کد خبر: ۵۹۷۱
۴۲۴۹ بازدید
۳۹ دیدگاه (۳۹ تایید شده)

مگذر اي شاهد از آن یار ؛

گذشت از سر عهد

۱۳۹۱/۳/۸
۲۳:۰۴

 

 

 

چه برایت بسرایم که بیایی به برم؟

چه بگویم که نباشی مه دور از نظرم؟

مگر از من چه خطا سر زده ، بی بهره کنی؟

از لب لعل سخن ساز شرار شکرم؟

به کجا رفته ای؟ ای شمس میانه! به درآ

مدتی شد که نیآمد ز تو پیک خبرم

تو مرا سخت بهانه شده بودی به کلام

بخدا نیست سر آب و هوای دگرم

نیم بِسمِل چه رها کردی و رفتی به سفر؟

این گناه است بریدی سخن و بال و پرم

همچو اسپندم و سوزان به هوا پرّانم

یا چو شمعی که نباشد ز شراره سحرم

خاک بر سر شده ایام و هدر می گذرد

مپسند اینکه چنین الکن و اعما گذرم

مگذر اي شاهد از آن یار ، گذشت از سر عهد

بگذر از کرده ی او تا که نسوزی جگرم

 

***********************************

شعر فوق یک گلایه ادبی ـ عاطفی از دوستم مهندس نائبی است که سلسله مشاعره مان را ابتر و بی پاسخ گذاشت. شروع این مشاعره از شعر ذیل بود که بصورت کامنتهای پیوسته به مشاعره برآمدیم.

 

چالگینان "دیلغم"ی آشیق ، غمه چولقان دی کؤنول

 

اود دوتوب شعله لنیب شــمع کیمی یاندی کؤنول

 

 

هانسی عاشق منه اوخشار ؛ دي گؤروم هانسی اورک

 

سینه ایچره کؤزه ریب من کیمی آلقان دی کؤنول

 

 

سئودالانمیش اوره گین بولبولو سینمیش قانادی

 

اوچماغا یوخدو گوجو ، یئرده ده تولاندی کؤنول

 

 

بو قفس دار دی منه هئچ یئره چاتمیر دا سسیم

 

یوخسا سسسیز دییرم ، سؤیله مه گه جان دی کؤنول

 

 

پرده نی دؤندر آشیق ، چال اوخو "یانمیش کرمی"

 

گؤر نئجه آغلاییرام ، بس کی پریشان دی کؤنول

 

 

سئوگیلیم دالدا قالیب من قاچیرام عشقه چاتام

 

اوره گیم پارچالانیر ، گؤر نئجه شان شان دی کؤنول

 

 

"شاهد"ین عؤمرو کئچیب گئتدی ولی حئیف اولا کی

 

گؤزلری دالدا قالیب ایندی ده حیران دی کؤنول

 

 

 

25 اردیبهشت 1391

 

 

 

******************

مطالب مرتبط :

 

مگذر اي شاهد از آن یار ؛ گذشت از سر عهد

مثنوی 125 بیتی چوپان دروغگو

درد جانكاه

گوش به فرمان شما

غرور کوه بلند از صدای ناله شکست

گفتم : اگر عاشقی ، پای به میدان بنه

حقیقت

خبر بیآور ای صبا! بخوان دوباره نام او

مرد آواز دیار از دست رفت (استقبال از شعر مهندس نائبی در سوگ استاد سارنگ)

بیا جانا! که شاهد را به شیدایی کشید عشقت

تعلیم عشق

 

 

 

 

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۱/۴/۱۹ ۱۲:۱۷
[quote name="محمدصادق نائبی"][list][*]*
[img]http://vom.ir/images/com_ambra/profilepics/108.jpg[/img]
کنون ای [b]شاهد[/b] شاهر! قدم قویدوم بو میدانه
برای شاعری چون من ، گرکدیر اولما دیوانه
سنینله من ، گل و بلبل ؛ دولاننام گرد آن سنبل
سنین تک من بو عالمده ، ندیدم فرز و فرزانه
قونوش شاهد بئله ایتگی ، گهی تات و گهی ترکی
بئله تایسیز دانیش سانکی ، شود در شعر دُردانه
اگر [b]تلمیع [/b]دانستی اونونلا قوشگیلان شعرین
از آن جام می نابت ، منه وئر بیرجه پیمانه
چه پرسوز و شرر باشد ، یانیق سؤزلر کی یازمیشسان
عجب نآید ز سوز تو ، دوشه مجنون بیابانه
سنینله من اولان چاغدا ، نیازی من نمی بینم
نه بر کاخ سلاطین و نه ده ملک سلیمانه
به دور شمع پرنورت ، دولانسین [b]صادق[/b] عاشق
جدا از شمع کی گردد بئله سئودالی پروانه؟[/list][/quote]

[list][*]بيا جانا ! چه خوشتر شد ، دوباره گير بو ميدانه
بخوان باري غزلهايي ، دولاندير بيرده پيمانه

سسينله كوك ائديم سازي ، بخوان با ساز آوازي
به پا آيي سر اندازم ، جانيم حاضيردي قربانه

بنازم شعر تلميعت ، ده يرلي ، شانلي ، قيمتلي
مريضا! دست گلچينت گؤزل دير فخر دُردانه

بيزه بير افتخار اولدو ، چنين گويش مباهات است
ملمّع قوشموشوق ايندي براي مرد فرزانه

اگر شور شرابت هست ، وگر ميليز چكير باده
اوزاق يول گئتمه اي جانداش! بيا با ما به ميخانه

منيم كؤكسوم دولو اود دو ، كجا مجنون چو من باشد؟
خودم مجنونترم جانا! كي دوشدوم بو بيابانه

گينه يازديم معمّاني جوابش ده اگر داني:
بولاردان هانسي عاشق دي: ميان شمع و پروانه؟!

