کد خبر: ۱۴۸۹۳
۲۱۲۲ بازدید
۱۱ دیدگاه (۱۱ تایید شده)

بیا جانا! که شاهد را به شیدایی کشید عشقت

۱۳۹۲/۶/۳۰
۰۰:۲۷


سیه زلف وکمان ابرو! کجا ماندی نمی آیی؟

تو پیمان بسته ای باما ، ولی اکنون نمی پایی                              

 

دل آرا! چون تو دیر آیی ، ز دلتنگی به جان  آیم

خدایا! در من مجنون نمی ماند شکیبایی

 

چو مرغان قفس هردم به سینه درد پروردم

گمانم تا تو می آیی، بمیرد دل ز تنهایی

 

چنان پرورده ام در سر نگارا! سوز و  سودایت

که می ترسم مرا بی تو ، نه سر ماند نه سودایی

 

مرا گفتی صبوری کن همین امروز و فردا را

مرا بی دلبرم جانا! چه امروزی؟ چه فردایی؟

 

غم عشقت به هر لحظه کشد ما را به هر شیوه

سیه چشم و کمان ابرو ، ز مژگانت چه پروایی؟

 

بیا جانا! که شاهد را به شیدایی کشید عشقت

نمی آیی، چه می دانی؟ نمی بینی چه فرمایی؟ 

 

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۲/۷/۳ ۰۷:۴۹
[quote name="دكتر سبحان ناصري"][quote name="بیژن آزمکان"]شاهدگرامی

ترا در شاهدی آفاق بستاید به یکتائی
گر از خورشید حسنت ذره ای گنجد به بینائی
کجائی پرده برگیر از رخ ای شوخ معمائی
کنونم در همه عالم نمی گنجی ز والائی


تقدیم به محضر استاد شاهد
شعر استاد محمد حسین شهریار[/quote]
سلام. ببخشید شما با مرحوم سارنگ نسبتی ندارید؟ چون نام قدیمی ایشان نیز آزمکان بود.[/quote]

با سلام و عرض ادب حقیر برادر استاد سارنگ هستم
۹۲/۷/۳ ۰۷:۴۳
[img]www.vom.ir/images/azimkan.JPG[/img]
۹۲/۷/۲ ۱۵:۴۷
[quote name="محمدصادق نائبی"][b]
[/b]
[list][*]باز بر خاطر من چهره ی [b]سارنگ[/b] نشست
باز با چهره ی خندان به دل تنگ نشست

خوش زمان بود که در منزل [b]شاهد[/b] بودیم
گه سه تاری زد و گه دلشده با چنگ نشست
[/list][/quote]
[list][*]عکس زیر را برای نخستین بار منتشر می کنم. آن لحظه که دو استاد نامی میانه تارشان را با صدای هم روی مخالف سه گاه کوک کردند و دلنوازی کردند. شادی روح استاد بهرام سارنگ فاتحه ای بخوانیم:[/list]

[img]www.vom.ir/images/shahedsarang.jpg[/img]
۹۲/۷/۲ ۰۶:۳۳
[b]تقدیم به دوست هنرمند عزیزم جناب بیژن آزمکان که دیدنش ما را به یاد استاد سارنگ می اندازد:
[/b]
[list][*]باز بر خاطر من چهره ی [b]سارنگ[/b] نشست
باز با چهره ی خندان به دل تنگ نشست

خوش زمان بود که در منزل [b]شاهد[/b] بودیم
گه سه تاری زد و گه دلشده با چنگ نشست
[/list]
۹۲/۷/۱ ۲۱:۲۶
عزیزا ! [b]بیژن[/b]! ای جانا! چه دلتنگم به [b]سارنگ[/b]م
نه تسکینم دهد شعر و شراب ناب گلرنگم

نه آوازم کند یاری، نه پود و نای و نه تاری
نه [b]دیوان[/b]م، نه [b]دیوانه[/b]، شود مأنوس با [b]چنگ[/b]م

به هر سازی برم دستی، ولی دستم کند سستی!
بدینسان گر رود هستی، ز فرسنگی به فرسنگم

به هر معنا در آشوبم، گهی غمگین و گه خوبم
نمی دانم درین اوضاع، چرایم؟ با که در جنگم؟!

