کد خبر: ۶۳۲۲۳
۹۱۱ بازدید
۲ دیدگاه (۲ تایید شده)

ماجراي خودكشي دو دخترنوجوان در جنت آباد

۱۳۹۵/۵/۲۵
۰۸:۵۷

گوشه زمین خاکی‌ای که دورتادورش را ساختمان‌هایی با پنجره‌های کوچک و بزرگ فراگرفته دو جنازه افتاده. پاهای کوچک جنازه‌ها که از زیر بالاپوش سفیدرنگ بیرون آمده می‌گوید که هر دو دختر و نوجوان هستند؛ دخترانی ١٣، ١٤ ساله، یکی سیما نام دارد و دیگری آیدا

به گزارش صداي ميانه و به نقل از عصرايران: مادر آیدا با صدای جیغ و فریاد همسایه‌ها از ماجرا باخبر شده و حالا روبه‌روی زمینی که جنازه‌ها روی آن افتاده، نشسته. فریاد می‌زند و دخترش را صدا می‌کند: «آیدا مامان پاشو! چشماتو بازکن!» اما مادر سیما هنوز خبر ندارد. ناگهان زنی با کیسه‌های پر از گوجه و خیار و کرفس از پیچ کوچه وارد می‌شود. یکی از مردهای همسایه زن را با دست نشان می‌دهد و می‌گوید: «مادر اون یکیه.» زن کیسه‌ها را در دست گرفته و عرق‌ریزان پیش می‌آید. از دیدن چشم‌های متعجب اطرافیان می‌هراسد. صدای فریادهای مادر آیدا را می‌شنود و چشمش به دو تا جنازه‌ای می‌افتد که پای ساختمان افتاده‌اند. کیسه‌ها را رها می‌کند و به سمت مادر آیدا می‌دود.یکی از میان جمع می‌گوید: «سیما و آیدا دست همدیگه رو گرفتن و خودشونو از بالای ساختمون انداختن پایین.» زن رنگش مثل گچ سفید می‌شود و به سمت جنازه‌ها می‌دود. ماموران پلیس جلویش را می‌گیرند اما به شرط یک دیدار کوتاه به زن اجازه می‌دهند تا جنازه دخترش را ببیند. مادر جلوی دخترش می‌افتد و مبهوت فقط تماشا می‌کند. زن‌های همسایه به کمک هم او را از روی جنازه بلند می‌کنند و به محوطه بیرون از زمین خاکی می‌برند. زن رو به جمعیت می‌گوید: «بچم دست و پاش خونی شده.» حالا یک ساعت از آغاز ماجرا گذشته و صدای فریادهای مادر سیما از داخل آپارتمان‌شان می‌آید.

_سلفی قبل از خودکشی

ساعت ٤:٤٥ روز شنبه سیما و آیدا دو دختر نوجوان یکی ١٣ و دیگری ١٤ ساله در حالی که دست‌های همدیگر را گرفته بودند خودشان را از طبقه ششم ساختمان به پایین پرتاب کردند و همانجا جان سپردند. بازپرس می‌گوید که آنها قبل از مرگ با دوربین گوشی‌های‌شان دوتایی سلفی گرفته‌اند.تیم بازپرسی و پزشکی قانونی بالای سر جسدها مشغول انجام کارهای‌شان هستند. دست‌های دو جنازه روی هم افتاده و صورت‌های‌شان رو به همدیگر است. انگار با چشم‌های بسته همدیگر را تماشا می‌کنند. آیدا جوراب سفیدرنگ به پا دارد و معلوم است که در خانه سیما مهمان بوده. سیما بلوز سورمه‌ای رنگ با گل‌های ریز قرمز به تن دارد و آیدا یک بلوز سفید پوشیده. سیما شلوار راحتی به پا دارد و شلوار آیدا جین آبی کمرنگ است. روی زمین خون زیادی نریخته و تنها دست و پای دو جنازه کمی خونی است. پزشکان زنی که از پزشکی قانونی آمده‌اند یکی‌یکی در حال بررسی جنازه‌ها هستند و بازپرس پرونده در حال جمع‌آوری اطلاعات است.