منيم جان يولداشيم "صادق"! كلامت كرده ام عاشق
منيم اژدر بابام "واثق" نويسد خط جانانه

بگو او هم شود جاهد ، دئنن اولسون سؤزه شاهد
كه "شاهد" از كلام او گلر والله ي ايمانه

دئمه تلميع ده شاهد! تواني شعر گفتن را؟
چونان حافظ سخن گويم ، چكم سؤز زلفونه شانه![/list]
۹۱/۴/۱۸ ۱۸:۳۳
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]
من معمایی سرودم پیش از این ، شد بی جواب!!
گر جوابش بردهی ، آنگه شوی غمّاز ما
[/quote]

[quote name="معمای طرح شده"]
حقیقت هر نه لر گؤردون ، [b]معمادی اوچه دؤرد[/b]ون!
سؤز آتینی مینیب یوردون،ایچیردون آب حَیواندان
[/quote]

[list][*][b]
باغا گیرجک ایکی بورنوم لا بیر آغزیم نفس چکدی
ایکی گؤز گؤردو گؤرکملی، قولاقلاردا ائشیتمکلی
[/b][/list]
* اوچ = ایکی بورون + بیر آغیز
** دؤرد = ایکی گؤز + ایکی قولاق
۹۱/۴/۱۸ ۱۸:۰۰
[list][*]*

کنون ای [b]شاهد[/b] شاهر! قدم قویدوم بو میدانه
برای شاعری چون من ، گرکدیر اولما دیوانه

سنینله من ، گل و بلبل ؛ دولاننام گرد آن سنبل
سنین تک من بو عالمده ، ندیدم فرز و فرزانه

قونوش شاهد بئله ایتگی ، گهی تات و گهی ترکی
بئله تایسیز دانیش سانکی ، شود در شعر دُردانه

اگر [b]تلمیع [/b]دانستی اونونلا قوشگیلان شعرین
از آن جام می نابت ، منه وئر بیرجه پیمانه

چه پرسوز و شرر باشد ، یانیق سؤزلر کی یازمیشسان
عجب نآید ز سوز تو ، دوشه مجنون بیابانه

سنینله من اولان چاغدا ، نیازی من نمی بینم
نه بر کاخ سلاطین و نه ده ملک سلیمانه

به دور شمع پرنورت ، دولانسین [b]صادق[/b] عاشق
جدا از شمع کی گردد بئله سئودالی پروانه؟[/list]
۹۱/۴/۱۲ ۱۸:۲۵
[b]مرحبا! ای بلبل شعر و سخن پرداز ما!
آفرین ای نکته دان نکته های راز ما

روی خود بنما و از هر کوی و هر باغ و چمن
ای به بستان وطن شمشاد و سرو ناز ما!

ای وجودت رونق شهر و دیار و انجمن!
ای که شعرت زینت و زیباتر از آواز ما!

طبع تو سرشار و جوشان همچو آب چشمه ها
دم به دم سرسبزتر باشی و هم دمساز ما

عهد خود مشکن سرایش کن همیشه نو به نو
نغز و با معنا سرا چون حافظ شیراز ما

من معمایی سرودم پیش از این ، شد بی جواب!!
گر جوابش بردهی ، آنگه شوی غمّاز ما

عرصه را خالی مکن میدان صحبت باز هست
تیر و ترکش ساز کن ای گُرد تیزانداز ما!

صدق [b]صادق[/b] ، شأن[b] شاهد[/b] کی گریزد از بلا؟
نکته دارد این سخن ای یار سر افزار ما![/b]

[quote name="معمای بی پاسخ من"]
[b]حقیقت هر نه لر گؤردون ، معمادی اوچه دؤردون!
سؤز آتینی مینیب یوردون ، ایچیردون آب حَیواندان[/b]
[/quote]
۹۱/۴/۲ ۱۷:۲۰
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]
[img]http://www.vom.ir/images/com_ambra/profilepics/263.jpg[/img]
چه برایت بسرایم که بیایی به برم؟
چه بگویم که نباشی مه دور از نظرم؟
مگر از من چه خطا سر زده ، بی بهره کنی؟
از لب لعل سخن ساز شرار شکرم؟
به کجا رفته ای؟ ای شمس میانه! به درآ
مدتی شد که نیآمد ز تو پیک خبرم
تو مرا سخت بهانه شده بودی به کلام
بخدا نیست سر آب و هوای دگرم
نیم بِسمِل چه رها کردی و رفتی به سفر؟
این گناه است بریدی سخن و بال و پرم
همچو اسپندم و سوزان به هوا پرّانم
یا چو شمعی که نباشد ز شراره سحرم
خاک بر سر شده ایام و هدر می گذرد
مپسند اینکه چنین الکن و اعما گذرم
مگذر شاهد از آن یار ، گذشت از سر عهد
بگذر از کرده ی او تا که نسوزی جگرم
[/quote]
عهد نشکستمت ای یار! ولی جهد شکست
ذوق شعرم همه پر بست و زبان، شعر نبست

