صدای میانه به نقل از پارس:
۱- موساد و ساواک از سال ۱۳۴۴ در قالب «طرح کريستال» عمليات مشترک خود را در برخي کشورهاي عربي آغاز کردند. رهبري و هدايت اين عمليات با موساد بود.
هر چند توافقنامه «کريستال» طرفين را ملزم ميساخت که در سه کشور مصر، سوريه و عراق اقدام به استخدام جاسوس و خبرچين کنند، اما در سالهاي آتي، گستره فعاليت به برخي کشورهاي عربي ديگر نيز، نظير حوزه خليج فارس، کشيده شد و در حيطه عمل، بيشترين فعاليتها در عراق متمرکز شد.
عراق از مهمترين اهداف اطلاعاتي ـ امنيتي و جاسوسي مشترک ساواک و موساد محسوب ميشد و به تبع آن بيشترين سرمايهگذاريهاي اطلاعاتي ـ جاسوسي هم در اين کشور صورت ميگرفت.
بسياري از جاسوسان مشترک ساواک و موساد راهي عراق ميشدند و در همان حال مأموران ساواک، در پوششهاي مختلف سياسي و ديپلماتيک و فرهنگي و اقتصادي، اخبار و ديدگاههاي اطلاعاتي ـ امنيتي قابل اعتنايي در اختيار سرويس اسرائيل قرار ميدادند. بر اساس دادههاي اطلاعاتي ـ جاسوسي از اين نوع، دو سرويس تحرکات و اقدامات سياسي، نظامي، امنيتي و اقتصادي عراق را تحت مراقبت قرار داده، براي مواجه احتمالي با آن چارهانديشي ميکردند. پايگاههاي اطلاعاتي دو سرويس در سراسر مرزهاي غربي و جنوبي ايران، همگام با اخبار و اطلاعاتي که از سوي خبرچينان اعزامي به عراق ميرسيد، همواره دادههاي اطلاعاتي طرفين را به روز ميکرد.
فرادستي موساد در «طرح کريستال» تا بدان حد بود که انتقاداتي را در درون ساواک برانگيخت. از جمله، بنظر برخي مقامات و کارشناسان وقت اداره کل سوم ساواک (امنيت داخلي) اين طرح به نفوذ عوامل و مأموران موساد به بخشهاي مهمي از دوائر اطلاعاتي و امنيتي ساواک ميانجامد که مغاير با اصول حفاظتي پذيرفته شده اين سازمان است.
مقامات و کارشناسان وقت اداره کل دوم ساواک (اطلاعات خارجي) نيز معتقد بودند به دليل امکانات وسيعي که «دوستان زيتون» (موساد)، از نظر رهبران عملياتي ورزيده و کادر تعليميافته و بودجه کافي و ساير موارد، در اختيار دارند اين امکان وجود دارد که پس از ورود عوامل و مأمورين استخدام شده ساواک به کشور هدف «دوستان زيتون» مأمور موردنظر را بطور کامل در اختيار گرفته و بدون همکاري با ساواک از او استفاده نمايند. (مظفر شاهدي، ساواک، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، صص ۲۴۴- ۲۴۷)
۲- موساد در بخشهاي غربي و جنوبي ايران چند پايگاه جاسوسي ايجاد کرد. اين پايگاهها در استانهاي خوزستان، ايلام و کردستان قرار داشت. عمده فعاليت آنها عمليات جاسوسي در خاک عراق بود. ارتشبد حسين فردوست مينويسد:
«هدف پايگاههاي برونمرزي اسرائيل در ايران، عراق و کشورهاي عربي بود... اکثر مأمورين پايگاهها عراقي بودند... از اين سه پايگاه، کليه اطلاعات لازم از عراق و تا حدي از کويت و امارات و عربستان و سوريه جمعآوري ميشد. البته منظور اسرائيليها در شروع کار عراق بود، ولي بتدريج امکانات به حدي زياد شد که کشورهاي فوقالذکر را نيز تحت پوشش قرار داد. بايد اضافه کنم که اداره کل دوم ساواک نيز داراي حدود ده پايگاه برونمرزي براي کار در عراق و کشورهاي عربي بود ولي نتيجه کار اين سه پايگاه اسرائيل حتي با مجموع ده پايگاه نيز قابل مقايسه نبود.»
