخ و گزنده تنهايي رها كرده ‏اند، حتي از نفير جانسوز فاطمه (س) بي‏ تاب شده ‏اند. مردمك هاي لرزان چشمها، به پرده خيره شده است. خاطره پيامبر (ص)، با آمدن زهرا (س) يك بار ديگر ، در ذهن تكيده مردم تكرار شده است.

فاطمه(س)، لختي سكوت كرد تا ناله‏ ها اندكي فروكش كند و صداي هق ‏هق گريه در گلو ها خفه شود و آن‏گاه با زيبايي و بلاغت تمام، سخن خود را آغاز كرد. حمد و ستايش خداي را به جاي آورد و بر پدر بزرگوارش، سلام و درود فرستاد و سپس از فلسفه احكام سخن گفت.
ديگر ترديدي براي مردم باقي نمانده بود. بي‏ شك اين نواي ملكوتي و سخنان پيامبر (ص) بود كه از حنجره زخم‏ خورده زهرا (س) خارج مي‏ شد. آن چنان عالمانه سخن مي‏ گفت، كه همگان دريافتند، زهرا (س) از اقيانوس بيكران علم الهي سخن مي‏گويد:

«... اي مردم! بدانيد من فاطمه ‏ام و پدرم محمد(ص) است. آنچه در ابتدا بگويم، در انتها نيز همان را خواهم گفت. سخن نادرستي نمي ‏گويم و ظلم و ستم نمي ‏كنم. پيامبري از ميان شما برگزيده شد كه رنج هاي شما بر او گران بود و دلسوز شماست. اگر پدرم را بشناسيد، در مي ‏يابيد كه او پدر من است، نه شما! او برادر پسر عمويم [علي] ست نه برادرِ مردان شما و بي ‏ترديد خويشاوندي با او عجب عظمتي است ! رسالت خود را با انذار آغاز كرد.
مسير خود را از پرتگاه مشركين جدا نمود. شمشير بر فرق آنان كوبيد و گلوي آنان را فشرد و با زبان پند و اندرز آنان را به سوي خدا خواند. بت ها را در هم شكست و بيني سركشان را به خاك ماليد تا آنجا كه اتحادشان از هم گسيخت و از ميدان كارزار گريختند تا هنگامي كه فجر صادق، سينه تاريكي را شكافت و چهره حق از نقاب، بيرون آمد.
رسول خدا ، سخن آغاز كرد و زبان شياطين بسته شد. خار نفاق برچيده شد. گره‏ هاي كفر و پستي گشوده شد و زبانتان به كلمه «اخلاص» {لااله ‏الااللّه‏} زيبا گرديد. بي ‏ترديد اين پيروزي مرهون چهره ‏هاي نوراني و شكم هاي گرسنه [مجاهدان] است؛ در حالي كه شما بر لبه پرتگاهي از آتش بوديد و به آبي مي‏ مانستيد كه هر كس شما را به راحتي مي ‏آشاميد و طعم ه‏اي بوديد كه شما را به راحتي مي ‏بلعيد ...(1) خوراكتان گوشت و يا پوست خشك شده و برگ هاي درختان بود. غربت‏ زده ‏اي پست و فرومايه بوديد و بيم آن داشتيد كه شما را بربايند.»

سخن فاطمه (س) نيشتري بود كه بر وجدان هاي خفته اين قوم فرود مي ‏آمد. به ياد آنان مي‏ آورد كه چگونه در عصر جاهليت ، در اوج پستي و شقاوت روزگار مي‏ گذراندند و اين پدر او بود كه رنج هدايت آنان را به جان خسته خريد و به آنان عزت و عظمت بخشيد :

