تو ازهر گل که می بینم ، فریبا تر فریبایی
فدایِ رنگ و بویِ تو، چه زیبا مجلس آرایی
تو خود سروِ تنومندی،به بُستانِ ادب،ای جان
نگارینا،تورا هرکس زتو دارد تمنّا یی
بنازم آن لبِ شیرین، زلال چشمه ساران است
سخن دانسته، پی در پی،خروشانی،چودریایی
به چشمِ شوخت ای دلبر،نه تنها غرق،من هستم
در آن دریا، چو من صدها، غریقند و تماشایی
هزاران دِل ز پی داری،قفا را بنگری، بینی!
به دنبالت روان گشته، همه رقصان سر و پایی!
تودر رگهایِ هر فصلی، به صدقت صادق و اصلی
تو جاویدانِ کیهانی و فخرِ نسل فردایی
نگارا با منِ شاهد، زبی مهری مگو،هرگز
مران مارا زدرگاهت، ندارم مسکن و جایی.
شاهد.