نیک دانی که اگر ذوق ز شاعر بپرید
در گلستان وجودش ورقی شعر نرست

مرمرا جانی اگر هست فدای ره دوست
نی نی! آن رسم وفا نیست که با یار گسست

بسمل آسان بود اما همه ی راه که نیست!
راه دوریست به رهرو که رود تا به الست

تو نه اسپندی و پراّن به هوا، ای [b]شاهد[/b]!
دل من بود چو اسپند ز شعر تو بجست

عطر شعرت ز ریاحین بساتین خوشتر
هرچه از دل به درآید ، به دل و سینه نشست

این گنه نیست بریدم سخن و بال و پرت
بل گناه است که شعر تو همه سینه بخست

ذوق این شاعر [b]صادق[/b] چو بخشکید ، مرنج
گفتمت زآنچه که بوده است و از آن چیز که هست
۹۱/۳/۲۱ ۱۳:۴۴
بهانه ائیله دون کندی ، قاچیپ چیخدون بو میداندان
سپر شمشیريوی سالدون ، اوزاخدان تونلا پیکاندان
دَيَر حتما بیری یوزدن ، سپر دوتسام گئچر اوزدن
مراقبت ائدم گؤزدن ، داها قورخوم گئدر جاندان
ایگید اوغلان نئجه قاچی ، دئییم گلسین خشیل کاچی؟
باخیر یوزلر تماشاچی جهاندا هرکس هر یاندان
دوباره چاپ آتون دور گل ، یئریمه سه زورا سور گل
سؤزه باخمیر سؤزی بور گل ، سوویشما عهد و پیماندان
شکار ائتدون او داغلاردان ، بیزه بیر گؤل او باغلاردان
گتیر میدانه ای رستم ، باخاق انظار انساندان
حقیقت هر نه لر گؤردون ، معمادی اوچه دؤردون!
سؤز آتینی مینیب یوردون ، ایچیردون آب حَیواندان
یازیلدی شاهد و صادق ، بویوروبدی گؤزل خالق
دوزوموز ایریه فایق اولاجاقدور بو دیواندان
۹۱/۳/۱۷ ۱۶:۱۹
برای هر دو شخصیت شناخته شده شهرمان آرزوی طول عمر دارم. از خواندن این مشاعره خیلی لذت بردم هرچند زیاد اهل شعر نیستم ولی این هنرنمایی جالب بود. منتظریم ببینیم داستان به کجا ختم می شود.
۹۱/۳/۱۶ ۱۳:۱۲
[quote name="محمدصادق نائبی"]
[b]شاهد[/b] شهد شکر! شاعر شور و شرر!
آن شکرستان تو می چشدم صد شکر
طعنه مزن بر مَنَت ، من نروم از بَرَت
ور برهی از بَرَم ، این تو نمایی ضرر
بحر [b]رمل[/b] را رهان ، لب برگشا زآن دهان
[b]مُنسرح [/b]*اکنون سرا ، یا که قفا کن سپر
گر قلمت خام شد ، مرکب تو رام شد
توسن خود را ببند ، گر نتوانی گذر
ور قلمت سرکش است ، وآن دهنت می کش است
سیر سماوات کن ، با دل عاشق ، نه پر
مرکب خود ساز کن ، منسرح آغاز کن
تا که شود بیش از این آن هنرت جلوه گر
شاهد شعرت منم ، جمله فدایت تنم
[b]شمس سمای هنر[/b]! جان به فدایت نه سر
جمع فنون و حِرَف ، مالک علم و صِنَف
تو بشری پیش ما یا ملک استی مگر؟
جمله بشر دیده اند سیب فِتَد از درخت
جز نیوتن کس ندید [b]جاذبه [/b]**را ای پسر!
حال همه دیده ایم صخره و سنگی بسی
لیک چه کس خلق کرد جز تو چنان ها اثر؟***
هرکه ندارد بصر ، از همه جا بی خبر
من چه بنامم دگر؟ او نه بشر بلکه شر!
[/quote]

صورت دیگر شدی ، با منت ای باهنر!
منسرحٌ منسرح ، بحر رمل هم به در!

ُتَنگ عسل پیش تو ، مهر بود کیش تو
حال شدم خویش تو ، غیر نباشم دگر

جمله تو راز منی ، صحت و ساز منی
گر قلمم خام شد، های بپز ای پدر!

طعنه حسابش مکن ، گشته کانّ لم یکن
پیش میآور سخن ، هر دو بریمش ضرر

می کشم و می کشی ، نیست دگر سرکشی
آن می و آن دام تو وین قلم و هوش سر

سیر سماوات را صورت مرآت را
کو اثری در منت ، کفر مگو ای بشر!

اینکه ملک بوده ام ، سر به فلک بوده ام
آدم بیچاره شد روز ازل در شرر

این شرر آوازه شد ، گر سخن تازه شد
ور بنشستی دلم بیش گذارد اثر

هرکه ورا گوش بود، جمله به سر هوش بود
ابنهمه آیات او ، وی ز همه بی خبر؟

هرکه بشر باشد او ، گر بکند جستجو
عاقبت از خانه ای دلبرش آید به در

وآنکه ندارد بصر ، عمر دهد او هدر
گفتمش این نکته را ، بس بودا اینقدر

گر تو دهان گوهری ، [b]صادق[/b] و سالمتری
بیشتر از این شوی [b]شاهد[/b] شق القمر
با اینکه پراکنده گویی هایی در شعر دارم اما جرأت نکردم وارد این کارزار ادبی بین دو شخصیت ممتاز میانه شوم تا آتش قدرتنمایی ادبی شان دامنم نگیرد. در زمانه ای که همه جا جز سیاست حرفی نیست وجود این ذیقمتان نعمتی است. از تنوع عروضی و قوافی این دو شاعر که هیچیک کوتاه نمی آیند بسیار بهره مند شدم. به قول همکار عزیزم آقای مهداد در اوج قدرتنمایی این دو هنرمند شاید مهر و محبت و احترام بیکران این دو نسبت به هم هستیم. برای هر دوی این دانشمند هنرمند میانه آرزوی فتح قله های علمی و هنری بیشتر دارم.
۹۱/۳/۱۵ ۱۳:۴۰
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]

تو که شمشیر به من آخته ای یعنی چه؟
دُرّ ترکی به دگر باخته ای یعنی چه؟

پهلوانان که ز میدان نهراسند چرا
با زبان دگران ساخته ای یعنی چه؟

با زبان خودمان شعر تو هم شیرین بود
راه این مرحله نشناخته ای یعنی چه؟

اینکه از من تو توانمندتری شکی نیست
زیرکانه به منت تاخته ای یعنی چه؟

تک درختم که به دستت شکنی شاخه ی من
سنگها بر سرم انداخته ای یعنی چه؟

از تو صد مرتبه آموخته ام ای "[b]صادق[/b]"!
من هنرجویم و نشناخته ای یعنی چه؟

"[b]افخم الشعر میانه[/b]"! تو مگر رنجیدی؟
خنجرت صیقل و پرداخته ای یعنی چه؟

گفتگو را تو به رندی به نزاعی مکشان
سرّ "[b]شاهد[/b]" که برافراخته ای یعنی چه؟[/quote]

[b]شاهد[/b] شهد شکر! شاعر شور و شرر!
آن شکرستان تو می چشدم صد شکر

طعنه مزن بر مَنَت ، من نروم از بَرَت
ور برهی از بَرَم ، این تو نمایی ضرر

بحر [b]رمل[/b] را رهان ، لب برگشا زآن دهان
[b]مُنسرح [/b]*اکنون سرا ، یا که قفا کن سپر

گر قلمت خام شد ، مرکب تو رام شد
توسن خود را ببند ، گر نتوانی گذر

ور قلمت سرکش است ، وآن دهنت می کش است
سیر سماوات کن ، با دل عاشق ، نه پر

مرکب خود ساز کن ، منسرح آغاز کن
تا که شود بیش از این آن هنرت جلوه گر

شاهد شعرت منم ، جمله فدایت تنم
[b]شمس سمای هنر[/b]! جان به فدایت نه سر

جمع فنون و حِرَف ، مالک علم و صِنَف
تو بشری پیش ما یا ملک استی مگر؟

جمله بشر دیده اند سیب فِتَد از درخت
جز نیوتن کس ندید [b]جاذبه [/b]**را ای پسر!