«سپس پرودگار به وسيله پيامبر (ص) پس از مشكلات و مسايل بسيار ، شما را نجات داد ؛ پس از آن كه مصيبت هاي بي‏ شماري از جانب شما و گرگ هاي عرب و سركشان اهل كتاب ، بر او وارد شد. گاه كه [آنان] آتش جنگ را مي ‏افروختند، خدا آن را خاموش مي ‏كرد و هرگاه شاخ شيطان ، سر برآورد و يا اژدهايي از ميان مشركين دهان گشود ، رسول خدا (ص) برادرش [علي] را، در كام آنها افكند و او نيز باز نمي‏ گشت تا آنكه فرق سر آنان را پايمال شجاعت خود كند و آتش آنها را با شمشير برهنه ‏اش سرد گرداند. او وجودش را در راه خدا فرسوده كرد و تمامي تلاش خود را به كار گرفت.
يار نزديك پيامبر(ص) بود و بزرگي از اولياء خدا. دامن نصيحت به كمر زده، تلاش و كوشش مي ‏كرد. اما شما در آن هنگام در عيش و نوش ، روزگار مي ‏گذرانديد و در امن و آسايش غرق در نعمت بوديد، انتظار مي ‏كشيديد كه روزگار به ما پشت كند و حوادث را يك به يك پي گرفتيد اما هنگام نبرد مي‏ گريختيد.»

عرق شرم بود كه بر چهره‏ ها مي‏ دويد. سخنش طعم سرزنش و ندامت داشت و آهنگ ملكوتيش ، حكايت‏ گر هزاران ظلم و جفا. به سان شعله‏ اي بود كه هر لحظه بيشتر زبانه مي ‏كشد :

«هنگامي كه خدا، پيامبرش را به سوي جايگاه ابدي انبياء (ع) فرا خواند؛ خار و خاشاك نفاق در ميانتان جوانه زد ، جامه ديباي دين ، فرسوده شد و رئيس گمراهان ، به سخن آمد و فرومايگان بر اريكه قدرت، تكيه زدند ... شيطان از مخفيگاه خود ، خارج شد و شما را به سوي خود خواند. دعوتش را پاسخگو بوديد و دل به گمراهي سپرده بوديد. شما را به حركت دعوت كرد و شما چه آسان و سبك ، برخاستيد. در روحتان، هيجان دميد و مشاهده كرد ، سراپا آتشيد.»

فاطمه پيشينه پست اين قوم را در خاطره‏ ها زنده كرده است و سپس طلوع خورشيد رسالت پدرش در آن ظلمتكده را ، يادآور شده است و اينك بايد ، جايگاه بلند «امامت» و «ولايت» را در ميان اين مردم خفته آشكار سازد. او بايد اعلام دارد كه عِنان شتر خلافت تنها در دست هاي خبره و قدرتمند «ولي ‏اللّه‏» زيبنده و برازنده است

«پس شتري را كه از آن شما نبود، صاحب شديد و بر آبي كه سهم شما نبود، وارد شديد در حالي كه از عهد و قرار چيزي نگذشته بود و شكاف زخم [فرقت پيامبر(ص)] ، سر به هم نياورده بود و پيامبر (ص) هنوز چهره در نقاب خاك نكشيده بود. براي عمل خود، بهانه آورديد كه از فتنه مي ‏ترسيديم، اما به راستي كه در غرقاب فتنه فرو رفتيد و بي ‏ترديد، جهنم كافران را در برخواهد گرفت !
واي بر شما ! چگونه چنين كرديد ؟! به كجا مي‏رويد، در حالي كه كتاب خدا در برابر شماست و معارفش هويداست و احكامش درخشان است و نشانه‏ هاي هدايت در آن بسيار است. اما [شما [به آن پشت كرديد. آيا به آن بي ‏علاقه ‏ايد ؟! يا به غير قرآن حكم مي‏كنيد ؟!
[بدانيد] كه بد جايگزيني است، حكم مخالف قرآن. سپس آن قدر درنگ نكرديد كه اين دل رسيده آرام گيرد و جهاز آن سهل گردد. آتش را شعله‏ ور كرديد و براي پاسخ به دعوت شيطان خود را آماده كرديد.
در پس تپه‏ ها و درختان در كمين خاندان و فرزندان او [پيامبر(ص)] انتظار كشيديد. ما بايد بر مصيبت هايي كه همچون خنجر بران ... بر ما وارد مي ‏شود ، صبر پيشه كنيم.»

