چه بد کرداری ای چرخ!
چه کج رفتاری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ!
در رثای نابهنگام و اندوه بار نازنین دوست فرهیخته ام"دکتر عذرا اباذری "
باز آی و بر چشمم نشین،ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
عذرا جان
زناله سوخت زبانم
بگو، بگو که بدین غم
چگونه شاد بمانم؟
که دردمند فراقم
چگونه شاد بمانم
که لحظه ای نتوانم
ز درد تو چه بگویم
زغصه ات چه بخوانم؟
با تنی خسته و روحی فرسوده از بیداد زمان، هر از چند گاه شاهد رفتن اندوهبار عزیزی هستم که ناگزیر به نجوای شعر ماندگار ملک الشعرای بهار می گردم:
چه بد کرداری ای چرخ!
چه کج رفتاری ای چرخ!
سر کین داری ای چرخ!
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ!
غم آنچنان سنگین است که راه بر هر کلامی بسته، ولی با همه سختی باید بگویم :
عذرا جان!
بر فراز کدامین قله ی بلند دعوت حق را لبیک گفتی؟
ای روح پر کشیده آفاقی! که رفتن ناباورانه ات و بقول"لیلی عزیز" سبکبال رفتنت، یا غروب نا بهنگامت در آغاز شکفتن دو گل عزیز "روشنت"، خاطر همه ی خویشان و دوستانت را خون کرده، بر دلهاشان داغ جدایی نهاده، برچهره هاشان غبار غم افشانده و درد فراقت بس بی تابشان کرده.
ای خواهر گرانمایه !
ای غمخوار صبور لیلی و دیگر خواهران، برادران، دوستان و همه دردمندانی که از گرمای وجودت گرما و روشنی می گرفتند.
ای به خاک آرمیده افلاکی!
"روشنت" با دو" گل "نو شکفته اش، که اجل امان نداد تا پا گرفتن و شیرین زبانیشان را ببینی از فراقت ماتم زده است و دستانش در حسرت نوازش دستان گرم و مهربان تو درانتظار.
عذرا جان
در فراقت دلم ابری و چشمانم بارانی است یادت همواره برایم تداعی بخش حضرت زینب(س) بوده، با عشق ها، عاطفه ها، ایمان ها و ایثارهای شگفت انگیز زنانی که در طول تاریخ برای برقراری اخلاق، عدالت، آزادی و رهایی انسان از رنجها جنگیده اند. تو نمونه مثالی داشتن تحرک اجتماعی و به تحرک واداشتن دیگران بودی، که این سخنان نه از روی اغراق که نشات گرفته از واقعیتی احساس شده با عمق جانم است. که تو برایم فقط یک شخص عزیز نبودی یک" راه" بودی، ملاک، اسوه و الگو بودی در صلابت واستواری، صبر واستقامت، بلندی همت و و اراده، آن زمان که در سختی ها و مصائب زندگی یارای رفتنم نبود.
همت و سخت کوشی و خستگی ناپذیریت در اوج شداید و تنگناها، نفوذ کلام و زبان آوریت در ارتباط با مردم شگفت انگیز بود.بی سبب نیست که همواره چه در میانه، چه در تهران، چه در سوئد از جایگاه بلند اجتماعی و مردمی برخورداربوده ای.
عذرا جان
ای که وجودت امید بخش نا امیدمان و شادی بخش دلشکستگان بوده و عشق وایثار و فداکاری و مردم دوستی را در زندگی خویش به زیبایی به نمایش گذاشتی بود. برای زخمهای بی مرهم پناهجویان دردمند، مرهم شدی و باکلام روحنواز و جان بخشتت آرام جان آشفتگان دنیای آشفته گردیدی.