حال همه دیده ایم صخره و سنگی بسی
لیک چه کس خلق کرد جز تو چنان ها اثر؟***

هرکه ندارد بصر ، از همه جا بی خبر
من چه بنامم دگر؟ او نه بشر بلکه شر!
-------------------------
* بحر منسرح از بحور عروضی بر وزن مفتعلن فاعلن یا فاعلتن فاعلن
** قانون جاذبه زمین که نیوتن با دیدن سقوط یک سیب از درخت به خود آمد و کشف کرد.
*** سبک سنگ نگاری که بنیانگذار آن استاد شاهد است.
-------------------------
[b]یکی از طرح های سنگ نگاری استاد حبیب شاهد[/b]

[img]www.vom.ir/images/stories/sangnegari.jpg[/img]
۹۱/۳/۱۵ ۰۸:۰۳
[quote name="قاسم مهداد"]باسلام خدمت تمامی همشهریان عزیزم

از خواندن مناظره یا مشاعره ادبی دو چهره مطرح میانه جناب آقای حبیب اژدری شاهد و جناب آقای نائبی علاوه بر حظ وافری که از این هنرنمایی ها می بریم یک برداشت تربیتی اجتماعی نیز می توانیم داشته باشیم که اهل علم و هنر همواره اهل ادب و نزاکت و محبت بوده اند و همواره در کمال ادب و احترام همدیگر را مورد نقد قرار داده اند...[/quote]

تو [b]مهداد[/b]ی و ماهت نام کردند
تو را هم شکّری در کام کردند

به شیرینی چنان گفتی تو از عشق
بیانت با عسل همگام کردند

از آن لب در فشاندی چون صدفها
صدفها عجز خود اعلام کردند

تو از تاک "[b]عراقی[/b]" شهد چیدی
شرابش کرده و در جام کردند

خوشآمد گویم آن استاد را چون
نزاع سرکشان را رام کردند

بله! مهر اینچنین باشد به یاران
ولیکن جاهلان بدنام کردند

گلستان را اگر آتش زنندش
خود از خوش منظری ناکام کردند

وگرنه گل گناهش جلوه ی اوست
ز چه صبح سپیدش شام کردند

هنر خود برتر از هر گوهری هست
سیاست را برایش دام کردند

وگرنه تاج هر پیشه هنر هست
هنر خاص است و اما عام کردند

گرفتار بلای جهل ما شد
اگر اهل هنر دشنام کردند

فروشد هستی خود را چه آسان
کسی را که به قولی خام کردند

تو را ای مه نشان و صورت از گل
به سیرت از ازل گل فام کردند

میان "[b]شاهد[/b]" و "[b]صادق[/b]" به جز مهر
اگر دیدند خود بدنام کردند
۹۱/۳/۱۵ ۰۷:۲۴
آنگه که خدا داد به ما [b]قاسم مهداد[/b]
از لطف خدا بود چو خورشید و چو مـه، داد

از دست هنرمند گرفتار به جاهل
"[b]استاره[/b]" فغان ، "[b]مهر[/b]" کند ناله و "[b]مـه[/b]" داد
۹۱/۳/۱۴ ۲۰:۲۸
باسلام خدمت تمامی همشهریان عزیزم

از خواندن مناظره یا مشاعره ادبی دو چهره مطرح میانه جناب آقای حبیب اژدری شاهد و جناب آقای نائبی علاوه بر حظ وافری که از این هنرنمایی ها می بریم یک برداشت تربیتی اجتماعی نیز می توانیم داشته باشیم که اهل علم و هنر همواره اهل ادب و نزاکت و محبت بوده اند و همواره در کمال ادب و احترام همدیگر را مورد نقد قرار داده اند.

وقتی این مناظره هنری را که دو طرف به انواع ترفندها سعی در نقد هم دارند می خواندم یاد شعر فخرالدین عراقی افتادم که:

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

چو با خود یافتند اهل طرب را

شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

شراب عاشقانش نام کردند

ز بهر صید دل‌های جهانی

کمند زلف خوبان دام کردند

به گیتی هرکجا درد دلی بود

بهم کردند و عشقش نام کردند

سر زلف بتان آرام نگرفت

ز بس دل‌ها که بی‌آرام کردند

چو گوی حسن در میدان فکندند

به یک جولان دو عالم رام کردند

ز بهر نقل مستان از لب و چشم

مهیا پسته و بادام کردند

از آن لب، کز در صد آفرین است

نصیب بی‌دلان دشنام کردند

به مجلس نیک و بد را جای دادند

به جامی کار خاص و عام کردند

به غمزه صد سخن با جان بگفتند

به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند

جمال خویشتن را جلوه دادند

به یک جلوه دو عالم رام کردند

دلی را تا به دست آرند، هر دم

سر زلفین خود را دام کردند

نهان با محرمی رازی بگفتند

جهانی را از آن اعلام کردند

چو خود کردند راز خویشتن فاش

عراقی را چرا بدنام کردند؟



وقتی دو هنرمند هر دو عاشق یک عشق ازلی هستند ، در این بین چیز دیگری نمی بینند. لذا اختلافی وجود نخواهد داشت. دیگر من و مایی وجود نخواهد داشت. هر چه است عشق مشترکی است که عاشقان همگی در دل دارند. آنکه من ـ من می گوید او در دام منِ تن اسیر شده است:

من ـ من دئین بو دایره دن چیخماییبدیلار ـ من ـ من دئینلره قاپینی آچماییبدیلار

فقط آنانکه تهی از علم و هنر هستند فریاد رقیب طلبی می کنند و چیزی در چنته ندارند. شاخه ی پرمیوه هرگز سرکش نخواهد بود. نزاع اهل علم و هنر اینچنین است. غیر از عشق و محبت و احترام چیزی دیده نمی شود. بلکه مایی که از بیرون گود به این میدان نگاه می کنیم مجذوب این عشق و محبت و احترام می شود.
۹۱/۳/۱۴ ۱۷:۴۴
[quote name="محمدصادق نائبی"]


اینکه در پیری خود باخته ای یعنی چه؟
پهلوانی ز منت ساخته ای یعنی چه؟

رهبر راه هنر! راهروی راه توام
اینکه شعرت ز من آموخته ای یعنی چه؟

در همه دهر چو "شاهد" نبود همتایی
"قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟"

