کد خبر: ۹۴۱۲
۱۲۲۷ بازدید
۸ دیدگاه (۸ تایید شده)

چرا یک احساس تبدیل به لذت می شود؟

۱۳۹۲/۱/۱۴
۱۳:۴۹

 

 

 

اکنون مایلم قبل از برداشتن هر قدم دیگری به طرف ساختمان ذهن، دو سوال را مطرح نمایم: 1- چرا به چیزی علاقمند می شوید؟ 2- به چه چیز بیش از هر چیز علاقمندید؟ شما علاقمند به چیزی یا کسی هستید، به شغلتان، به مقامی که دارید، به خانوادتان، به کشورتان، به آزادی و عدالت، به دین حزب، گروه، مکتب یا سیستم خاصی، کسب موفقیت هایی در آیتده، به پیشرفت فرزتدتان، ثروت. چرا شما میل به چیز یا شخص خاصی پیدا می کنید؟ میل چیست؟ وقتی لباسی را پشت ویترین فروشگاهی بینید، به داخل رفته و آن را لمس می کنید تا کیفیت پارچه، رنگ و دوخت آن را مورد مداقه قرار دهید. با دیدن و لمس پارچه در شما احساسی ایجاد می شود. قبلا یکی از جنبه های این لباس مثلا رنگش، در جایی دیگر توجه شما را جلب کزده و در ذهن شما نشسته است. تا اینجا، احساس ایجاد شده طبیعی است اما در این مرحله، من به عنوان فکر شما وارد عمل شده و شما را با تصویری رو به رو می کنم که شما آن لباس را به تن کرده اید و در شما این میل را به وجود می آورم که خواستار آن شوید. اتومبیلی را مشاهده می کنید با مدل، رنگ و خصوصیات خاصش و ناگاه می گویید" واه، چقدر زیباست! "خودتان را مجسم می کنید که داخل آن اتومبیل نشسته و رانندگی می کنید. میل به تملک این اتومبیل در شما ایجاد می شود. مبلغی پول دست شماست که امانت است. دیدن و لمس پول مترادف با احساسی است که در مورد پول و پول داشتن دارید. من قدم جلو گذاشته و شما را توجیه می کنم که آن مبلغ را برای خودتان بردازید و میل تصاحب آن پول در شما ایحاد می شود. موفقیت مالی، شهرت یا پرستیژ کسی را می بینید و حس حاه طلبی در شما ایجاد می شود. تصویری را ثبت می کنید و خودتان را در آن هویت می بینید. این میل می تواند مربوط به مشاهده یک زن، مرد، خانه، هنرپیشه، مبلمان، قهرمان ورزشی، مدیر بانک و هر چیز دیگر باشد.

اگر یک بار به میلتان جامه عمل بپوشانید، احساس لذت، هستی می یابد و این احساس، جایگزین احساس اولیه می شود. میل، شما را به طرف کسب لذت هدایت می کند و از این به بعد به تکرار آن لذت، برانگیخته می شوید. سال پیش به جزیره ای سفر کرده اید. محیط، آب وهوا، ارتباطات و اوقاتی را که در آنجا داشته اید، مملو از لذت بوده است و امسال، از خاطره آن لذت برده و آرزوی تکرار آن را دارید. این را در زندگیتان در مورد یادآوری شب یا اوقات لذت بخشی را که با شخص خاصی داشته اید، غذای دلچسبی که قبلا خورده اید، بوی عطری که استشمام کرده اید، مقام احترام برانگیزی که داشته اید، ثروتی که بر باد رفته است و یا هر تجربه لذت بخش دیگری که در گذشته داشته اید، می توانید ملاحظه کنید که چگونه میل به تجدید آن پیدا می کنید. اما شما معمولا، آگاه به این یاآوری نیستید و گمان می کنید که خودتان آگاهانه به یاد مطلبی خاص افتاده اید و میل به چیزی خاص پیدا کرده اید. اما شما هیچ نقشی ندارید. چه بسا از دست یک خاطره عذاب آور فرار می کنید اما در همه لحظات و در خواب و بیداری با شماست. ذهن لذت می خواهد و اینکه این چه لذتی است، برای ذهن مهم نیست. پرستش یا مخالفت خدا هر دو یک لذت دارد. طرفدار پرسپولیس باشید یا استقلال، هر دو یکی است. به حزبی طرفدار حکومت بگروید یا مخالف حکومت، هر دو یکی است. مادی گرا باشید یا معنوی گرا، هر دو یکی است. به مسجد بروید یا میخانه، برای ذهن یکی است. او الگو می خواهد و لذتی که از ایجاد یک الگو نصیبش می شود. بد و خوب، یکی است. اگر دیشب به مسجد رفته باشید و تمام شب، لذت مناجات و دعا، وجودتان را منور کرده باشد و یا اگر شب را در جمع دوستان، با سیگار و الکل گذرانده باشید، هیچکدام به همان یک شب ختم نمی شوند. میل تداوم این لذت ها، در پی خواهد بود. با هر بار مناجات یا کشیدن سیگار، ریشه الگو قویتر شده و تکرار بیشتر آن در پیش روست. احساس، میل و لذت از هم جدا نیستند. میل فی البداهه هستی نمی یابد و باید پی آمد یک احساس باشد

