سلام به همگی
باز هم مهر اومد و همه بچه های کودکستان تا دبیرستان میرن مدرسه هاشون...
باز هم خیابونا پر از ماشین و مینی بوس سرویس و بازار، فروشگاهها و کتاب و لوازم التحریریای سوت و کور، شلوغ و پر از مشتری شده ...
یادمه اصلا از روز اول مدرسه خوشم نمیومد و چند هفته مونده به شروع مدارس عزادار این بودم که امروز و فردا مدرسه ها باز میشه !
خب ولی زمون ما بخیر گذشت!
لااقل میدونستیم نمرمون چنده و کلاس چندمیم و قراره کلاس چندم بخونیم! بچه های الان میپرسی نمرت چنده با دهن باز نگات میکنه! بعد مامان یا باباش میگه: عمو، اینا نمره ندارن، کوچولو نمرش خیلی خوبه!
یا تابستون میگه میرم اول راهنمایی، سال بعد میگه میرم ششم !
یادش بخیر روز اول مثل روز اول خدمت سربازی بود که من از بیخ نرفتم!
همه دعا میکردیم تو کلاس اون معلمی بیفتیم که سختگیر نیست و شلاق و ترکه نداره!
البته الان دیگه از این خبرا نیست تو مدارس و بچه هارو ناز نازی بار میارن و تا بهش میگی چرا مشقاتو ننوشتی باید چسب یک دو سه هم کنار دستت باشه که احیانا اگه قلبش شکست چسب بزنی! اون زمون معلما دنبال بهونه بودن تا یه کاری کنن بچه ها تا آخر سال مرتب درس و تمرینو آماده بیارن و شلوغ نکنن!
همون هفته اول منظم و آروم بودیم تا چم و خم معلم بیاد دستمون ...
از هفته بعدش یا علی میگفتیم و عشق آغاز میشد ...
شیطنت های تو کلاس و معلم و مدیر و ناظم ...
وای وای وای ! مخخخخخخخخخصوصا ناظم!
حالا بی خیال ...
میخوام بازم یه مورد از پاییز بگم و مطلبو ببندم ...
اینکه صبح زود که هوا گرگ و میش بود و پا میشدیم با عجله بریم مدرسه یادتونه؟
بعدش خسته و کوفته میومدیم خونه میخوابیدیمم یادتون هست که ؟!
بعد یهو پا میشدیم می دیدیم هوا گرگ و میشه و با عجله دنبال جوراب و کیف و وسایلمون می گشتیم تا بریم مدرسه که یهو متوجه میشدیم صبح نیست و داره شب میشه!
هیچی دیگه ! فقط خواستم بگم اون لحظه التماس دعا !!!
فعلا خدانگهدار تا مطلب بعدی ...