شاخه ، پرمیوه چو شد سر فکند لیک بگو:
این همه شاخه برانداخته ای یعنی چه؟

لب گشا ، گو که چه دیدی ز فلک ای "شاهد"!
کاینچنین بر فلکش تاخته ای یعنی چه؟[/quote]

تو که شمشیر به من آخته ای یعنی چه؟
دُرّ ترکی به دگر باخته ای یعنی چه؟

پهلوانان که ز میدان نهراسند چرا
با زبان دگران ساخته ای یعنی چه؟

با زبان خودمان شعر تو هم شیرین بود
راه این مرحله نشناخته ای یعنی چه؟

اینکه از من تو توانمندتری شکی نیست
زیرکانه به منت تاخته ای یعنی چه؟

تک درختم که به دستت شکنی شاخه ی من
سنگها بر سرم انداخته ای یعنی چه؟

از تو صد مرتبه آموخته ام ای "[b]صادق[/b]"!
من هنرجویم و نشناخته ای یعنی چه؟

"[b]افخم الشعر میانه[/b]"! تو مگر رنجیدی؟
خنجرت صیقل و پرداخته ای یعنی چه؟

گفتگو را تو به رندی به نزاعی مکشان
سرّ "[b]شاهد[/b]" که برافراخته ای یعنی چه؟
۹۱/۳/۱۳ ۱۷:۵۹
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]

پهلوانسان بیلیرم ، دوز دییر سنله آتیشاق
خام شلم ـ شوربا کیمی قاینامامیش تئز قاریشاق

شهریارین سؤزو دور تورکو دیلی بال کیمی دیر
بویوروز بو گؤزوم اوسته ، اوتوروب دای باریشاق

آنا دیل هر دیله باش دیر گؤزلیم یاخشی دی کی
تورکوجه شعر یازیب تورکو سؤزیله دانیشاق

هر دیلین واردی جهاندا اؤزونه احترامی
مؤحترم دیر هامی ملّت اگر اولسا یاریشاق

دئ بیلینسین سؤزوموز هم ائشیدیلسین هامییا
خوشلارام اؤز دیلیمی کولتوروموزدن یاپیشاق

بلکه عالمده ایتنلرده ائشیتسین بو سسی
سسله یک دوستوموزو گؤیده ده اولسا تاپیشاق

دئگیلن "واثق"ـه گلسین ، منیم اژدر باباما
توسنِ طبعه مینک هر اوچوموز آت چاپیشاق

نه هیجا باشلاییسان شاهدی بلکه اوداسان؟!
سن جاوان منده قوجا ، "نائبی" گل بیر قاتیشاق

[/quote]


اینکه در پیری خود باخته ای یعنی چه؟
پهلوانی ز منت ساخته ای یعنی چه؟

رهبر راه هنر! راهروی راه توام
اینکه شعرت ز من آموخته ای یعنی چه؟

در همه دهر چو "شاهد" نبود همتایی
"قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟"

شاخه ، پرمیوه چو شد سر فکند لیک بگو:
این همه شاخه برانداخته ای یعنی چه؟

لب گشا ، گو که چه دیدی ز فلک ای "شاهد"!
کاینچنین بر فلکش تاخته ای یعنی چه؟
۹۱/۳/۱۳ ۱۶:۳۸
[quote name="محمدصادق نائبی"]

بوشلا "شاهيد" عروضي ، گل هيجادا بيز دانيشاق
كؤهنه سؤزلر بوراخيب ، بير گولوش ايله باريشاق

دئ گؤروم توركجه شعير ياخشي مي يا فارسجا شعير؟
هر بيرين خوشلاسان ايندي دئ اونونلا ياريشاق

سن بيليرسن هيجادا فارسي ديلين شعري يوخو
هيجادا شعر دئسن گل بير الاو تك آليشاق

بو هيجا "دؤرد ايله دؤرد ايله داها دؤرد ايله اوچ" (4 + 4 + 4 + 3)
سئومه سن باشقا هيجا سؤيله اونونلا ساريشاق

بيلميشم توركجه شعيرلرده اؤزون يازميشيدين
دئ اولاردان ائشيدك ، بلكه ده بيرده آتيشاق![/quote]

پهلوانسان بیلیرم ، دوز دییر سنله آتیشاق
خام شلم ـ شوربا کیمی قاینامامیش تئز قاریشاق

شهریارین سؤزو دور تورکو دیلی بال کیمی دیر
بویوروز بو گؤزوم اوسته ، اوتوروب دای باریشاق

آنا دیل هر دیله باش دیر گؤزلیم یاخشی دی کی
تورکوجه شعر یازیب تورکو سؤزیله دانیشاق

هر دیلین واردی جهاندا اؤزونه احترامی
مؤحترم دیر هامی ملّت اگر اولسا یاریشاق

دئ بیلینسین سؤزوموز هم ائشیدیلسین هامییا
خوشلارام اؤز دیلیمی کولتوروموزدن یاپیشاق

بلکه عالمده ایتنلرده ائشیتسین بو سسی
سسله یک دوستوموزو گؤیده ده اولسا تاپیشاق

دئگیلن "واثق"ـه گلسین ، منیم اژدر باباما
توسنِ طبعه مینک هر اوچوموز آت چاپیشاق

نه هیجا باشلاییسان شاهدی بلکه اوداسان؟!
سن جاوان منده قوجا ، "نائبی" گل بیر قاچیشاق
---------------------------------
"واثق" ، اوستاد اجلی نین شعرده تخلصی دیر. اوستاد منیم اژدر باباما چوخ اوخشاییر
۹۱/۳/۱۳ ۱۳:۰۰
[quote name="کارشناس ادبیات"]

آقای نائبی عزیز فقط برای دانستن خودم می پرسم چرا شما قافیه را رعایت نکرده اید؟ قافیه نباید همجنس باشد شما چندین قافیه که یک ساختار دارند را در یک شعر کوتاه آورده اید. چرا این خطا را کرده اید؟[/quote]

حرف حق است كه در قافيه ها مي بايد
جنس يكسان و مشابه به بر هم نآيد

ليكن آن قافيه ها ، گر به ترازو سنجند
همه در سلسله ي يك روشي نی گنجند

"یش" در آخر افعال اگر به نگری
حظ وافر ز معانی و تفاوت ببری

"یشِ"افعال گهی ثانوی و پسوند است
گاه در ذات وی و چون اسرا در بند است
۹۱/۳/۱۳ ۱۱:۴۱
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]