ارتشبد فردوست درباره اين پايگاهها ميافزايد:
«پايگاه خوزستان حدود ۱۰۰ سرمأمور و مأمور را اداره ميکرد. اگر هر مأمور و سرمأمور در دو هدف کسب خبر مينمود، پايگاه حداقل در ۲۰۰ هدف رخنه کرده بود و اگر هر مأمور ۱۵ روز يک خبر ارسال ميداشت در ماه حدود ۴۰۰ گزارش به پايگاه واصل ميشد. به اين ترتيب، عمق نفوذ اسرائيل در عراق و ساير کشورهاي منطقه از طريق اين سه پايگاه روشن ميشود.»
فردوست تاکيد ميکند که موساد از طريق سه پايگاه فوق «حداقل ۳۰۰ سرمأمور و مأمور مستقل زبده» را در کشورهاي هدف سازماندهي کرد و سپس هدايت اين شبکه را به اسرائيل منتقل نمود. او ميافزايد:
«در واقع، امکانات برونمرزي ايران (در رابطه با کشورهاي عرب) عمدتاً توسط پايگاههاي برونمرزي اسرائيل جذب شد و آنها بعداً هدايت کليه اين شبکه عظيم را به تلآويو منتقل کردند و چيزي نصيب ساواک نشد.»
۳- سيد محمود دعايي در سالهاي اخير در چند گفتگو نحوه معرفي مسئول ايستگاه ساواک در عراق را به خسرو تهراني، مسئول اطلاعات نخستوزيري در سالهاي ابتداي انقلاب، تشريح کرده است. دعايي براي اولين بار در گفتگو با هفتهنامه شهروند (شماره ۴۹، يکشنبه ۱۲خرداد ۱۳۸۷، صص ۵۶- ۶۱) به اين مسئله اشاره کرده است:
«قبل از انقلاب پس از قرارداد الجزاير که دو رژيم با يکديگر آشتي کردند بناي ارتباطات، ارتباطات ديپلماتيک نبود، روابط امنيتي بود. هر دو رژيم سفير داشتند اما دو نماينده رژيم دو مقام امنيتي بودند. لباف مسئول امنيتي ايران بود...»
دعايي ديدار خود را با لباف چنين شرح ميدهد:
«پس از فراخوانده شدن از سفارت ايران در عراق در مصاحبهاي از لباف تجليل کردم و گفتم بنده به عنوان يکي از مسئولان انقلاب اسلامي ايران از مراتب ميهنپرستي و ضدبيگانگي يک عنصر خدمتگزار امنيتي تجليل و تقدير ميکنم. دومين روز حضورم در روزنامه اطلاعات او به دفترم آمد و گفت شما با آن مصاحبه جان مرا نجات داديد. پس از آن من او را به آقاي خسرو تهراني معرفي کردم.»
دعايي در نشست «نگاهي به ريشههاي وقوع جنگ تحميلي عراق عليه ايران» (يکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵) ميگويد:
«در جريانات قبل از انقلاب گاهي تبليغات سياسي متوقف ميشد و اين تاکتيکي بود که رژيم شاه در پيش گرفته بود و مذاکره ميکرد و مدتي اين فتيله تبليغات پائين کشيده ميشد اما باز ادامه داشت. تا اينکه عراقيها در پايان به اين نتيجه رسيدند تا نتيجه نهايي مذاکرات به تبليغات ادامه دهند. مذاکرات در الجزاير انجام ميشد. يک سو شاه و سوي ديگر صدام حسين. در اين مذاکره رژيم شاه پذيرفت بارزاني را کنترل کند، همچنين آن خط مرزي نيز در اين مذاکرات تعيين شد. دو رژيم پذيرفتند عناصر مخالف يکديگر را به شدت کنترل کنند. در کنار روابط ديپلماتيک تشريفاتي، آنها تصميم گرفتند بنيان امنيتي نيرومند ايجاد کنند، تشکيلات امنيتي عراق و ايران که اين دو نماينده رابط اصلي بين دو رژيم بودند. اگر سفير ايران در عراق ميخواست با وزير خارجه ديدار کند بايد مسائل تشريفاتي را رعايت ميکرد اما نماينده امنيتي رژيم تلفن ميکرد که من آمدم و آنها موظف به ديدار بودند. طبيعتاً اين اتفاق در ايران نيز ميافتاد. مسائل امنيتي ميان دو رژيم اهميت داشت و نه مسائل ديپلماتيک.»
