شهدا مرز نمی شناسند
چند روزی است که هشترود حال و هوای خاصی به خود گرفته. خبر در شهر پیچیده که پیکر مطهر سه تن از شهدای گمنام جنگ تحمیلی شب شهادت امام دهم میهمان مردم مؤمن و محجوب این شهرستان خواهد بود.
از لحظه ای که قرار شد برای اطلاع رسانی در مورد این رویداد مهم و تاریخی بسته خبری کار کنم دلم هوایی شد،درست مثل همه وقت هایی که قرار می شود وارد ساحت مقدس شهید و شهادت شوم.
حکمتش را نمی دانم ولی همیشه وقتی دست به قلم می برم که چیزی برای شهدا بنویسم دلم بدجور هوایی می شود. دستم می لرزد و اشک جلوی چشمانم پرده ی مه آلودی می کشد.
امکان ندارد بخواهم در باره شهدا بنویسم و بغضم در سینه تلنبار نشود و گونه هایم خیس اشک نشود. نمی دانم تجربه کرده اید یا نه؛ عالمی دارد برای خودش...
جوری دلت می لرزد و خیالت طوفانی می شود که زیباترین معشوقه های روی زمین هم قادر به چنین دلربایی عاشقانه ای از جسم و روحت نمی شوند...
نوشتن برای شهدا مرز و محدوده نمی شناسد، هرجای این زمین که باشند برای تو حکم همان عزیزترینی را دارند که برای تو مهم ترینشان است. فرقی نمی کند در میانه باشند یا هشترود؛ در چالدران باشند یا چاه بهار، در شلمچه باشند یا سراوان، هر جا که باشند و هر جا که باشی خیلی راحت می توانی برایشان بنویسی...
راستش را بخواهید نوشتن دست خودت نیست...! انگار قرار نیست تو کاری بکنی، قلم خود می داند که کجاها سر بحورد و چه ها بنویسد.
مثل همین چیزی که من نوشتم و کار از شیرازه قالب خبر خارج شد و شعرواره ای دلبرانه شد.
شعری از یک شاعر دلسوخته جبهه و جنگ را به عاریه گرفتم و سخن را اینگونه آغاز کردم:
دعا کنید که من؛ ناپدیدتر بشوم
که در حضور خدا؛ روسپید تر بشوم
بریده های من آن سوی عشق گم شده اند
خدا کند که از این هم؛ شهیدتر بشوم
...
خاک پاک هشترود برای در آغوش کشیدن اسطوره های ایثار و شهادت لحظه شماری می کند.
پس از سال ها انتظار و درخواست و تمنای دیرینه مردم و مسئولان شهیدپرور شهرستان قهرمان پرور هشترود به زودی چشم های عاشقان و دلباختگان مکتب عشق و ایثار و شهادت به نور حضور روح انگیز شهیدان گمنام و فداییان خسته جان مکتب عاشورا روشن می شود و خاک سرخ دیار رودهای خروشان و شیران غران و مردان بلاکش روزهای حادثه و لحظه های خطر جسم رنجور لاله های همیشه سرخ را مهمان چشمان عاشق خود خواهد کرد...
همانان که تمام آنچه را که در این شهر و دیگر شهرها و روستاها و خانه های این مرز و بوم داشتند همه را رها کردند و جسم و جان به ریگ های بیابان و شراره های آفتاب سوزان سپردند تا مدرسه عاشورا همچنان باز بماند و صدای حسین(ع) در گوش زمان جاری باشد...
همانان که به همه دلبستگی های زمین و هوس های هوی خنده زدند و پشت به شهرها راه آسمان را در پیش گرفتند سر به مرزهای عشق و جنون گذاشتند...
همانان که هیچ نسبتی با قصه های آلوده امروز ما ندارند و تن هایشان به نور خورشید حق و جان هایشان به نسیم وجه الهی غسل برائت از کراهت های زمین و زمان گرفته و پاکتر از باران و زلال تر از شبنم صبحگاهان در کنار معشوق و معبود خود مرزوقند...
آری آن ها باز می آیند
آن ها برمی گردند تا در بالاترین نقطه شهر دوباره سنگر خود را برپا کنند
آن ها نگران حال مایند، آن ها احساس خطر کرده اند، آن ها به فکر ما هستند
آن ها می آیند تا دست ما را بگیرند، آن ها می آیند تا ما را عبور دهند
آن ها معبرها را خوب می شناسند و خوب می دانند که ما تا کجا در قلب میدان مین پیش رفته ایم و تا کجا در میان حیله های دنیا گرفتار شده ایم
آن ها برای نجات ما از روزمره گی های در بانک ها و پای ماهواره ها آمده اند
آن ها برای نجات ما از پشت تریبون های ادعا و سهم خواهی آمده اند
آن ها برای نشان دادن دوباره راه به ما آمده اند
آن ها آمده اند تا دوباره از بالای شهر مراقب ما باشند
قلب هایمان را برای آن ها عریان خواهیم کرد
...