عزيز "طاهر" ، "محمد"يم ساغ اولون
"احسان" جانيم سيزده اوزو آغ اولون
هامّيليغا اوجا اوجا داغ اولون

تك اولماسين بلكه گؤزل ساوالان
سهنديم تك باشي گؤيه اوجالان
---------------------[/quote]


منیم بیر ایللیک یورغونلوغوم چیخدی بو گؤزل مشاعره دن ، بو بداهه شعرلشمکلریزدن ، سایتین سیاسی فضاسین ، گؤزلیگینن چئویردیز ادبی فضایا
۹۱/۳/۱۳ ۱۰:۲۴
[quote name="محمدصادق نائبی"]

بوشلا "شاهيد" عروضي ، گل هيجادا بيز دانيشاق
كؤهنه سؤزلر بوراخيب ، بير گولوش ايله باريشاق

دئ گؤروم توركجه شعير ياخشي مي يا فارسجا شعير؟
هر بيرين خوشلاسان ايندي دئ اونونلا ياريشاق

سن بيليرسن هيجادا فارسي ديلين شعري يوخو
هيجادا شعر دئسن گل بير الاو تك آليشاق

بو هيجا "دؤرد ايله دؤرد ايله داها دؤرد ايله اوچ" (4 + 4 + 4 + 3)
سئومه سن باشقا هيجا سؤيله اونونلا ساريشاق

بيلميشم توركجه شعيرلرده اؤزون يازميشيدين
دئ اولاردان ائشيدك ، بلكه ده بيرده آتيشاق![/quote]

آقای نائبی عزیز فقط برای دانستن خودم می پرسم چرا شما قافیه را رعایت نکرده اید؟ قافیه نباید همجنس باشد شما چندین قافیه که یک ساختار دارند را در یک شعر کوتاه آورده اید. چرا این خطا را کرده اید؟
۹۱/۳/۱۳ ۱۰:۲۲
سلام بر افتخاران میانه از مصاحبت شما بسیار خوشحال شدم. فرق انسانهای سیاسی و ادبی اینجا معلوم می شود. آقای نائبی و آقای شاهد اینقدر از هم انتقاد کردند و به قول آقای نائبی آتیشماق کردند ولی غیر از محبت و عشق چیزی دیده نشد. به راحتی نقد هم را می پذیرند و در کنار انتقاد از سجایای هم نقل می کنند. ای کاش سیاسیون هم اینچنین بودند و اینقدر خود را امام معصوم و پاک و منزه نمی دانستند و با کوچکترین انتقاد بهم نمی ریختند و گرز و شمشیر نمی کشیدند. من یاد جمله امام خمینی می افتم که الان سالروز ارتحالشان نیز هست که فرمودند اگر تمام پیامبران کنار هم باشند اختلافی پیش نمی آید. من هم مطمئن هستم چنین دانشمندان و هنرمندانی در کنار هم هیچ اختلافی ندارند اما امان از دو نفر سیاسی
۹۱/۳/۱۳ ۰۹:۵۲
[quote name="طاهر نائبي"]این شعر استاد هم زیباست که در کتاب "مشاهیر میانه" دیدم :

[b]آذربایجان نغمه لری اوجالسین
ایسته مه ینلر آرادان آزالسین
دوشمنلری تئز یــوخ اولوب قوجالسین

جاوان قالسین آذربایجان اولکه سی
باشیمیزدان آزالماسین کولگه سی[/b][/quote]
[quote name="محمد"]لذت میبرم از این مشاعره .[/quote]

آذربايجان بيزيم آنا يوردوموز
باش ايمه ييب شاها ـ خانا يوردوموز
گؤرونمه ييب آدين دانا يوردوموز

دونيا بويو اوجا ـ شانلي قالاجاق
اؤز حاقّيني هر نه اولا آلاجاق
------------------------
آذربايجان شاعيرلرين چاغيرون
كور اوغلو تك نعره چكيب باغيرون
ميدادوزي اوّل مَشكه باتيرون

هر نه يازسوز عطيرلي دوز سؤز يازوز
سينه لرده خوش چالينسين اؤز سازوز
-----------------------
آذربايجان جاوانلاري بير اولسون
يامان گونده هر بيري بير شئر اولسون
دوشمنلرين گؤزلرينه تير اولسون

ساز ياشاسين اؤلكه ميزده ائليميز
دانيشيلسين شيرين شيرين سؤزوموز
----------------------
عزيز "طاهر" ، "محمد"يم ساغ اولون
"احسان" جانيم سيزده اوزو آغ اولون
هامّيليغا اوجا اوجا داغ اولون

تك اولماسين بلكه گؤزل ساوالان
سهنديم تك باشي گؤيه اوجالان
---------------------
۹۱/۳/۱۲ ۲۰:۱۰
[quote name="مرتضي دانيالي"]امیدوارم استاد نائبی اگر خطایی داشتم لطف کرده و تذکر دهند:
شعر زیبایت چو خواندم اشک در چشمم گرفت
در مقام و جاه شاهد عقل و فکر شد در شگفت[/quote]
عجب شعری واقعا لذت بردیم!!!! ;-)
۹۱/۳/۱۲ ۱۹:۲۶
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]

اي شاهباز شعر و اي خوش نگاه و خوش خو!
خوش بال و پر تو باشي پرواز كن به هر سو

من آرزوي دارم آوازه و شكوهت
صد شهريار باشد در هر زمان و هر كو

رسمي نوين تو آور تا كهنه گان ببالند
با شكل و رنگ ديگر، خوش رنگ و خوش بر و رو

پيري شد عارض من ، زآن رو سخن بلرزد
تو نكته دان نيكو ، شيرين كلام دُرگو

خواجه عزيز ماها ، او رازدار و دانا
رخصت دهد به دلها ، "دارم به سينه اين تو"!