دعايي در گفتگو با روزنامه «اعتماد» (۶ مهر ۱۳۹۴) داستان معرفي و ورود اين مقام مهم ساواک را به صورت کاملتر بيان نموده است:
«قبل از پيروزي انقلاب، در آبان ماه ۵۷ حکومت وقت براي آرام کردن جامعه و مردم ساواک را منحل کرد و قويترين پايگاه امنيتي و اطلاعاتي که در عراق به آن اتکا داشت منحل شد و طبيعتاً نماينده ايران در عراق، که عاليترين نماينده امنيتي ما بود، ديگر رسالت و مسئوليتي نداشت. خوب است که اين مسئله را که ميگويم در تاريخ بماند. آن مقام امنيتي مقامي بود که همه مسئولان سفارت اعم از سفير و کاردار و ساير کارکنان حرمت او را داشته و سعي ميکردند کوچکترين ارتباطي با او نداشته باشند. البته خود او هم تمايل به عدم ارتباط داشت؛ چرا که مسئول امنيتي بود و کارهايش را شخصاً انجام ميداد. همه از اين شخص پرهيز داشتند. هم حرمتش را نگه ميداشتند و هم نگران بودند که کاري از آنها سر بزند که موجب شود آن مقام امنيتي گزارشي در مورد آنها بنويسد... عراقيها پس از انحلال ساواک... آن مأمور امنيتي که قبل از فروپاشي ساواک رابط ايران و عراق بود و ارتباطات خيلي قوي و تعيينکنندهاي داشت را احضار کردند. او را احضار کرده و به او گفتند که تو تا به حال از طرف ايران مأمور امنيتي بودهاي اما حالا سازماني که تو از طرف آن مأمور بودي منحل شده و الان تو اگر به ايران برگردي به دليل وابستگيات به ساواک در صورتي که انقلابيون تو را بشناسند، کشته خواهي شد. اما ما به پاس تمام خدماتي که تا به حال به ما کردي و رابط بين ما و ايران بودي آمادگي اعطاي پناهندگي را به تو داريم. به او وعده اعطاي حقوق مکفي و پاسپورت و از سوي ديگر اجازه تحصيل فرزندانش را دادند. اين مأمور امنيتي هم درخواست فرصت براي فکر کردن ميکند، بلافاصله به سفارت بازميگردد و براي نخستين بار مسئولان سفارت را جمع ميکند و آنها هم تعجب ميکنند که چه شده است که اين مأمور امنيتي به آنها مراجعه کرده است. به آنها ميگويد که من اين بعثيها را ميشناسم، اينها جنايتکاراني هستند که هيچ اصول انساني و اعتقادي ندارند و فوقالعاده خبيثتر از آن چيزي هستند که ما ميدانيم. او تأکيد کرد که من ترجيح ميدهم در وطنم به دست هموطنانم قطعهقطعه شوم اما مزدور اين بيشرفها نشوم. از آنجايي هم که الان مراقب هستند تا ببينند من چه تصميمي ميگيرم به من پيشنهاد مالي دادند و دنبال تطميع من هستند. اين مأمور گفته بود که اگر در برابر تطميع بعثيها تسليم نشوم مرا شکنجه خواهند کرد و وادار به همکاري ميشوم و چون مراقب من هستند به منزل براي برداشتن اثاثيهام نميروم و سريعاً به کشورم بازميگردم. از همانجا هم بلافاصله به ايران بازگشت.