 

می توانید متوجه شوید که این میل چقدر می تواند در زندگی شما، فاکتوری قوی محسوب شود چرا که بسیاری از مذاهب، از شما خواسته اند که آن را سرکوب کنید. آنها امیال را شیطانی و یا وسوسه های شیطانی نامیده اند. البته اگر کشیشی میل حاصل کرد که حکم قتل ژوردانو برونو را بدهد و گالیله را از ترس قتل به دلیل " نص کتاب مقدس "، وادار به توبه کند، و یا مرجع مسلمانی حکم قتل نویسنده و خواننده ای را به دلیل " توهین به مقدسات " صادر نماید، میل شیطانی نیست. سوال اینجاست که آیا ذهن،َ کلیت میل را می شناسد یا میل به چیزی خاص را؟ وقتی ذهن حکم به دزدی داد، باید الگویی به نام دزدی را شناخته باشد اما کم یا زیاد آن ملاک نیست. آنکاه که کسی سر انسانی را می برد و الله اکبر می گوید، برای ذهن ملاک نیست که این عمل شیطانی است یا خدایی. آنچه ثبت شده است احساس تنفر است و میلی که به این احساس پاسخ می دهد. کشیشی که خود را در مقابل امیال شیطانی کنترل می کند، او باید این امیال و احساس لذت را قبلا در ذهنش ثبت کرده باشد که معنایش این است که قبلا باید این اعمال انجام شده باشند و اکنون وقت تکرار آنها باشد و گرنه ذهنی که چیزی به نام میل را نشناسد، که کنترل نمی خواهد. او باید با نگاه کردن به یک زن یا لمس کردن یک بچه، این وسوسه شیطانی را بیدار نماید. مغز چون کامپیوتر، باید داده ای داشته باشد تا دریافتی حاصل شود. این وسوسه شیطانی باید موجود و خواب باشد تا اکنون بیدار شود. سوالم اکنون این است که چرا یک احساس تبدیل به لذت می شود؟ ادامه دارد...

روانشناس - ستایش فرمند

 

 

 

 

