
خاطراتی از حضور طلاب درجبهه ها
(بمناسبت هفته دفاع مقدس)
عبدالرحیم اباذری
خرداد 1363 (اواخر سال تحصيلى 63-1362)بود و طلاب مدرسه ى ولى عصر (عج) تبریز آماده ى امتحان آخر سال می شدند. ناگهان از جبهه خبر رسيد، بچه هاى لشكر عاشورا در چند روز آينده از منطقه ى پاسگاه زيد، برنامه ى حمله به قصد تصرف شهر بصره دارند و اين عمليات اگر درست انجام پذيرد در نوع خود كم نظير و در سرنوشت جنگ و انقلاب تأثير مهمى خواهد گذاشت. اين خبر برنامه ى امتحانى مدرسه را به هم زد و حال و هواى جبهه را بر فضاى مدرسه حاكم ساخت. طلاب مدرسه پروانه وار در پوست خود نمىگنجيدند. هركس در تلاش و تكاپو بود تا هرچه زودتر به يك نحوى خود را به منطقه برساند. به پيشنهاد و اعلام آمادگى اكثر طلاب و با موافقت مدیر وقت مدرسه حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمود لطيفى، درسهاى مدرسه تعطيل شد و امتحانات نيز تا اطلاع ثانوى به تأخير افتاد و طلاب مدرسه به طور دسته جمعى به استثناى چند نفر كه عذر خانوادگى و موانع ديگر داشتند، آماده اعزام به جبهه شدند.
من به همراه آقايان: ابراهيم قارى، مرحوم محمد على كريمى، اكبر ربانى، چون معمم بوديم، از سازمان تبليغات تبريز به عنوان روحانى رزمى - تبليغى برگ مأموريت گرفتيم. بقيه طلاب از بسيج اعزام شدند. روز اعزام 26/3/1363 بود. در اين روز از سراسر شهرها و روستاهاى آذربايجان جهت اعزام به جبهه به تبريز آمده بودند. در ميدان راه آهن تبريز براى اين اعزام مراسم ويژه برگزار و ازدحام جمعيت خيلى پرشور و حماسى شده بود.
آيت اللّه ملكوتى امام جمعه وقت و ساير شخصيتهاى سياسى، اجرايى و مذهبى استان در مراسم حضور داشتند. شاعر بزرگ سيد محمد حسين شهريار نيز در اين مراسم تاريخى، اشعارى را كه در تجليل از رزمندگان اسلام سروده بود براى حضار خواند. از طلاب همشهرى آقايان: رضا بيرامى( شهید در کربلای5) و رضا نعمتى هم جزو اعزام شدگان بودند.
در این اعزام با چند نفر از همشهريان رزمنده نیزكه در اين اعزام با ما بودند از جمله آقايان: سيد منصور فرقانى و مرتضی هاشمى فرزند احمد آقا هاشمى همسفر شديم. قبل از حركت قطار در كنار قطار چند عكس يادگارى به همراه دوستان از ما گرفتند.
(ازچپ به راست : آقا مرتضی هاشمی ، حاج رحیم بیرامی ، روحانی شهید حجت الاسلام رضا بیرامی که هنوز معمم نشده بود. نفر پنجم رضا نعمتی. نفر ششم عبدالرحیم اباذری. سایر دوستان غیر میانه ای هستند که دو نفرشان شهید شدند.)
براى اعزام رزمندگان يك قطار بزرگ و مستقل از تبريز به اهواز آماده شده بود. لحظاتى بعد با بدرقه ى مسؤولين، مردم تبريز و دوستان سوار قطار شديم و به سوى جبهه حركت كرديم. در قطار با آقايان طلاب : محمد على كريمى، ابراهيم قارى، رضا بيرامى، رضا نعمتى و احمد زينالى در يك كوپه بودم. گاهى هم به ساير دوستان در کوپه های ديگر سر مىزدم. بعضى وقتها هم آنها به كوپه ى ما مىآمدند. يك بار هم آقاى سيد منصور فرقانى به نزد ما آمد. سؤالات فقهى و اعتقادى داشت، پرسيد و من جواب دادم. جوانى با صفا و صميمى بود خيلى دلش مىخواست با طلاب انس بگيرد. او از بچههاى اطلاعات - عمليات لشكر عاشورا بود که بعدا در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید.
عمليات پاسگاه زيد
وقتى به اهواز رسيديم از ايستگاه راه آهن به وسيله ى اتوبوسها و مينى بوسها به مقر و موقعيت لشكر عاشورا منتقل شديم. اين مكان در سمت چپ و كنار جاده ى اهواز - خرمشهر و در فاصله ى 45 كيلومترى خرمشهر قرار داشت. به طورى كه گلولههاى توپ فرانسوى ِصدامىها به نزديكىهاى آن اصابت مىكرد. منطقه بسيار خاك آلود بود و خاك رس و نرمى داشت. با مختصر حركتى يا وزش بادى، خاك و خاشاك فضاى منطقه را فرا مىگرفت. بچه هاى لشكر عاشورا به شوخى نام آنجا را «موقعيت خاك آباد» گذاشته بودند.
