چه خوش گفتی ودر سُفتی،که چشمانش خطر دارد
غمش بر جان ما جان و ولی کوهِ شرر دارد
مئی داردکه مستی را، به صد چندان کشد هر دم
سبو گر بشکند گاهی، کزان مستی بتر دارد
مخمّر در رگ تاک و ولی در جام جانان جو
به شادی نوش جان کن تا،که این ساغربه بردارد
دم عیسی نمی آید،به آسانی به دست کس
درین ره جور خار است و سلیبی،جان حذر دارد
سرشک سیل سان خواهد،ز خون دل بیفشانی.
مگر برسنگ خارا هم، نمِ شمعی اثر دارد ؟!
به زردی عارض عاشق،شبیه فصل پاییز است
چو طفلان، آری ای جانا،همیشه چشم تر دارد
چه گویی بس کن، ای صادق،نه، این هرگزنخواهد شد
هنوز آغاز عشقست این، شبم صد ها سحر دارد
بلی، گفتم که جان بخشد،به جانان می رسی روزی
به جان شاهدت هر شب، ز کوی ما گذر دارد .
******************
مطالب مرتبط :
مگذر اي شاهد از آن یار ؛ گذشت از سر عهد
غرور کوه بلند از صدای ناله شکست
گفتم : اگر عاشقی ، پای به میدان بنه
خبر بیآور ای صبا! بخوان دوباره نام او
مرد آواز دیار از دست رفت (استقبال از شعر مهندس نائبی در سوگ استاد سارنگ)
بیا جانا! که شاهد را به شیدایی کشید عشقت