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۲/۱/۱۵ ۱۰:۰۴
با تشکر از مطالب زیبا و تخصصی که ارائه مینمائید
[quote name="رزمنده دفاع مقدس"][quote name="دکتر عظیمی"]ذهن مانند یک جسم بی جان مانند کامپیوتر است که خوب و بد، زشت و زیبا و صفات اینچنینی برایش ارزش یکسان دارد.
سوال این است که آیا در واقعیت نیز اینچنین است؟[/quote]
سلام جناب دکتر قطعا ذهن انسان مثل کامپیوتر بیجان نیست و خوب وبد و زشت و زیباارزش یکسانی ندارد ومتفاوت است بنده میدانم جنابعالی دکترا دارید اما چه رشته ای برایم سوال است بحثهای روانشناختی را از هرجنبه که نگاه کنیم سنخیتی با بحث های فلسفی دارد وهمین امر باعث اشتباهات فاحش دردیدما نسبت به روانشناسی ایجاد میکند بحث های سرکار خانم فرمند بنظرم بیشتر شامل ذهن خود آگاه وناخود آگاه است و بنظر میرسد برای افرادی که دراین مقوله ها مطالعاتی نداشتند ثقیل است جذابیت بحث های روانشناسی در مقوله های روانشناسی صنعتی یا سازمانی روانشناسی رشد وشخصیت کودک روانشناسی مثلا رنگ وامضا و مقوله های ازاین دست که بستر جنبه عوام پسندانه دارد را شامل میشود وقتی وارد حیطه روانکاوی و یا بحث هایی که فروید مطرح میکرد میشویم جذابیت بحث ها برای عموم مردم از بین میرود و بحث ها بیشتر حالت تخصصی پیدا میکند که همین مسئله ذهن و مسائل پیرامون آن در این سایت که بیشتر بحثهای سیاسی و اجتماعی را دنبال میکند نمیگنجد اما اگر بحث تجزیه وتحلیل مسائل سیاسی از دیدگاه روانشناسی مطرح شود جای بحث و گفتگو دارد موفق باشید[/quote]
جناب رزمنده دفاع مقدس
بنده دکتری شیمی دارم و علاقه مند به علوم انسانی. در عین حال که اکثر کتاب های رشته تخصصی خودم را در کتابخانه ام درام تعداد کتاب های مربوط به علوم انسانی بیشتر است. ولی با مطالعه های اینچنینی نمی شود متخصص مباحث علوم انسانی شد. همانطور که عرض کردم بنده فقط علاقه مندم. بخصوص به مباحث مربوط به مسائل اجتماعی که شاید روانشانی هم یکی از آنهاست.
خانم فرمند
از دیدگاه یک مسلمان که در آخرت قرار است به خاطر اعمالش به بهشت و جهنم برود، این روانشناسی و این ذهن که خوب و بد برایش فرقی نمی کند آیا به ضرر انسان نیست؟
یا بحث شما در این قالب نمی گنجد. منظورم شما بحث را در مسیری که به بهشت و جهنم ختم می شود دنبال نمی کنید؟ به عبارت دیگر آیا بحث شما یک دانش محض است یا قرار است گرهی از مشکلات انسان امروزی باز کند؟
پیشنهاد من این است که مباحث در عرصه سایبری نباید کاملا ذهنی و انتزاعی باشد بلکه با واقعیات بخصوص واقعیات جامعه خودمان انطباق داشته باشد. بنده سواد روانشناسی ندارم ولی با مطالعه این نوشته احساس کردم ذهنی که این بحث دنبال می کند هیچ روحی در آن نیست. به عبارت دیگر روح انسان تاثیری در تشخیص خوب و بد ندارد. وقتی صحبت از ارزش می کنیم و به اعمال نمره می دهیم نمی توانیم در آن واحد به دو چیز متضاد نمره یکسانی بدهیم. حاصل بحث من به عنوان یک مسلمان این است که تشخیص خوبی و بدی در نهاد انسان قرار داده شده است و در پس این ذهن ما چیزی وجود دارد که بد بودن و خوب بودن را به ذهن ما دیکته می کند.
ولی اگر ذهن را به عنوان یک شی در نظر بگیریم بحث شما کاملا درست است. این ذهن را می توان از هر چیزی که دلمان می خواهد پر کنیم. به عبارت دیگر در قاموس این ذهن نه وجود ندارد.
۹۲/۱/۱۴ ۱۹:۵۸
[quote name="دکتر عظیمی"]ذهن مانند یک جسم بی جان مانند کامپیوتر است که خوب و بد، زشت و زیبا و صفات اینچنینی برایش ارزش یکسان دارد.
سوال این است که آیا در واقعیت نیز اینچنین است؟[/quote]
