کد خبر: ۳۳۰۱۹
۱۰۸۳ بازدید
۳ دیدگاه (۲ تایید شده)

آتشم از دوست شد،سوختم از جور یار

۱۳۹۳/۱۰/۲۲
۱۹:۴۴

وه که چه بنیاد کن شد تبر روزگار

باغ و بُن  آرزو کز دمِ آن تار و مار

 

آتشِ افریتِ درد، از همه جانسوزتر

خاصه که آن درد را خویشتن آری ببار

 

بدتر ازاین میشود هرکه به همسایگی

آوَرَدَش گاو و بُز، از گَلهء بی شمار

 

خفتنِ عاقل، به سر آوَرَدَش صد بلا

کاش حرامم شدی،خفتنِ آن شام تار

 

چشمهء چشمم کنون باز نشسته به خون

بازیِ دنیایِ دون نیست مرا بر مدار

 

پند پذیرم نشد، این دلِ دیوانه ام

هر چه دلیل آورم، باز رَوَد از قرار

 

بُرده مرا با خودَش،عاقبت آن گوش کَش

آتشم از دوست شد، سوختم از جور یار

 

زین پس اگر عاقلی، خام نمان، پُخته شو

شاهدِ دوران شدی، خفته چرا؟ هوشیار.

 

این غزل وصف حال خود این حقیر است .

 

 

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۳/۱۰/۲۳ ۱۷:۲۶
تقدیم به دوستان : بگذار بمیرم مگذار که دور از رخت ای یار بمیرم یک سر بگذر بر من و بگذار بمیرم مردن به قفس بهتر از آن است که در باغ از طعنه ی مرغان گرفتار بمیرم هر مشکلی آسان شود از مستی و ترسم خالی شَوَدَم ساغر و هشیار بمیرم ! گفتی :به تو گر بگذرم از شوق بمیری ! قربان سرت , بگذر و بگذار بمیرم ! بوسه ز هما سایه‌ام افتاد صباحی باشد که در آن سایه ی دیوار بمیرم صباحی بیگدلی
۹۳/۱۰/۲۳ ۱۴:۱۱
چوخ جزالده.به زبان گیلکی هم خلی خوجیرچی هیسه

اخبار روز