اكنون نوبت فدك است. نبايد اين ظلم در دل تاريخ مدفون بماند ! از همين ابتدا ، بايد غده ‏هاي سرطاني نيرنگ ، ريشه‏ كن شود و مسير حق در برابر ديدگان آيندگان ترسيم گردد. از سوي ديگر كساني كه اين چنين بر دختر رسول خدا (ص) ستم روا مي‏ دارند و حكم پيامبر(ص) را ناديده مي ‏گيرند ، چگونه مي ‏توانند ، عهده ‏دار امر مسلمين باشند ؟!

«شما گمان مي‏بريد براي ما ارثي نيست ؟ آيا دل به حكم دوران جاهليت بسته ‏ايد ؟! براي اهل حق ، چه حكمي بهتر و والاتر از حكم خداست ؟ آيا نمي ‏دانيد من دختر اويم ؟ در حالي كه (يقين دارم) كه اين امر از خورشيد فروزان برايتان آشكارتر است.
اي مسلمانان ! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند ! اين پسران قيله (اوس و خزرج) آيا رواست كه به من نسبت به ارث پدرم ظلم شود در حالي كه شما سخن مرا مي‏ شنويد و قدرتمند و متحديد ؟ نداي دعوتم را مي‏ شنويد و به احوالم آگاهيد ... اما پاسخ نمي ‏دهيد.
در حالي كه شما، به شجاعت و جنگاوري شهره ‏ايد ... به هوش باشيد كه [آينده] شما را مي‏بينم كه به كسالت و تن ‏پروري دل داده ‏ايد و آن كس را كه سزاوار حكومت بود، از زمامداري دور گردانيده ‏ايد. بدانيد آنچه من گفتم، در حالي است كه به سستي شما پي برده ‏ام و مي ‏دانم كه بي‏ وفايي و خيانت در قلب شما خانه كرده است. اما تمامي، (آنچه مي‏گويم) خون دلِ قلب اندوهگين است و فوران خشم و غضبي است كه روانم را مي‏ فشارد و شرح دردي است كه سينه ‏ام را مي ‏آزارد. اما [بدانيد] آنچه گفتم ، دليل و برهان بود.
پس خلافت را بگيريد، ولي بدانيد كه پشت اين شتر زخم است و پاي آن ، تاول ‏زده و سوراخ است. لكه ننگ بر آن تا ابد باقي است و نشان از غضب خدا دارد ... هر كه [عنان] آن را بگيرد، فردا گرفتار آتش الهي خواهد شد. كردار شما را خدا مي ‏بيند و به همين نزديكي، آنان كه ستم كردند ، در خواهند يافت كه به كجا باز مي ‏گردند. من دختر كسي هستم كه به شما از عذاب الهي هشدار داد. پس شما كار خود را بكنيد و ما نيز كار خود را خواهيم كرد و منتظر بمانيد كه ما نيز منتظر خواهيم ماند.»