با دستان پر سخاوت خویش که بر سر بیماران نیازمندت به اهتزاز در آوردی به شفا بخشی دلهای بیمار و احیای جانها مرده پرداختی و در کل همین را می توانم گفت که تو زندگیت را وقف انسانها کردی و در سراسر عمر نه چندان بلند و پر بار خویش مایه ی دل گرمی محرومان رنج کشیده و سیلی خوردگان جامعه ی خویش بوده ای. آنگونه که شنیده ام با رفتن خویش در دلهای بیماران خود محشری پر غوغا بپا کردی.الحق که چنان زیستنی شایسته ی چنین مردنی است. زینب گونه ای که ایام وفاتش مصادف با ایام سوگواری سرور آزادگان جهان و اسارت پیام رسان انقلابش زینب(س) باشد.
او را از سال 1359 می شناسم از زمانی که بعنوان دبیر ادبیات، قدم در دبیرستان های دخترانه میانه گذاشتم. بعنوان دبیر روانشناسی، همکار خوب و یار شفیقم بود و همدم و همرازم.
در آن سالها که درنظام آموزشی ایران پستی تحت عنوان مشاور و...وجود نداشت
من خود شاهد بودم که چگونه یک تنه، سنگ صبور و محرم اسرار خیل عظیم دانش آموزانی بود که بنابه اقتضای سنی از مشکلات روحی و روانی و چه بسا از مشکلات اقتصادی و خانوادگی زیادی رنج می بردند و خانم اباذری را تنها ملجأ و تکیه گاه امن خویش و نیز حلال مشکلات خود می دانستند. در حالیکه او خود در 25سالگی همسر خلبان خود را در تصادف رانندگی از دست داده بود و با دختر خردسالش، روشن، با کوهی از مشکلات در جامعه ی سنتی آن روزگار با باورهای کهنه اش، دست و پنجه نرم می کرد ولی در جهت حل مشکلات دانش آموزان بی پناه و درمانده جامعه آن روز میانه شب و روز نمی شناخت تا مشکلی را حل نمی کرد آرام و قرار نداشت. دلش دریا گونه بود و مقاومت سرسختانه اش بسان کوه بود.
یادش هماره درس آموز باد!
بعد از مهاجرتش به تهران که بخاطر فرزندش انجام داد و مرتب با وی در ارتباط بودم همان راه و روش و شیوه تربیتی را در پیش گرفت والبته با توجه به شرایط محیطی آنجا فشار کاری اش نیز چند برابر بود. تا به هجرتی بزرگ و پر مخاطره که همتی بزرگ می طلبید اقدام نمود چون می خواست فرزندش درد بی پدری نداشته باشد که خودش به تنهایی جای پدر را نیز بخوبی پر می کرد ولی فرهنگ جامعه ایرانی همیشه مانع ازپر شدن این خلأ برای هرکودک پدر از دست داده است .
بنابراین با عزمی راسخ و قامتی استوار دست در دست دختر خردسالش موسی گونه از نیل حادثه ها و خطر ها گذشت و در کشوری که از امن ترین واخلاق مدار ترین مکانهای دنیاست سکنی گزید و با به جان خریدن همه مرارتهای این هجرت عظیم به آنچنان درجه ای از تعالی روحی و علمی دست یافت که مراسم بزرگذاشت، تشییع و تدفین اش در دیاری که ما غربتش می نامیم آنگونه که شنیده ام چون مقام بزرگ علمی همان سرزمین (سوئد) برگزار شده است واین بیانگر آن است که غربت مرز انسانی نمی شناسد، بلکه با مرزبندی های جغرافیایی مفهوم می یابد.
او که قدم به قدم سرنوشت خویش را ساخت نشان داد که اگر مشکلات به وسعت دریا باشد می توان با کشتی صبر از آن عبور کرد و اگر موانع، به عظمت کوهها باشند می توان با پای همت از گردنه ها گذشت. عذرای عزیزمان خوب زیست، آسوده و سبکبال به ابدیت پیوست و پس از مرگش نیز زندگی دیگری در میان دوستدارانش آعاز خواهد کرد.
غم چنان سنگین است که کلامی برای تسلیت نمی یابم با قلبی آکنده از حزن می خواهم صبر الهی یارمان و غفران پروردگار بدرقه ی عزیز سفر کرده امان باد!
آمین یا رب العالمین.
مهری ملکی