تو يار نازنيني ، درياي علم و ديني
گر هر خطا بگيري ، گيرم به چشم و ابرو

گوهر فشان دريا! عمرت دراز بادا
"صادق"ترين رفيقي اي نام دار از "او"

"شاهد" چگونه سازد بحري دگر ز حافظ؟
آن بحر بيكران را كو نسبتي بدين جو؟![/quote]

بوشلا "شاهيد" عروضي ، گل هيجادا بيز دانيشاق
كؤهنه سؤزلر بوراخيب ، بير گولوش ايله باريشاق

دئ گؤروم توركجه شعير ياخشي مي يا فارسجا شعير؟
هر بيرين خوشلاسان ايندي دئ اونونلا ياريشاق

سن بيليرسن هيجادا فارسي ديلين شعري يوخو
هيجادا شعر دئسن گل بير الاو تك آليشاق

بو هيجا "دؤرد ايله دؤرد ايله داها دؤرد ايله اوچ" (4 + 4 + 4 + 3)
سئومه سن باشقا هيجا سؤيله اونونلا ساريشاق

بيلميشم توركجه شعيرلرده اؤزون يازميشيدين
دئ اولاردان ائشيدك ، بلكه ده بيرده آتيشاق!
۹۱/۳/۱۲ ۱۸:۱۰
این شعر استاد شاهد هم زیباست که در کتاب "مشاهیر میانه" دیدم :

[b]آذربایجان نغمه لری اوجالسین
ایسته مه ینلر آرادان آزالسین
دوشمنلری تئز یــوخ اولوب قوجالسین

جاوان قالسین آذربایجان اولکه سی
باشیمیزدان آزالماسین کولگه سی[/b]
۹۱/۳/۱۲ ۱۸:۰۶
لذت میبرم از این مشاعره .
۹۱/۳/۱۲ ۱۶:۵۴
[quote name="محمدصادق نائبی"]

اي شاهد شكرگو وي شاعر شعف گو!
آوازه ات بپيچيد بر هر كران و هر كو

شعر تو خوش عروض و در انتها مقفّي است
ليكن نديده بودم نقلي بَدَل بدين رو

من ديده ام كه شعري شكلي دگر پذيرد
كاين رسمِ كهنه بوده بر شاعران چونان خو

ليكن به نقل يك شعر هرگز سخن نلرزد
غير از تو من نديدم گر ديده اي بگو كو؟!

خواجو چنين نگفته او اينچنين نرانده
رخصت اگر گرفتي آن نامه را بكن رو

ليكن تو بحر ديگر از خواجه برگزيدي
زانرو تو شعر حافظ گردانده اي بدان سو

اما بدان كه در شعر من نكته دان ژرفم
شايد به قدر دريا يا قدر موي گيسو

گيرم خطايت ار من زانرو بود كه يارم
ياران بهم چونانند يك چشم و ديگر ابرو

از شعر و شور "شاهد" "صادق" سخن نراند
ريحان و باغ و بستان بگرفته است از او بو[/quote]

اي شاهباز شعر و اي خوش نگاه و خوش خو!
خوش بال و پر تو باشي پرواز كن به هر سو

من آرزوي دارم آوازه و شكوهت
صد شهريار باشد در هر زمان و هر كو

رسمي نوين تو آور تا كهنه گان ببالند
با شكل و رنگ ديگر، خوش رنگ و خوش بر و رو

پيري شد عارض من ، زآن رو سخن بلرزد
تو نكته دان نيكو ، شيرين كلام دُرگو

خواجه عزيز ماها ، او رازدار و دانا
رخصت دهد به دلها ، "دارم به سينه اين تو"!

تو يار نازنيني ، درياي علم و ديني
گر هر خطا بگيري ، گيرم به چشم و ابرو

گوهر فشان دريا! عمرت دراز بادا
"صادق"ترين رفيقي اي نام دار از "او"

"شاهد" چگونه سازد بحري دگر ز حافظ؟
آن بحر بيكران را كو نسبتي بدين جو؟!
۹۱/۳/۱۲ ۱۶:۲۱
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]


آن طبع شوخ توام امتحان گرفت
موسی وشی شد و گویا شبان گرفت

ما را که هی هی چوپانی ازبر است
اینک سپر نهاد و زبانم امان گرفت

از شهد شعر توام شد دهان عسل
زنبور خود عسلش را از آن گرفت

دیگر به نُقل میانه چه نَقل هاست
کز نکته دانی تو آن دهان گرفت

دیدی عروض و قوافی چه خوش نشست
"[b]صادق[/b]" چه نکته تواند بر آن گرفت؟

من دی اجازت حافظ گرفته ام
با اذن خواجه جهان می توان گرفت

جانا شهید مکن شعر "[b]شاهد[/b]"ت
با شعر من همه رطل گران گرفت

رستم نی ام که به شمشیر و گرزِ بُرز
چون شاهنامه همه هفت خوان گرفت![/quote]

اي شاهد شكرگو وي شاعر شعف گو!
آوازه ات بپيچيد بر هر كران و هر كو

شعر تو خوش عروض و در انتها مقفّي است
ليكن نديده بودم نقلي بَدَل بدين رو

من ديده ام كه شعري شكلي دگر پذيرد
كاين رسمِ كهنه بوده بر شاعران چونان خو

ليكن به نقل يك شعر هرگز سخن نلرزد
غير از تو من نديدم گر ديده اي بگو كو؟!

خواجو چنين نگفته او اينچنين نرانده
رخصت اگر گرفتي آن نامه را بكن رو

ليكن تو بحر ديگر از خواجه برگزيدي
زانرو تو شعر حافظ گردانده اي بدان سو

اما بدان كه در شعر من نكته دان ژرفم
شايد به قدر دريا يا قدر موي گيسو

گيرم خطايت ار من زانرو بود كه يارم
ياران بهم چونانند يك چشم و ديگر ابرو

از شعر و شور "شاهد" "صادق" سخن نراند
ريحان و باغ و بستان بگرفته است از او بو
۹۱/۳/۱۲ ۰۷:۵۴
[quote name="محمدصادق نائبی"]

"[i][b]شاهد[/b][/i]"! به شعر خوب تو جان می توان گرفت
جان را که نه ،به طبع تو شاید جهان گرفت

از تنـگی عـروض فدا شعر "خواجه" شد !
"[b]کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت[/b]"[/quote]


آن طبع شوخ توام امتحان گرفت
موسی وشی شد و گویا شبان گرفت

ما را که هی هی چوپانی ازبر است
اینک سپر نهاد و زبانم امان گرفت

از شهد شعر توام شد دهان عسل
زنبور خود عسلش را از آن گرفت

دیگر به نُقل میانه چه نَقل هاست
کز نکته دانی تو آن دهان گرفت

دیدی عروض و قوافی چه خوش نشست
"[b]صادق[/b]" چه نکته تواند بر آن گرفت؟

من دی اجازت حافظ گرفته ام
با اذن خواجه جهان می توان گرفت

جانا شهید مکن شعر "[b]شاهد[/b]"ت
با شعر من همه رطل گران گرفت

رستم نی ام که به شمشیر و گرزِ بُرز
چون شاهنامه همه هفت خوان گرفت!
۹۱/۳/۱۱ ۱۹:۱۹
[quote name="حبیب اژدری شاهد"]