بیا [b]صادق[/b]! به همراهی ،درود ای [b]ناصری [/b]!گاهی
روانم میرود از تن ،چو شیشه خورده بر سنگم

تو ای استاد تار ما ،به[b] شاهد[/b] درس تاری ده
که شاید، درس تو شوید ز دفتر نام و یا ننگم
۹۲/۷/۱ ۲۱:۰۰
الا [b][b]صادق[/b][/b]! بزرگی و شریف و مرد والایی
ئوزون عالمجه سن واللا ، سخن در شهد آلایی

منیم عقلیم هانی باشدا ، اورک داغلی، گؤزوم باغلی
ولیکن تو چونان نابی، خرد را سرو بالایی

منیم دردیم فقط چوخدور، الیمده هیچ هنر یوخدور
تو خون از چشم من اکنون چرا ریزی؟ چه پالایی؟

سنین لطفوندا گؤرسندیم،سنه قربان جانیم، کندیم
مراقب باش و دستم را به ریب الشر نیالایی!

او اندازه یوخام جانا ، بیلیرلر مردم دانا
سخن در پرده ها گفتی به گوش بچه لالایی!

سنه قربان دی بو [b]شاهد[/b] ، آیاغیم آخماسین، گؤزله!
غلو در کار من نآور، نه آینده نه حالایی
۹۲/۶/۳۱ ۱۶:۵۱
[quote name="بیژن آزمکان"]شاهدگرامی
[list][*]ترا در شاهدی آفاق بستاید به یکتائی
گر از خورشید حسنت ذره ای گنجد به بینائی

کجائی پرده برگیر از رخ ای شوخ معمائی
کنونم در همه عالم نمی گنجی ز والائی[/list]

تقدیم به محضر استاد شاهد
شعر استاد محمد حسین شهریار[/quote]
سلام. ببخشید شما با مرحوم سارنگ نسبتی ندارید؟ چون نام قدیمی ایشان نیز آزمکان بود.
۹۲/۶/۳۱ ۱۶:۵۰
از خواندن اشعار پرمغز استاد شاهد و پاسخ مهندس خیلی استفاده کردم. امیدوارم تداوم داشته باشد.
۹۲/۶/۳۱ ۰۵:۴۹
استاد شاهد
ای که این دل در رهت ویران شده!
همینکه استاد نائبی با تمامی بزرگی اینچنین افتادگی کرده و شما را می ستایند پس استاد برجسته ای هستید. در کتاب استاد نائبی شما را شناختم ولی بعدا شنیدم در مراسم کوهنوردی ساز عاشیق را از دستش گرفته و بداهه نوازی کرده اید. فقط من می دانم که چنین کاری چقدر سخت است که در یک جمع غیررسمی و ناآشنا با یک ساز ناآشنا و بدقلق نواختن یعنی چه؟ آفرین می گویم به این هنر والای شما.
غزل سعدی را تقدیم شما می کنم:

آستین در روی و نقشی در میان افکنده ای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده ای

آن چنان رویت نمی باید که با بیچارگان
در میان آری حدیثی در میان افکنده ای

سر به خدمت می نهادم چون بدیدم نیک باز
چون سر سعدی بسی بر آستان افکنده ای
۹۲/۶/۳۰ ۱۸:۱۰
[list][*]الا شاهد! چه می خوانی؟ ز درد من چه می دانی؟
که این سان عقل و دل بسته، قلم بر عاشقان رانی؟

تو خود جان جهان استی ، به سان دلبران استی
هنر چون گردکان استی ، تو جان جان ایشانی

تو شهجه التفاتی کن ، مریضان را دوایی کن
فقیران را نگاهی کن ، چه می دانی پریشانی؟

به دربار هنرمندان ، که صف در صف نشستندی
منم دربان آن دربار و تو در کاخ ، سلطانی

چنانت من ندیدم در هنرمندی و در دانش
تمام خلق را گشتم ، ندیدم بهر تو ثانی

فرو ماندم چه هستی تو ، بشر هستی؟ ملک هستی؟
اگرچه هر دو را مانی ، نه این استی و نه آنی

مرا یک آتش عشقی به جان افتاد از یادت
مگر این آتش عشقم بدان اشعار بنشانی

صدای ناله ی [b]صادق[/b] شنو از گوش دل [b]شاهد[/b]!:
هانی او گؤزگیلم شاهید؟ او شاهید گؤزگیلم هانی؟
[/list]
۹۲/۶/۳۰ ۱۱:۱۸
شاهدگرامی
[list][*]ترا در شاهدی آفاق بستاید به یکتائی
گر از خورشید حسنت ذره ای گنجد به بینائی

کجائی پرده برگیر از رخ ای شوخ معمائی
کنونم در همه عالم نمی گنجی ز والائی[/list]

تقدیم به محضر استاد شاهد
شعر استاد محمد حسین شهریار

اخبار روز