الا ای "شاهد" مهد دلیران
هنرمند و ادیب دشت شیران
ز آذربایجان ، آن مهد زرتشت
که"مهداد"ش بود رشک دبیران
ز ملک شهریار و خاک "بحری"
که بس خفتند خیل شهریاران
"اجلی"مست می سازد ز خطش
دل و جان، چون زلال چشمه ساران
ز"صادق" تا "امینی"بس خردمند
چو"طالبپور" و "ایرج" بزم داران
بسی اهل خرد دارد دیارم
که گر گویم شود بیش از هزاران
دُر افشاندی و ما را یاد کردی
نمودی این حقیر از شرمساران
گذر کردی تو در بزم خرابات
نظر کردی بسوی میگساران
تو از خاک هنرمندان خاموش
ز دشت سبز قافلانکوه ایران
تو اهل معرفت، رهجوی حقی
بر آور بانگ هوی حق مداران
نشد درمان ز هشیاری مرا درد
بگردان جام سر مستی به دوران
چو چنگ اندر خروش آور تو ما را
بپا کن بانگ نوش شادخواران
مرا گویی که بلبل سان بخوانم
تو دیدی مرغکی بی بال پران ؟!
پر و بالم تویی ، آوازم از دوست
ز مستان ، میپرستان ، گلعذاران
سخن کوتاه کن "سارنگ"! برخیز
که دست افشان روی سوی دیاران
**************************************
در پاسخ به غزل شاهد عزیز:
رسم كج گردي چرخ است اينكه تابش مي دهند
عاشقان را مي كشند و هم عذابش مي دهند
هركه او را يك سئوال از چرخ گردون بوده است
ناجوانمردانه و ناخوش جوابش مي دهند
حلق عاشق از ازل ببريده بوداست اي صنم!
خلق نادان هم دوباره پيچ و تابش مي دهند
دل به سينه خانه دارد هركسي كو آدمست
عاشقان والاترينند آفتابش مي دهند
هركسي عاشق نبوده مرده آمد در جهان
آدمي خود اينچنين خواهد كه خوابش مي دهند
درد عاشق بيش از اين باشد نگنجد در سخن
درد جانكاه است و آنرا با شرابش مي دهند
شاهد از روز ازل عاشقترين عالم است
زآنكه پي در پي از آنسو جام نابش مي دهند