_آیدا مامان پاشو بریم خونه بخواب!

اما طرف دیگر حفاظ فلزی ماجرا جور دیگری است. پدر و برادرهای سیما و آیدا را با تلفن خبر کرده‌اند و یکی یکی از راه می‌رسند. پلیس برای ادامه تحقیقات به هیچ کسی اجازه نزدیک شدن و دست‌زدن به جنازه‌ها را نمی‌دهد. پدر سیما هق‌هق می‌زند و سرش را به تنه درخت کاج روبه‌روی خانه‌شان می‌کوبد. مادر آیدا روی خاک‌های کنار محوطه باز نشسته و مات و مبهوت جنازه دخترش را از دور تماشا می‌کند. گاهی ناگهان دست‌هایش را بالای سرش می‌برد و فریاد می‌زند: آیدا، آیدا مامان کجا رفتی خوابیدی؟ بیا بریم خونه ... .مادر و پدر آیدا چشم‌های‌شان اشک ندارد و فقط با دست بر سرشان می‌کوبند و فریاد می‌زنند. هنوز در نخستین لحظه‌های شوک ماجرا هستند. مادر آیدا فریاد می‌زند: «پاشو بیا بریم دیگه!» زنی از اقوام آیدا ماموران را کنار می‌زند و خودش را تا نزدیکی جنازه‌ها می‌رساند. چشم‌هایش از حدقه بیرون می‌زند، دست روی دهانش می‌گذارد و بلند و پشت سر هم جیغ می‌زند. لرزش دست‌ها و شانه‌هایش از فاصله دور دیده می‌شود. می‌گوید: «آیدا! چیکار کردی؟»

_نامه‌ای قبل از خودکشی 

يك ساعت از زمان خودکشی گذشته و هرلحظه به انبوه جمعیت داخل کوچه اضافه می‌شود. همسایه‌های روبه‌رو یکی در میان بالای بالکن‌های‌شان ایستاده‌اند یا سرهای‌شان را از پنجره بیرون آورده‌اند و با موبایل عکس می‌گیرند و فیلمبرداری می‌کنند. یکی از زن‌های همسایه آپارتمان‌های روبه‌رو صحنه خودکشی را دیده و می‌گوید: «رو بالکن ایستاده بودم. خیال کردم بند رخت افتاده پایین. اما وقتی صدای فریاد شنیدم اومدم دیدم خودکشیه.» بازپرس پرونده برای معلوم شدن علت خودکشی دستور داده تا موبایل‌ها، کامپیوترها و دفترچه خاطرات دخترها را به اداره پلیس ببرند. به گفته بازپرس یک نامه با دستخط یکی از دخترها پیدا شده که در آن علت خودکشی را مشکلات شخصی‌اش عنوان کرده است.زن‌های همسایه دور هم جمع شده‌اند و هر کدام تحلیل خودشان را از علت حادثه می‌گویند. چشم‌های‌شان از شدت گریه قرمز شده. یکی‌شان دختر ١٤ ساله کنارش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من به دخترم می‌گم، هیچ دوستی واسه آدم بهتر از مادر نیست، این دخترا هم باید مشکلشونو به مادرشون می‌گفتن.»دختر چشم‌های مادرش را نگاه می‌کند و سکوت می‌کند. پلیس مدام به مردم اخطار می‌دهد که با موبایل‌های‌شان از صحنه فیلم یا عکس نگیرند. اما هنوز عده‌ای با دوربین‌های‌شان مشغول شکار عکس از جسدها هستند.موقع انتقال جسدها به آمبولانس پزشکی قانونی، یکی از عابران پیاده گوشی موبایلش را از داخل جیبش بیرون می‌آورد و شروع به فیلمبرداری می‌کند. پلیس دستنبد به دستش می‌زند و او را داخل ماشین منتقل می‌کند.