سخنان آتشين فاطمه (س) شوري در ميان جمعيت افكند. تير هاي بران نگاه از چله چشم ها رها شد و پيكر گروه ستمگر را آماج حملات خود قرار داد. اگر لحظه ‏اي ديگر، به همين مِنوال مي‏ گذشت، پيچك هاي اعتراض، جوانه مي‏زد و رفته رفته، نقشه‏ هاي توطئه‏ گران را از ريشه مي ‏خشكاند.
خليفه ، سنگيني نگاه ها را به خوبي احساس كرده بود؛ از سوي ديگر مي‏ دانست كه نمي ‏تواند در چنين شرايطي با قهر و عتاب با فاطمه (س) سخن بگويد؛ از اين رو براي آنكه فضاي قهرآميز مجلس را بشكند در حالي كه مي‏ كوشيد ، خود را دلسوز و مهربان بنماياند، گفت :
«اي دختر رسول خدا! پدر تو با مؤمنين مهربان و بخشنده بود ... اگر نسب او را بررسي كنيم، خواهيم ديد، او پدر تو است نه ديگر زنان و او برادرِ شوهر تو است، نه برادر ديگران. پدرت ، وي (علي) را بر هر دوست و نزديكي برتري بخشيد و همسر تو نيز او را در هر رويداد مهمي ياري كرد. بي ‏ترديد سعادتمندان، دوستار شمايند و تنها بدكاران دشمنان شمايند. چرا كه شما خاندان پاك رسول خدا هستيد و برگزيده بهترين افراد. شما ما را به سعادت هدايت كرديد و به سوي بهشت راهنمايي نموديد و تو اي برگزيده زنان عالم و دختر برترين پيامبران در گفتارت راستگويي و فكرت از همه ژرف‏ تر است ...»

ابوبكر، چه مي‏گويد ؟! آيا به آنچه مي‏گويد ، حقيقتا اعتقاد دارد ؟! اگر چنين است ، چرا خاندان پيامبر (ص)، تنها پس از گذشت لحظاتي از رحلت پيامبر (ص) غريب و خانه ‏نشين شدند ؟! چرا عِنان شتر خلافت به برادر و وصي پيامبر (ص) سپرده نشد ؟!
و چرا حق دختر رسول خدا (ص) لگدمال دنيا پرستي ها گرديد ؟! و ...
پرسش هايي بود كه حاضرين براي آنها پاسخي نمي ‏يافتند.
اما تنها پس از لحظاتي مراد خليفه از اين سخنان آراسته و زيبا آشكار گرديد :

        «من از پيامبر(ص) شنيدم كه مي‏ فرمود : ما گروه پيامبران، دينار و درهم و خانه و مزرعه ‏اي به ارث نمي‏گذاريم؛ ما تنها كتاب و حكمت ، علم و نبوت، را به يادگار مي‏ گذاريم و آنچه پس از ما از ماديات مي ‏ماند، به عهده حاكمان پس از ماست كه هر گونه بخواهند در باره ‏اش حكم كنند ...»

سخن خليفه تمام نشده بود كه همهمه ‏اي در ميان جمعيت افتاد. همه با حالتي انكار گونه به يكديگر نگاه مي‏كردند. هنوز چندي از رحلت پيامبر خدا (ص) نمي ‏گذشت، اما هيچ كس به ياد نمي ‏آورد كه چنين سخني را از پيامبر (ص) شنيده باشد. پيرمردان كه برگ هاي بسياري از دفتر زندگيشان رقم خورده بود و سالها با پيامبر (ص) معاشرت داشتند نيز ، در صفحات ذهنشان چنين سخني را نمي ‏يافتند.
فاطمه(س) كه مي ‏ديد ، از همين ابتدا، بنيان هاي نسبت ناروا به رسول خدا (ص)، آغاز مي ‏شود به شدت متأثر شد.
چگونه مي ‏توانست شاهد باشد، كساني كه بر پدرش چنين نسبت مي‏ دهند، اكنون بر جايگاه او تكيه زنند. رسالت فاطمه زهرا (س) ايجاب مي‏كرد كه با نيروي استدلال و برهاني قوي، حقيقت را بيان كند و تا آيندگان نيز در قضاوت سرگردان نشوند :

«سبحان ‏اللّه‏! پيامبر خدا (ص) هيچ‏گاه از قرآن روي گردان نبود و مخالف قرآن حكم نمي ‏كرد و همواره پيرو رهنمود هاي ارزشمند آن بود. آيا مي ‏خواهيد جز مكر و نيرنگ، بر او «تهمت» نيز بزنيد ؟! اينك اين كتاب بين من و شما حكم مي ‏كند و تنها قضاوت كننده ميان حق و باطل است. قرآن مي ‏فرمايد : [زكريا به خداوند فرمود]: «پروردگارا فرزندي به من عطا كن كه از من و آل ‏يعقوب ارث برد.» [در جاي ديگر مي‏ فرمايد]: «سليمان از داود ارث برد.» خداوند تمامي سهم ها و قسمت هاي ارث را [در قرآن] بيان فرموده است و بهره مرد و زن را به تفصيل ذكر نموده است تا بهانه ‏اي براي اهل باطل باقي نمانده و مجال گمان و شبهه براي احدي تا قيامت پديد نيايد.»

