قبلا، خیلی قبلتر، نیمچه مطلبی منتشر کردم با عنوان "شهر هرت - قسمت اول" برنامه هم این بود که همینطور شماره دار ناهنجاریهای مشهودی که در سطح شهر دیده میشه رو منعکس کنم و الی آخر. ولی اون زمان چند کامنت و توصیه دوستان در باب اینکه استفاده از لفظ "شهر هرت" جنبه خوبی نداره و برازنده شهر و شهروندان نیست از ادامه کار منصرف شدم. ولی امروز که بعد مدتها مجال قدم زدن در شهر رو پیدا کردم، صحنهای دیدم که هر چقدر در اون تدقیق و تشکیک کردم کلمهای جز "شهر هرت" برای توصیفش پیدا نکردم که نکردم.
به این درخت با دقت نگاه کنید. فعلا کاری به اون سطل زباله اون گوشه نداریم. فقط فعلا به این درخت با دقت نگاه کنید و دنبال کلمه مناسبتری از "شهر هرت" برای توصیف این صحنه و شهری که در اون زندگی میکنیم باشید.
حقیقتا در شهری زندگی میکنیم که در اون یک بذر آزادانه میگرده و میگرده و گوشه دنجی برای خودش در شکاف بین جدول و آسفالت پیدا میکنه. (توجه بفرمایید نه در پارک و نه در باغچههای کنار پیادهورها؛ بلکه اون طرف جوب و سمت سوارهرو!) مدتی در خاک سرد میخوابه و وقتی که هوا گرمتر شد کمکم شروع میکنه به جوانه زدن، بارون میباره، آفتاب میتابه، باد میوزنه و روزها یکی پس از دیگری سپری میشن و جوونه روز به روز بیشتر رشد میکنه و بزرگتر میشه تا تبدیل به درختی بالغ و رشید شه. و در تمام این مدت یک بشر حتی متوجه رشد این بیزبون گوشه خیابون نمیشه!
حالا شما بفرمایید اگه این شهر بیصاحب و هرت نیست، پس چیست؟ آرمانشهر؟
یا اصلا اجازه بدین سوال رو این طور مطرح کنم، تفاوت این "شهر" با جنگلهای گینه بیسائو که اونجا هم پوشش گیاهی همینقدر وحشی و آزاد رشد میکنه چیه؟
جان؟ اونجا کسی به عنوان "شهردار" حقوق نمیگیره؟ مزاح نفرمایید!