بازهم چرخ کج و معوج وارونه نواز
می سرایدبه غلط، فتنه درآید همه باز
جام رنگین به کف و دیده به خون شسته به شر
ارغنون کوک شرر کرده به صد پردهء راز
وای از آن شعبده و سحر مدام فلکش
داد از این مرحلهء سخت گذر، شیب و فراز
نرسد هوش بدان پایه، مگر چاره کند
خرد جمع کثیری ،صنما! قدر نیاز
ورنه تاوان بلاهت بستاند همه عمر
تو بمانی و زمین، نالهءمن، سوز و گداز
شاه بیت غزلم شد سخن آخر من
كه چه سازی به کفم کوک و فلک راست چه ساز؟
شاهد! ازخلقت آدم چه برد سود، حکیم؟
سخن فلسفه ای هست، حقیقت، نه مجاز