سخنان فاطمه (س) دامن تاريكي هاي جهل و دروغ را دريد. اينك چشم ها بار ديگر به خليفه دوخته شده بود. استدلال فاطمه آن چنان محكم و استوار بود كه هيچ خللي بر آن وارد نمي‏ شد. از اين رو تنها چاره را در اعتراف به حقايق ديد :
خدا و رسول خدا، راست گفتند. دختر پيامبر (ص) نيز حقيقت را گفت. تو معدن حكمتي و مركز هدايت و رحمت و ركن دين و آئيني و سرچشمه برهان و دليلي. (نمي ‏توانم) سخن تو را انكار كنم.»

و سپس در حالي كه آثار ضعف و درماندگي بر او مستولي شده بود گفت :
«اينك اين مسلمانان بين من و تو حكم كنند ! اين قلاده ‏اي است كه آنان بر گردنم آويخته ‏اند.» گويي همه مرده بودند. صدايي از كسي در نمي ‏آمد. براي فاطمه (س) نيز رمقي نمانده بود. گفتگو هاي پي در پي و سخنان بي اساس ، او را خسته و درمانده كرده بود و درد تنهايي و غربت نيز به جانش ريخته بود. با نا اميدي نگاهي به مردم افكند و آخرين شكوه‏ هاي خود را در قالب كلماتي سراسر سرزنش چنين بيان كرد :

«اي مردماني كه براي شنيدن سخن بيهوده شتابانيد و كردار زشت و زيان ‏آور را ناديده مي‏ گيريد. آيا در قرآن نمي‏ انديشيد يا آنكه بر دلها مهر زده شده است ؟! بي ‏ترديد اعمال زشت، قلب هايتان را تيره و تار كرده است و گوش ها و چشم هايتان را فرا گرفته است. چه بد آيات قرآن را تأويل مي‏ كنيد و بد مسيري را به او [ابوبكر] نشان داديد ... به خدا قسم تحمل اين بار گران، برايتان كمرشكن است و پايان آن نيز ، چيزي جز بدبختي و تيره ‏روزي نخواهد بود و هنگامي كه پرده ‏ها برداشته شود و اعمالتان آشكار گردد ، خود را ميان زيانكاران خواهيد يافت.»

سخنان آتشين فاطمه (س) پايان يافت، اما غم و اندوهش دو چندان شد. دلش به شيشه ‏اي مي‏ مانست كه از بلندي افتاده و هزار تكه شده باشد. شكوفه‏ هاي اميد كه او را به مسجد كشانيده بود ، اينك پژمرده شده بودند. هر چه چشمان غم بارش سيل جمعيت را مي ‏نگريست، آشنايي نمي ‏يافت. به گُلي مي ‏مانست كه در ميان هزاران خار گرفتار شده باشد. بي ‏آنكه ديگر چيزي بفهمد ، سرخورده و پريشان از مسجد خارج شد. از اينكه مي ‏ديد ، تنها پس از چند روز به بانويي درمانده و غريب تبديل شده است ، احساس تلخي داشت.