خب، اين ماجرا ختم به خير ميشود و آنها نتوانستند از يک عامل رژيم شاه که فکر ميکردند با آنها همکاري خواهد کرد و پشتوانه امنيتي و اطلاعاتي آنها خواهد شد بهره بگيرند و آن مأمور امنيتي به دليل ميهندوستي و عِرق به مردمش به ايران بازگشت... من آن حرکت ميهندوستانه و بزرگوارانهاي که مسئول امنيتي ما در عراق کرده بود را در جريانش قرار گرفته بودم و زماني که به سفارتخانه رفتم در اتاقش را باز کرديم اما متوجه شديم که او با کمال هوشمندي تقريباً هيچ سندي را باقي نگذاشته و همه را به ايران منتقل کرده بود. فقط يک سند در گاوصندوق بود که آن سند خيلي مهمي بود. سندي بود که آخرين مذاکراتي که ايشان در رابطه با برخورد با امام و هجرت صورت گرفته بود را گزارش کرده بودند که رونوشت اين سند را در گاوصندوق اتاقش نگه داشته بود. در اين سند گزارش شده بود که پيرو درخواست و توافق با آقاي خميني ملاقات شده بوده است. ملاقات سعدون شاکر، که عاليترين مقام امنيتيشان بود، را منظورشان بود. اعلام کرده بودند که صحبتهايي شده و خميني تسليم نشده و تصميم به عزيمت به خارج از عراق گرفته است.
يک پيشنهادي هم مقامات عراقي در آن زمان داده بودند که ما قدرت نفوذ در فلاني را نداريم اما يک نفر هست که رابط و مورد اعتماد او است که اگر بتوانيد او را جذب کرده و از طريق او در ايشان نفوذ کنيد موفق ميشويد. اما او خيلي حرامزاده و جلب است. منظورشان من بودم. من اين سند را ديدم.
در يکي از مناسبتهايي پس از برگشتنم به ايران يک مصاحبهاي کردم و در اين مصاحبه ماجراي آن مسئول امنيتي را گفتم و اعلام کردم که مقامات عراقي براي جذب او و همکاري در مسير توطئههايشان پيشنهاد اينچنيني دادند و اين مسئول اظهار کرده که من ترجيح ميدهم به دست هموطنانم در کشور قطعهقطعه شوم اما مزدور اين بيشرفها نشوم. در آن مصاحبه گفتم که من به عنوان يک کارگزار وابسته به انقلاب به وجود چنين انساني افتخار ميکنم و به ايشان درود ميفرستم؛ چرا که ملتي داريم که با وجود همه تنگناها در مقاطع تعيينکننده و حساس نسبت به حرمت به ميهن و مردمشان از هيچ گذشتي فروگذار نيستند.
روز دوم يا سوم ورود من به روزنامه اطلاعات بود که ميخواستم وارد دفتر شوم اما ديدم فردي منتظر من است. گفتم شما؟ گفت: صحبتي با شما دارم. به من گفت که مصاحبه شما باعث نجات من شد. از زماني که از عراق بازگشتم به دليل شرايط حاکم بر کشور نميتوانستم با آشنايان و فاميلهايم در ارتباط باشم و آنها هم از من به دليل وابستگيام به ساواک پرهيز ميکردند. وقتي شما اين مصاحبه را کرديد ديدم که همه علاقمندانم به من افتخار کردند و همين مصاحبه باعث نجات من شد.
من هم همانجا ايشان را به مسئول نخستوزيري معرفي کردم. ما هنوز وزارت اطلاعات را تشکيل نداده بوديم و تنها در نخستوزيري يک معاونتي بود که آن معاونت امور اطلاعاتي و امنيتي را عهدهدار بود. آن موقع آقاي خسرو تهراني مسئول اين دفتر بود که من ايشان را به آقاي تهراني معرفي کردم و بقدري وجودش نافع و مفيد بود که حد نداشت. تخصص در بهرهگيري از امواج و شنودها داشت و خرمشهري بود و زبان عربي هم ميدانست و به دنبال آغاز جنگ در بخشهاي مربوطه بيشترين خدمات و حمايتها را کرده و نقش موثر و تعيينکنندهاي داشت.