سلام جناب دکتر قطعا ذهن انسان مثل کامپیوتر بیجان نیست و خوب وبد و زشت و زیباارزش یکسانی ندارد ومتفاوت است بنده میدانم جنابعالی دکترا دارید اما چه رشته ای برایم سوال است بحثهای روانشناختی را از هرجنبه که نگاه کنیم سنخیتی با بحث های فلسفی دارد وهمین امر باعث اشتباهات فاحش دردیدما نسبت به روانشناسی ایجاد میکند بحث های سرکار خانم فرمند بنظرم بیشتر شامل ذهن خود آگاه وناخود آگاه است و بنظر میرسد برای افرادی که دراین مقوله ها مطالعاتی نداشتند ثقیل است جذابیت بحث های روانشناسی در مقوله های روانشناسی صنعتی یا سازمانی روانشناسی رشد وشخصیت کودک روانشناسی مثلا رنگ وامضا و مقوله های ازاین دست که بستر جنبه عوام پسندانه دارد را شامل میشود وقتی وارد حیطه روانکاوی و یا بحث هایی که فروید مطرح میکرد میشویم جذابیت بحث ها برای عموم مردم از بین میرود و بحث ها بیشتر حالت تخصصی پیدا میکند که همین مسئله ذهن و مسائل پیرامون آن در این سایت که بیشتر بحثهای سیاسی و اجتماعی را دنبال میکند نمیگنجد اما اگر بحث تجزیه وتحلیل مسائل سیاسی از دیدگاه روانشناسی مطرح شود جای بحث و گفتگو دارد موفق باشید
۹۲/۱/۱۴ ۱۹:۵۷
[quote name="دکتر عظیمی"]ذهن مانند یک جسم بی جان مانند کامپیوتر است که خوب و بد، زشت و زیبا و صفات اینچنینی برایش ارزش یکسان دارد.
سوال این است که آیا در واقعیت نیز اینچنین است؟[/quote]
بله یک ذهن پرشونده است، انباری از اطلاعاتی که از دیگران می رسد و این پروسه به اصطلاح یادگیری، خلاقیتش به جز ایجاد و تقویت تقلید نیست.عادت به تبعیت و انطباق، عامل زوال ذهن است چرا که ذهن را در قالبی خاص قرار داده و وادار به تقلید می کند پس ذهن دوستدار تقلید است چرا که متشکل از گذشته است و گذشته، ذهن را به پیروی و تقلید هدایت می کند. همانطور که روغن به اجزاء یک دستگاه، نرمی می دهد، پیروی و مطابقت با گذشته روغنی است که حرکت ذهن را نرم و مطمئن کرده و به ذهن احساس امنیت می بخشد. ترس، نگرانی، سنت و عادت، به منزله روغن نرم کننده اجزاء دستگاه ذهن هستند. ذهن نتیجه عادت است. عادت، ذهن را در شیاری انداخته و ذهن در این شیار محدود با راحتی و اطمینان و جریانی یکنواخت، فعالیت می کند چرا که این حرکت، همراه با هیچ شکی نیست. اگر ایکس به همسرش بدبین است، ذهن، این بدبینی را می شناسد. حرکتی جریان دار و قدیمی است و هر حرکت بدبینانه، مسیر را هموارتر و حرکت را راحت تر می کند. وقتی ذهن خودش را در شیاری قرار می دهد، در الگویی خاص قرار می دهد میل به امن بودن پیدا می کند. به همین دلیل است که ذهن گرایش به پیروی از یک ایده آل، هدف، انگیزه، جهت خاص، اندرزدهنده و رهبر دارد. جامعه، والدین، مذهب و آموزگاران، سوق دهندگان ذهن به طرف پیروی، تقلید و انطباق هستند. آنان، یک ذهن هشیار و آگاه را نمی خواهند ولی ذهنی را که هر چه بیشتر در جهت انطباق با خواست های اجتماع پیش برود، تشویق می کنند. وجود عادت و ایجاد انطباق با چیزی برای ذهن بسیار آسان تر است. مکانیسم ماشین را دقت کنید. یک ماشین، مطابق یک برنامه ریزی خاص عمل می کند. این برای ماشین بسیار راحت است: پاسخ دائمی به یک برنامه ثابت. عملکرد ذهن، دقیقا مثل یک ماشین است: پاسخ به یک برنامه ثابت و ساختن یک عادت. مهم نیست که شما پنج روز سیگار می کشید یا ده روز یا بیست سال. مهم این است که عادت شکل داده شده است و شما یک ماشین شده اید. آنچه دیروز حق می دانسته اید یا باطل، امروز نیز در همان راهید و فردا نیز با کمی تعدیل، بر همان منوال فکر می کنید. شناخته ها، مایه امنیت ذهن هستند و ناشناخته ها مایه ترسش. اینکه بگویید تنها نجات دهنده خداست، یک عادت است و اگر بگویید تنها نجات دهنده، پسر خداست، عادتی دیگر. نادرستی، عادتی است که ذهن مطابق کارکرد یک ماشین، به انجامش به راحتی برانگیخته می شود اما ترجیح می دهد تا زمانی که درستی را نشناسد، قدم به مرزش نگذارد. آنگاه که تعریفی از درستی ارائه داد و درستی به لیست شناخته ها اضافه شد و شما با آن تعریف منطبق شدید، شمارا به سراب درستی هدایت کرده و درستی نیز چون نادرستی در مکانیسمی عادتی، وارد عمل خواهد شد. تا زمانی که از عادت لذت می برید و عادت وسیله کسب رضایت شماست، مشکلی محسوب نمی شود اما از زمانی که بخواهید ترک عادت کنید و ضد این عادت را جایگزین سازید، مشکلتان شروع می شود.
ذهن مانند یک جسم بی جان مانند کامپیوتر است که خوب و بد، زشت و زیبا و صفات اینچنینی برایش ارزش یکسان دارد.
سوال این است که آیا در واقعیت نیز اینچنین است؟
۹۲/۱/۱۴ ۱۹:۱۹
[quote name="بهزاد ..."]:-) جالب بود! ادامه دارد ......[/quote]
ممنون از توجهتان.
۹۲/۱/۱۴ ۱۷:۲۹
:-) جالب بود! ادامه دارد ......

اخبار روز