علي(ع) در آستانه درِ خانه با بي ‏صبري انتظار همسرش را مي‏ كشيد. چشم به راه فاطمه (س) بود. آيا فاطمه (س) توانسته بود، حق خود را باز ستاند ؟ آيا مهاجر و انصار، دست ياري به سوي او دراز كرده بودند ؟ آيا سخنانش پيرامون خلافت در مردم تأثير گذارده بود. ناگهان وجود مقدس فاطمه (س) در مردمك چشمان علي (ع) درخشيد و چون دشنه ‏اي ، رشته افكارش را گسيخت. در برابر خود، بانويي را مي ‏ديد كه افسرده و غم زده، به سوي او گام بر مي ‏دارد. آثار ضعف و خستگي بر پيكرش سايه افكنده است.

هنگامي كه نگاه فاطمه (س) در نگاه علي (ع) گره خورد، گويي در ميان عالم خاكي، كسي را يافت كه حرف او را مي فهمد، دركش مي ‏كند و مي‏ تواند با او همدردي كند. درمسجد و در ميان هياهوي دنياپرستان ، آنچنان روح و روانش خسته و آزرده شده بود كه با ديدن علي، به يكباره عقده دلش را رها كند تا در ژرفاي مهر و عاطفه او آرام گيرد. از سوي ديگر جهانيان نيز بايد به خوبي علي(ع) را بشناسند و دريابند كه چه كسي را از خلافت، دور داشته ‏اند و آيا علي (ع) كوتاهي كرده است؟!

«اي پسر ابي‏طالب ! آيا همانند جنيني در شكم مادر، چله‏ نشين شده ‏اي و در پرده اتهام ، خود را خانه‏ نشين كرده‏ اي.
تو شاه‏ پر هاي بازهاي شكاري را در هم شكستي، اما اكنون، پرهاي كوچك [دشمنان ناچيز] تو را عزلت ‏نشين كرده است. اين پسر ابي ‏قحافه است كه هديه پدر و قوت زندگي فرزندانم را از من دريغ كرده است.
او آشكارا با من دشمني كرد و لجاجت و عناد را برگزيد تا آنجا كه حمايت قبايل اوس و خزرج و مهاجرين را از من باز داشت. مردم روي از من برگرداندند و ياوري مرا ياري نكردند. در حالي كه خشم را به شدت فرو مي ‏بردم از خانه خارج شدم و بي ‏هيچ نتيجه‏ اي بازگشتم ... اي كاش قبل از اين همه ظلم و خواري ، مرده بودم. از اينكه با تو اينگونه سخن مي‏گويم از خدا طلب بخشش مي‏كنم.
از اين پس واي بر هر صبحي كه خورشيد در آن طلوع كند. پناه من از دنيا رفت و بازوانم ناتوان گرديد. من تنها به پدرم شكايت مي ‏كنم و از خداي بزرگ ياري مي ‏خواهم. پرودگارا! تو از همه قدرتمندتري.»

چكامه ‏هاي غم ‏آلود فاطمه (س) قلب علي (ع) را به آتش مي ‏كشيد. مي ‏دانست ‏درد دين و غمِ انحراف امت است كه او را اين چنين بي ‏تاب كرده است و شعله ‏هاي حيات مادي را ذره ذره از وجودش بيرون مي‏ كشد. نگاهي آرام و مطمئن به چهره فاطمه (س) افكند و با لحني مهربان و پرعطوفت فرمود :

«فاطمه جان! شايسته تو نيست كه واي بر من بگويي ، بلكه آن كس كه برتو ستم كرده است ، سزاوار سرزنش است.
اي دختر رسول خدا ! غم و اندوه را از خود دور كن. [بدان] من در دينم ، همچنان استوارم و در حد تواناييم مضايقه نكرده ‏ام ... بدان كه در مقابل آنچه از تو دريغ كرده ‏اند، خداوند بهترش را به تو عطا خواهد كرد. پس براي خدا صبر كن!»

سخنان علي (ع) آبي بر آتش دل فاطمه (س) بود. آهنگ كلامش ، آرامشي فرح‏ بخش را براي فاطمه ارمغان آورد و سپس فاطمه (س) فرمود : خداوند مرا كفايت مي‏كند.

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۰۱/۱۰/۵ ۲۳:۴۹

متن بسیار عالی بود

اخبار روز