_دو جنازه در دو آمبولانس

نزديك غروب است و هوا رو به تاریکی است. آمبولانس‌های پزشکی قانونی از راه می‌رسند تا جنازه‌ها را برای کالبدشکافی ببرند. برادر بزرگ‌تر آیدا فریاد می‌زند: «یعنی رفتی؟ یعنی دیگه تموم شد؟ یعنی دیگه نمی‌بینیمت؟» ماموران پزشکی قانونی کاورهای مشکی حمل جسد را باز می‌کنند تا جنازه‌ها را داخلش بگذراند. پدر آیدا بالای جسد دخترش می‌رود و بهت‌زده او را تماشا می‌کند. روی زمین می‌افتد. هرکدام از جنازه‌ها وارد یکی از آمبولانس‌ها شده و میان شلوغی جمعیت گم می‌شود.*

توضیح: آیدا و سیما اسامی مستعار هستند.

کانال تلگرامی صدای میانه اشتراک‌گذاری مستقیم این مطلب در تلگرام

نظر شما

۹۵/۵/۲۶ ۲۱:۴۳

سلام دوست عزيز

ما بايد با زمان برويم جلو

آن زمان انگونه بود ولي الان نميشود گفت كه مثل ان زمان زندگي كنيم.

آن زمان هم نميشد گفت كه مثل عصر قاجار زندگي كنيم..

اين روش درستي نيست كه خانواده هايمان و فرزندانمان را محروم از فضاي مجازي و گوشي و ماشين و..كنيم و انتظار داشته باشيم كه مثل بچگي هاي خودمان زندگي كند.

روش اين است كه استفاده درست از امكانات امروزي را به او ياد دهيم و طوري تربيتشان كنيم كه با درك و فهم باشند.

۹۵/۵/۲۶ ۱۰:۲۱

برای پدر و مادر و سایر اعضای خانواده. دوستان و اشنایان ارزوی صبر و شکیبایی مینمایم و مغفرت به ایدا و سیما .
ای کاش روش زندگی مانند چند دهه پیش بود که در زیر یک سقف چند عروس و چند داماد و پسرها و دخترها و نوه ها بدون دغدغه و نگرانی و استرس زندگی میکردند نه از موبایل خبری بود ونه تلگرامی در کار بود و نه اس ام اس . یوتیوپها در بوقچه . و بقیه ی فضاهای مجازی خاموش بودند اما در ان میان صفا و صمیمیت و یکرنگی و مهمتر از همه ارامش در ویترینها خودنمایی میکردند هر کس به اندازه نیازش بر میداشت نه کمتر و نه بیشتر . هر کس به حد تواناییش روزها تلاش میکرد و شبها دور هم قصه ی بزرگترها را گوش میکردند و بمحض اینکه سر به بالش میگذاشتند بخواب عمیق میرفتند نیازی به قرص ارام بخش نبودکسی بفکر اقساط عقب افتاده و دیر کرد پرداخت قبوض موبایل و اب و برق و گاز و تلفن نبود خبری از بروز کردن کوشی موبایل و یا خرید ماشین شاسی بلند و یا تهیه ی بلیط انتالیا و چین و.... نبود و در عوض همه ی این تجدد ها نعمت بزرگ و پنهان امنیت و ارامش زیر پای همه فرش گسترده بودبهترین و دورترین مسافرتها صبح با اعضای خانواده و فامیل شروع میشد و غروب بپایان میرسید و ان هم به دامنه نزدیکترین کوههای شهر و یا ابگرمهای اطراف. چه روزها و شبهای دل انگیز و روحنواز و ارمبخشی بود و استرس و نگرانی و خودکشی بساط از روزگار مردم برچیده بود و نشاط بر چهره ها و تبسم بر لبها نقش داشت سختیها و کاستیهای همسایه بین همه تقسیم میشد جشنها و عروسیها با هم برگزار میشد اگر چه شهر و روستاها کوچک بودند و به وسعت امروزی نبودند اما دلها بزرگ و بینشها عمیق بودندو همه از حال همدیگر مطلع. و در کنار هم . راستی این همه مدارس رنگارنگ نبود و کلاسهای خصوصی مختلف و تدریسهای رنگین کمانی.بالاخره ساختمانهای رنگارنک و چند طبقه و اسمانخراشی در کار نبود و مهمتر از همه پرشها از ان ارتفاها .

اخبار روز