بر قول حافظ شیراز رازگو
"[b]کان کس که پخت، می ارغوان گرفت[/b]"

[/quote]

"[i][b]شاهد[/b][/i]"! به شعر خوب تو جان می توان گرفت
جان را که نه ،به طبع تو شاید جهان گرفت

از تنـگی عـروض فدا شعر "خواجه" شد !
"[b]کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت[/b]"
۹۱/۳/۱۱ ۱۸:۵۰
[quote name="مرتضي دانيالي"]
شعر زیبایت چو خواندم اشک در چشمم گرفت
در مقام و جاه شاهد عقل و فکر شد در شگفت
[/quote]

روزی که عشق مرا در میان گرفت
آتش زبانه زد و کارمان گرفت

سوزم مدام و نه چون شمع در دمی
آه من است که این آسمان گرفت

بلبل زبانی ما بوده از ازل
کز بیم حاسد دوران زبان گرفت

بر قول حافظ شیراز رازگو
"[b]کان کس که پخت، می ارغوان گرفت[/b]"

روزی که شوق رخش خرمنم بسوخت
آتش به هستی ام افتاد و جان گرفت

من جان تازه گرفتم به روزگار
شیطان بمرد و حسد هم دهان گرفت

"شاهد" ز راه دلش رفت و در نماند
جامی ستاند و به نامش جهان گرفت

هرکس که او بشد از حاسدی رها
طبع شگفت و زلال و روان گرفت
۹۱/۳/۹ ۱۸:۲۴
[quote name="مرتضي دانيالي"]
من شعر ترکی بلد نیستم ولی دست و پا شکسته شعر فارسی می نویسم امیدوارم آقای نائبی اگر خطایی داشتم لطف کرده و تذکر دهند:

شعر زیبایت چو خواندم اشک در چشمم گرفت
در مقام و جاه شاهد عقل و فکر شد در شگفت
[/quote]

شعر شما در بحر رمل از نوع محذوف و برپایه مثمّن سروده شده است.
قافیه زیبایی نیز انتخاب کرده اید امّا وزن مصرع دوم خطا دارد. با اجازه شما مصراع دوم را اینگونه اصلاح می کنم:

در مقام و جاه شاهد ، عقل و فکر اندر شگفت!
۹۱/۳/۹ ۱۵:۱۳
بعضی وقتها با خودم احساس می کنم در بعضی مطالب سایت نظر ندهم سنگینترم. جایی که نوابغ و افتخارآفرینان میانه حضور دارند. استاد حبیب اژدری را در کتاب آقای نائبی خواندم. آدم باور نمی کند چنین انسانهای ممتازی وجود داشته باشند. من شعر ترکی بلد نیستم ولی دست و پا شکسته شعر فارسی می نویسم امیدوارم استاد نائبی اگر خطایی داشتم لطف کرده و تذکر دهند:
شعر زیبایت چو خواندم اشک در چشمم گرفت
در مقام و جاه شاهد عقل و فکر شد در شگفت
۹۱/۳/۸ ۱۹:۰۰
استاد حبیب اژدری از شعار زیبایتان و مشاعره های شما و آقای نائبی و آقای انصاری خیلی لذت بردم. در این سایت گاهی آدم حسرت این مطالب زیبا را می خورد.
۹۱/۳/۸ ۱۸:۱۵
استاد. همیشه زنده باشید. من اصلا شما رو نمیشناختم.با خوندن این شعر محو تفکر شما شدم. افتخار میکنم که همشهری شما هستم و صمیمانه براتون آرزوی موفقیت میکنم. پیروز باشید.
۹۱/۳/۸ ۰۹:۲۴
آي بيزيم يوردوموزا شؤهرتيلن آد قازانان
من سنه قوربانام اي جان! ائوين اولسون آبادان

يوردومون افتخاري شؤهرتي شانلي اوغولو
نائبي تك يازيچي ، شاعر و صادق آغادان

چوخ تشكّر كي منيم شعريمه قوّت يئتيريب
بئله غيرتلي اوغول آز دوغولوبدور آنادان

چوخ گؤزل فيكريله تاريخي كيتابلار ياراديب
اوجا آد ساخلاياجاقدير بو اوغوللار آتادان

افتخار ايله دئييب من يازارام بو سؤزو كي:
بيلگي نين خاديمينين زحمتي گئتمز آرادان

دوكتور انصاري! ساغ اول سيزده سلامت ياشايين
من يازيق بيلمه ميشم هئچ آغي بوزدان ـ قارادان

بويوروبسوز كي بالام هر نه يه درمان دي كؤنول
دوز بويورموشسوز عزيز! يار اولا گر او يارادان

احمديم سن ده ياشا ، توركو ديلين بال كيميدير
مييانا خيرچاسي تك لاپ جيريليبدير آرادان

سيزه من قوربان اولوم احساسيزين شاهيدييم
خوش اولون سازدا چالين خان چوبان ايله سارادان
۹۱/۳/۷ ۱۸:۱۳
.
اولدوز گلیب آی اولماز
بهار گلیب یای اولماز
نجیب لرین ایچینده
هیچکس سنه تای اولماز
تانری سنی قوروسون
منیم ان گؤزل شاعر صنعتکار طبیب جان و جسمیم استاد شاهد
شاهدین عؤمرو اوزون ، شاعریمین باشی اوجا
هیچ زاد آختارما بالام هر نه یه درمان دی کؤنول
۹۱/۳/۶ ۱۸:۵۵
چوخ گوزه ل شعریدی اوستاد ، یورولمیاسیز ، چوخدانیدی ، صدای میانه بو فازا گیرمه میشدی تورکی یازماغیم ائله دوز دئییر ولی گوردوم تورکی مطلبدی ، فارسی یازاممادیم .
۹۱/۳/۶ ۱۸:۴۵
دئمه "شاهد" عؤمورون کئچدی گؤزون یولدا قالیب
سنه قوربان دی جانیم، هم سنه قوربان دی کؤنول

اخبار روز