[روزنامه اعتماد] الان هم از اين فرد خبري داريد؟
[دعايي] ايشان هر عيدي که ميشود مثل عيدهاي رسمي تبريکي براي من ميفرستند.
[روزنامه اعتماد] هنوز هم در وزارت اطلاعات مشغول هستند؟
[دعايي] شنيدم که بعد از پايان جنگ بازنشسته شدند. فرد بسياري شريفي هستند که خانواده بسياري محترمي هم دارند.»
۴- اين مقام ساواک که بگفته سيد محمود دعايي نام او لباف است،کيست؟ بر اساس صورتجلسه کميته کريستال مورخ ۴/ ۱۲/ ۱۳۴۵ سرتيپ منوچهر هاشمي، مديرکل اداره هشتم ساواک (ضدجاسوسي)، درباره لزوم تعيين يک رهبر عمليات با شرايط خاص براي پيمان مشترک موساد و ساواک موسوم به کريستال ميگويد:
«من پيشنهاد مينمايم که يک نفر رهبر ورزيده از ساواک تعيين گردد که آشنا به زبان عربي باشد و ميتواند به ادارات دوم و سوم مراجعه کند و از آرشيوهاي اين ادارات استفاده کند و اداره هشتم هم در هر موردي او را کمک ميکند.» (عبدالرحمان احمدي، ساواک و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل ،مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صص ۲۷۵- ۲۷۶)
بر اساس گزارش مورخ ۷/ ۳/ ۱۳۴۶ اداره کل دوم ساواک، لباف نماينده آن اداره کل در طرح کريستال بود:
«از طرف اين اداره کل آقاي ناهيد درمورد طرح مشعل و آقاي لباف درمورد طرح کريستال با نماينده دوستان [اسرائيل] در مرکز در تماس بوده و در زمينه پيشرفت عمليات مشترک همکاري و تشريک مساعي مينمايند.» (همان مأخذ، ص ۲۷۸)
در جلسه کميته کريستال مورخ ۲۳/ ۳/ ۱۳۴۶ سرتيپ فرازيان، مديرکل اداره دوم، اعلام ميکند که «از طرف اداره کل دوم نيز آقاي لباف معرفي ميشود.» (همان مأخذ، ص ۲۸۰)
عبدالجليل لباف در گزارشي خود را رهبر عمليات ساواک در پيمان مشترک موساد و ساواک معرفي ميکند: «اينک که طرح کريستال به مدت چند ماهي متوقف گشته و اينجانب به عنوان رهبر عمليات از طرف اداره کل دوم در اين طرح شرکت داشته...» (همان مأخذ، ص ۳۱۱)
۵- لايحه انحلال ساواک، که به مجلس شوراي ملي ارائه شده بود، در ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ به تصويب رسيد. يعني انحلال ساواک فقط پنج روز قبل از پيروزي انقلاب بود. لذا، ادعاي آقاي دعايي درباره انحلال ساواک در آبان ۱۳۵۷ بياساس اس و آنچه بر شالوده اين ادعا بنا شده نيز سست و قابل خدشه است.
برخلاف ادعاي آقاي دعايي، ساواک نه تنها در آبان ۱۳۵۷ منحل نشد بلکه در پرکارتر نيز شد. در دوران حضور امام خميني (ره) در پاريس سازمان اطلاعاتي فرانسه به درخواست و با همکاري ساواک تلاشهاي فراواني براي مقابله با فعاليتهاي امام به عمل آورد و يک تيم قوي و آشنا با موضوع توسط ساواک در فرانسه مستقر شد. در همين ايام شاهد مسافرت سرتيپ کاوه، معاون اطلاعات خارجي ساواک، به فرانسه هستيم:
«پيشگاه مبارک اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر
مفتخراً به شرفعرض ميرساند:
به منظور تسريع و پيگيري اقدامات مربوط به جمعآوري اطلاعات پيرامون فعاليتهاي خميني در پاريس معاون اطلاعات خارجي ساواک از تاريخ پنجشنبه ۲۰/ ۷/ ۵۷ تا يکشنبه ۲۳/ ۷/ ۵۷ به پاريس مسافرت و طي آن ملاقاتهايي با مقامات سرويس اطلاعاتي فرانسه و برخي از منابع اطلاعاتي به عمل آورد.»
