مردادی های بیدار
بیشتر وقتا توفکره، فکر کردنش هم از یه جنس دیگه ست
همیشه دنبال اینه که پرده های ظاهر رو کنار بزنه و زیر پوست قضایا رو ببینه
تا به حقیقت ماجرایی پی نبره آروم و قرار نداره و شبها خوابش نمی بره
کارش مثل خیلی از کارای دیگه ساده و بی دردسر نیست، مدام دلهره و نگرانی و اضطراب...
خونواده ش مدام سرزنشش میکنن و همیشه باهاش جر و بحث دارن که چرا رفته سراغ اینکار!
اونا برای همه نگرانی ها و ناراحتی های شبانه روزیشون اونو مقصر می دونن و مدام ازش میخوان که این کارشو بذاره کنار و بره سراغ یه کار بی خطرتر و آتیه دارتر
اما اون گوشش به این حرفا بدهکار نیست
خودش میگه عاشق کارشه، میگه اصلاً به خاطر همین سختیهای کارشه که عاشقش شده و ول کنش نیست، بعضی وقتا که مخاطبش یه خورده زیادی صمیمیه، خیلی خومونی درِ گوشش میگه "راستشو بخوای من دیونه این کارم ... حال می کنم از اینکه هر کسی جرات نمی کنه وارد این کار بشه" ...
بیشتر وقتها از خونواده و دور و بریاش پول قرض می کنه و تقریباً هیچوقت اونقدری پول در نمیاره که کفاف خرجی های زندگی شو بده
خیلی وقت ها پیش میاد که مجبور میشه بین «مشق وجدان» و «دیکته دیگران» یکیشو انتخاب کنه و همیشه براش سخته که به دیکته ها گردن بذاره ... اما گاهی وقت ها یه جوری میشه که دیگه دست خودش نیست، یا باید چشماشو ببنده پا رو "من"ه وجودیش بذاره؛ یا اینکه سکوت و "حذف" شدن رو قبول کنه و جیکش هم در نیاد
سایه وحشت و تهدید رو نقطه به نقطه و لحظه به لحظه زندگیش چتر زده و صدای قدم های حادثه و خطر مدام تو گوشش زنگ می زنه
رو دیوار اتاقش عکس چندتا از همقطاراشو نصب کرده که فرجام کارشون به دیوار مرگ رسیده، مرگی که بهش افتخار می کنن و میگن "بهایی است برای دانستن، که حق مردم است"
از وقتی وارد اینکار شده خیلی از دوست و رفیقاشو از دست داده، نه اینکه خودش خواسته باشه، از تلخی حرفای راستش بوده که دوستاش مارگز شدن
روزگارش سخت میگذره و دلش پر درد و حسرته ولی این چیزا رو از هیچ کجای چهره ش نمیتونی بخونی، هر روز سفت و سخت تر از دیروز وسایل کارشو ورمیداره و از خونه میزنه بیرون و ...
روز از نو روزی از نو!
اون یه خبرنگاره!
هفده مرداد روز خبرنگار بر فعالان عرصه رسانه های جمعی بویژه بچه های رسانه ای میانه مبارک
منبع: http://gaflannews.ir/Chosen/25154