با ديدن مطالبي از آقاي بوستاني ، رئيس نهضت سواد آموزي شهرستان ميانه، ياد دو خاطره تلخ از رؤساي اسبق آموزش و پرورش ميانه و دانشگاه آزاد ميانه و يك خاطره شيرين از رئيس نهضت سواد آموزي ميانه افتادم.
سال 83 در تكميل كتاب "ميانه" در بخش "ميانه و آموزش" گذرم به اداره آموزش و پرورش ميانه افتاد. طبيعتاً اطلاعات آموزشي را بايستي از اين اداره دريافت مي كردم. پيش آقاي تاروردي ، رئيس آموزش و پرورش ميانه رفتم و درخواست كردم تا اطلاعاتي مانند تعداد مدارس شهر و شهرستان ميانه و تعداد دانش آموزان در مقاطع مختلف را جهت درج در كتاب به بنده ارائه نمايند. در كمال ناباوري ايشان پاسخ داد: ارائه چنين اطلاعات محرمانه اي (!!) قدغن است. ما نمي توانيم اسرار اداري را فاش كنيم (باز هم چند تا علامت تعجب). گفتم: آقاي تاروردي! اين چه حرفي است؟ چرا اينقدر تنگ نظر هستيد؟ مگر شما بنده را نمي شناسيد؟ شما در قبال ارائه اين اطلاعات به بنده و ثبت افتخارات ميانه بايد قدردان باشيد. شما در بدترين حالت خيال مي كنيد چه سوءاستفاده اي از اين اطلاعات مي توان كرد؟ ايشان در پاسخ گفت: بله من شما را مي شناسم ولي نه به نيكي! شما اين اطلاعات را مي بريد پيش مدير كل آموزش و پرورش و عليه بنده جوسازي مي كنيد كه من ضعيف هستم.
بنده ادامه دادم: آقاي تاروردي! من چنين اطلاعات پيش پا افتاده و مبرهني را از استان يا تهران تهيه مي كنم اما در مورد شما مي خواهم يك مژده بدهم: جنابعالي در آينده اي نزديك به پست هاي بالاتري ارتقا خواهيد يافت. با اين روحيه و اخلاقي كه شما داريد، زمينه بسيار مستعدي براي رشد مديريتي در آموزش و پرورش داريد. آموزش و پرورش از نظر مديريتي نه به سواد بالا نياز دارد نه به مديريت والا. در همين اداره خودمان اگر دو سه طبقه را بگرديم ده نفر مديرتر از شما و صدنفر باسوادتر از شما (يعني تقريباً همه) وجود دارند ولي بناي آموزش و پرورش انتخاب مديراني امثال جنابعالي است. خداحافظ!
اتفاقاً اينگونه هم شد و جناب رئيس تحصيلات خود را به بركت هم رياست تكميلتر كرده و پله هاي ارتقاي مديريتي را بالاتر رفت.
به دانشگاه آزاد رفتم. آقاي صمدزاده با شعار پرزرق و برق "درب اتاق رياست براي همه باز است" به ميز رياست تكيه داده بود. اصلاً اجازه نداد او را ببينم و كار را به آموزش سوق داد. اداره كل آموزش برخوردي كرد كه صد رحمت به رئيس آموزش و پرورش. ايشان گفت: "ما كه نمي توانيم اطلاعات امنيتي! را به هركسي بدهيم. اينها اسرار دانشگاه است". گفتم: رشته هاي دانشگاهي و تعداد دانشجو كه در دفترچه مي آيد. من فقط مي خواستم اطلاعاتم بروز باشد. وگرنه از دفترچه پيدا مي كنم. خداحافظ!
و اما در همان زمان در تكميل قسمتي از اطلاعات آموزش و پرورش به ساختمان فرسوده و كهنه اي در دره خرمن رفتم كه نهضت سواد آموزي در آن مستقر بود. برخلاف رؤساي مذكور، با رئيسي خوش برخورد و مطلع رودررو شدم كه با سعه صدر تمام اطلاعات و حتي بيش از آن را در اختيار بنده گذاشت و ادامه داد: فردا دوباره بيا تا اطلاعات ديگري برايتان بدهم. امشب پيدا مي كنم تا براي فردا آماده باشد.
پيش بيني دوم خود را كردم: امكان ندارد چنين رئيس متخلّق و آگاهي از اين پلكان بيشتر رشد كند.