با درودی از روی صداقت راستین خدمت همه بینندگان عزیز. لطفا این پست را با دقت بخوانید امیدوارم برای مخاطبین خاص این مطلب موثر و مفید باشد...
دوستان برای به دست آوردن آرامش در زندگی که آرزوی قلبی همه ماست باید تلاش کنیم که عوامل ریز ایجاد نا آرامی را بشناسیم و با آگاهی ریشه کنشان کنیم چون تنها عامل به وجود آوردن آرامش در خانواده و جامعه آگاهی یافتن عمقی از عوامل سد آرامش است مثلا «دروغ یا حرفی را گفتن اما چیز دیگر را عمل کردن» یکی از عوامل سد راه آرامش می باشد ولی باید علت دروغ و دورویی در زندگی بررسی شود...
هر کلمه در مغز، معنای خاص خودش را دارد که در گذشته ای نزدیک یا دور، به صورت تکه ای، جای خودش را در "مرکز" تثبیت کرده است. مغز چون دستگاه ضبطی که نوار آن برای ضبط کردن همیشه فعال است، هر حرکتی، صدایی، احساسی و هر کلامی را ضبط می کند و آن را به قسمت ذهن می فرستد. ذهن در واقع، عملکرد مغز است که در طی قرنها، انباشته از تصویر شده است. هر اعتقاد، باور، تجربه، ایده، دانش، رویا و هر کلمه و نام، یک تصویر است که این تصاویر، آمیزشی با هم نداشته و هر کدام تکه ای جدا در مرکز دارند که آنچه که شما در زمان حال با آن روبه رو می شوید، مورد مشابه خودش را در مرکز، فعال می کند. اگر می بینید کسی حج می رود و هنوز چون گذشته دروغ می گوید، نباید اینها را به هم ربط دهید. حج رفتن به عنوان یک اعتفاد، یا تظاهر و یا عادت، تکه خودش را دارد و دروغ نیز تکه خاص خودش را و هر کدام در وقت خودش فعال می شود. حتی اگر آن شخص نحت تاثیر جو و مراسم مذهبی قرار بگیرد و بگوید" خدایا مرا ببخش. دیگر دروغ نمی گویم"، باز هم طولی نمی کشد که راه گذشته اش را خواهد رفت چرا که این "من" است که می گوید دیگر دروغ نمی گویم. در محیط "من"، دروغ نگفتن ربطی به دروغ گفتن ندارد و وجود یکی، باعث حذف دیگری نیست. دروغ گفتن تکه ای است و دروغ نگفتن تکه ای دیگر. خودداری از دروغ گفتن تنها مقاومتی است در مقابل دروغ گفتن که با کاهش انرژی همراه است. "من" با ایجاد تکه دروغ گفتن، از یک طرف می خواهد دروغ بگوید، و از طرف دیگر، با خلق تکه دروغ نگفتن، می خواهد دروغ نگوید. از آنجا که شخص گرفتار هر دوی این تکه هاست، بالانس نیست، یک قسمت از او دروغ می خواهد و دیگری می گوید اگر دروغ بگویی گناهکاری و به جنهم می روی. این عدم تعادل از یک طرف و ترس مداوم از دروغ گفتن و تلاش برای سرکوب فشار تکه دروغ گفتن از طرف دیگر، از وی انرژی می گیرد.
در واقع، آنکه می گوید " دیگر دروغ نمی گویم"، من "فکر" هستم. خلق تناقض، یکی از شگردهای من برای خودفریبی است: چیزی را گفتن اما چیزی دیگر عمل کردن، حرفی را امروز زدن و ضد آن را فردا عمل کردن. شما می توانید این تناقض را در گفتار و رفتارتقریبا همه مذهبیون و سیاستمداران ببینید.
مثال : اگر یک روحانی "وهابی و... " می بینید که ریا می کند، تعجب نکنید چرا که گفتار مربوط به روحانی بودن و پند و اندرز دادن، اقتضای تکه خودش را می کند و کردار، اقتضای تکه ریا کاری را. ذهن وی، یک ذهن کاملا متناقض است، صحبت از خدا می کند اما گرفتار منیت است. دفاع از صلحدوستی، برابری، برادری و ارزش های انسانی می کند اما امر به شکنجه و کشتار داده و اعم عملکردش، ترویج تقسیم بندی و دعوت به جنگ است. از فروتنی دم می زند اما همه سلول هایش، میل به نفوذ بر دیگران و تقاضای احترام و کرنش دارند. نماز را دعوت خدا و در پیشگاهش زانو زدن معرفی می کند اما برای نماز گذاردنش، پول می گیرد و برای پول، احترام، مقام و قدرت، پیشانی بر خاک می گذارد. خود می داند که نامش روحانی است و باید الگوی پرهیزکاری باشد اما چیزی که از آن اقیانوسی فاصله دارد، روحانیت و پرهیزکاری است. بیشترین انرژی ای که از او در خواب و بیداری گرفته می شود و رنجی که از او دست بردار نیست، ترس از، از دست دادن همه آن چیزی است که برای کسبشان، همه عمرش ریا کرده است.
مثال: سیگار کشیدن یک ورزشکار با ورزشکار بودن وی، مغایرت ندارد چرا که هر کدام یک محرک جداگانه هستند و پاسخی جداگانه برای خود دارند. ورزش کردن دلیلی دارد یا انگیزه ای و هر کجا که دلیل و انگیزه وجود داشته باشد، دلیل و انگیزه است که عملکرد و موقعیت را کنترل می کند نه شخص و این دلیل یا انگیزه، محرک و تکه ای است که قبلا بنا بر یک خواست، کاشته شده و حال و آینده را در تسلط دارد. کشیدن سیگار نیز پاسخ مکرر به محرکی است که عادت شده است و چون مرکز طلب می کند، ورزشکار نیز چون سربازی مطیع و ضعیف، اطاعت امر می کند و رضایت مرکز را حاصل می کند.
مثال: یک دکتر نیز به بیمارش توصیه خودداری از سیگار کشیدن را می کند و هزار دلیل برای مضر بودن سیگار می آورد اما خودش نیز سیگار می کشد. او نیز گرفتار بی تعادلی است. تکه ای از او سیگار کشیدن را می خواهد و تکه ای او را منع می کند. دلایل سیگار نکشیدن تنها پاسخی است به اطلاعات جمع آوری شده در ذهن دکتر و اکنون از آنها برداشت کرده و به مریض هایش دیکته می کند اما در زندگی روزمره اش نیز، روانا در جایی می نشیند که مریضش نشسته است.
مطلب کمی طولانی شد امید وارم ببخشید و بخوانید
با تشکر - ستایش فرمند "روان شناس"