در ۹ آبان ۱۳۵۷ پرويز ثابتي با نام مستعار «عاليخاني» از طريق فرودگاه بينالمللي مهرآباد تهران به پاريس رفت. يعني ثابتي نيز مقارن با استقرار امام در پاريس در اين شهر مستقر شد. (پرويز ثابتي، در دامگه حادثه، نشر شرکت کتاب، ۱۳۹۰، ص ۶۳۶) سفر ثابتي و برخي عناصر خاص ساواک در اين ايام و ماهها قبل از خروج شاه از کشور نشاندهنده تشکيل يک ستاد فرماندهي قوي براي کنترل و مقابله با امام است. نکته قابل تأمل آن که رئيس ايستگاه ساواک در عراق نيز در همان زمان (آبان ۵۷) بغداد را ترک کرده است.
امام خميني از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۷ در عراق تبعيد بود و ايستگاه ساواک در عراق مسئوليت مستقيم کنترل و جاسوسي و ساير اقدامات اطلاعاتي مربوط به ايشان را بر عهده داشت. طبعاً رئيس ايستگاه ساواک در بغداد و برخي از اعضاي اين ايستگاه کارشناسان درجه اول مسائل مرتبط با امام بودند و استقرار آنان در پاريس در آن زمان نه تنها طبيعي بلکه از منظر ساواک کاملاً لازم بود.
با توجه به اهميت حضور اين افراد در پاريس و مشارکت در طرحهاي ساواک عليه امام خميني (ره)، بنظر ميرسد آنچه آقاي لباف، رئيس ايستگاه ساواک در عراق، درباره خود به آقاي دعايي گفته داستانپردازي پر شاخ و برگي بيش نيست.
۶- آيا رئيس ايستگاه ساواک در عراق، که سيد محمود دعايي القابي چون «ميهندوست، بزرگوار، باعث افتخار، حساس به مردم و ميهن» و غيره نثار ايشان ميکند، سوابق ديگري در ندارد و تاريخ تولد او همان داستان دروغين انحلال ساواک در آبان ۵۷ و پيشنهاد استخبارات عراق به اوست؟
امام خميني مهمترين سوژه ساواک بود و از آنجا که به دليل تبعيد ايشان ستاد فرماندهي انقلاب در عراق قرار گرفت، اصليترين هدف ايستگاه ساواک در بغداد ايشان بود و قطعاً بخش عمده عمليات ايستگاه بغداد بر جاسوسي و ساير فعاليتهاي اطلاعاتي عليه امام متمرکز بود. اين مقام ساواک حتماً خاطرات منحصربفرد و اطلاعات دست اول از فعاليتهاي امام خميني در سالهاي منجر به انقلاب دارد که در طول اين ۳۷ سال ميتوانست بارها و بارها، حداقل با نام مستعار، بيان کند. چرا ايشان در اين دوره طولاني کاملاً سکوت کرده است؟
حيرتانگيز است که فردي با چنين مسئوليت حساس، در مقام رهبر ايراني عمليات مشترک «کريستال» با موساد اسرائيل، که لازمه آن ارتباطات مستمر و بسيار نزديک با موساد است، و قطعاً مورد اعتماد مقامات اطلاعاتي اسرائيل بوده، با معرفي آقاي دعايي به آقاي خسرو تهراني وارد سيستم اطلاعاتي و امنيتي پس از انقلاب شود.
آقاي سعيد حجاريان، مسئول گزينش اطلاعات نخستوزيري در آن زمان، بر اساس چه شناختي رهبر عمليات ايران در «طرح کريستال» و رئيس ايستگاه ساواک در عراق و همکار نزديک موساد را پذيرش و استخدام کرده و مجوز فعاليت و رشد او را صادر نموده بنحوي که ساليان سال به فعاليت خود در قلب دستگاه اطلاعاتي جمهوري اسلامي ايران بپردازد و در اين جايگاه بازنشسته شود؟
*حسين قاسمي