طلاب هركدام در يكى از گردانهاى لشكر سازماندهى شدند، بعضى به گردان تخريب ، بعضى به گردان اطلاعات - عمليات رفتند. تعدادى نيز به تصور اين كه گردان امام حسين، يك گردان حماسى و عملياتى است و پيش از ساير گردانها وارد عمل خواهد شد بدانجا پناه بردند. من هم به خاطر اين كه در دوران سربازى با خمپاره 120 م م بيشتر آشنا بودم، تصميم گرفتم براى اين كه آن جا بيش از جاهاى ديگر مىتوانم مفيد باشم، به گردان خمپاره انداز 120 م م انتقال يابم. به همين خاطراول به تيپ ذوالفقار رفتم. اين تيپ از چند گردان مستقل از جمله گردانهاى: تفنگ 106،خمپاره انداز 120 و 80 م م، آر پى جى زنها، كاتوشا، تانک زرهى و... تشكيل شده بود. چون به گردان خمپاره انداز آمدم با فرمانده گردان، برادر حمید (بیرام) شكرى كه از اهالى نقده بود، آشنا شدم.
گردان خمپاره انداز، خود به چند دسته و گروه تقسيم مىشد و اينها به نوبت در خط مقدم ودر واقع در خط دوم جبهه حضور مىيافتند و بقيه هم به عنوان ذخيره و پشتيبان در موقعيت لشكر به استراحت و تجديد قوا مىپرداختند. من به عنوان روحانى (رزمى - تبليغى) در اولين فرصت از موقعيت به خط مقدم منتقل شدم. وقتى به خط رسيدم با بچههاى خمپاره انداز ديدار كرده و به گفتگو نشستم. آنها نيز بالاخره از آمدن يك روحانى به سنگرشان خوشحال شدند. پس از اندكى فهميدم هنوز يكى دو هفته به زمان عمليات باقى است و ما بايد در اين مدت حدود 10 تا 15 سنگر ِ خمپاره براى شب عمليات آماده كنيم. بدين ترتيب كيسه هاى شنى را با خاك پر مىكرديم و سرهاى گونىها را بسته و با آنها ديواره ى سنگر می ساختيم.
براى هريك خمپاره تعداد 90-80 كيسه شنى بايد پر مىكرديم و آنها را به طرز خاصى دور سنگر خمپارهها كه هركدام در مكانهاى تعيين شده در يك رديف و به فاصلههاى معين قرار گرفته بودند، مىچيديم. كار خيلى سخت و طاقت فرسايى بود. اما بچهها جانانه تلاش مى كردند. من هم مثل ساير همرزمان در اين كار به قدر توانايى كمك مىیكردم.
تير ماه 1363، آن هم در منطقه ى خوزستان، منطقه ى پاسگاه زيد، هوا خيلى داغ و سوزناك بود، شايد گرما به پنجاه درجه بالاى صفر مىرسيد. انگار از آسمان آتش مىباريد. دوستان براى هر كيسه که پر مىكردند، هركدام يكى دو ليوان آب مىخوردند. همين طور تلاش رزمندگان به طور شبانه روزى ادامه داشت. برادر شكرى فرمانده گردان، نيروها را زود، زود تعويض مىكرد تا خسته نشوند و روحيه هايشان را نبازند. من با همه ى دستهها كه تعويض مىشدند، همراهى مىكردم و در كنارشان مىماندم. البته گاهى هم به عقب مىآمدم و در موقعيت لشكر در گردانهاى مختلف به دوستان رزمنده و طلاب سر مىزدم. آقايان طلبه: محمد على كريمى، ابراهيم قارى، قربانزاده و احسانى در گردان ابوالفضل (ع) بسر مىبردند، برادران طلبه : سيد منصور طهماسبى و داود خيراللهى( شهید در عملیات کربلای5) در اطلاعات و عمليات حضور داشتند. آقایان : رضا بيرامى ( شهید در عملیات کربلا5) و رضا نعمتى در گردان تخريب بودند. بعضى دوستان طلبه مانند آقايان: على قهرمانى، رضا سكوتى، محمد اسدى و علم الهدى ( بعدا شهید شد) در گردان امام حسين حضور داشتند، يك شب رفتم و پيش آنها ماندم. آقايان طلبه: حسن گلپرور، عبداللّه عيسى لو، محمد حسنى، عيسى خدايار، داود دهقان، نيرى جوان( این دو اخیری بعدا شهید شدند) هم در گردان على اصغر بودند. آقاى غلامرضا مشانى (قائمى) هم در تداركات تيپ ذوالفقار بود و اغلب به نيروهاى خط غذا می آورد.
يك روز هم وقتى در موقعيت تيپ ذوالفقار بودم، اطلاع يافتم دوست طلبه عزيزم آقاى محمد تقى واعظى (شهید در عملیات کربلای 5)در دسته تفنگ 106 حضور دارد. خيلى وقت بود نديده بودم. بيدرنگ طرف چادرش رفتم.
وقتى وارد چادر شدم، برادر سيف الدين نيكنامى يكى از سپاهيان وفرماندهان همشهرى نيز در آنجا بود. هردو خوشحال شدند و استقبال خوبى از من كردند. محمد تقی علاوه بر اين كه در درس حوزوى موفق بود، در جبهه نیز جزو فرماندهان به شمار می آمد. او فرمانده دسته تفنگ 106 م م و در عين حال خيلى با محبت و متواضع بود. يكى دو ساعت در چادر با هم بوديم. آن دو خيلى اصرار داشتند اين شب را پيش شان بمانم، ولى دوستان در خط منتظر بودند و من بايستى برمى گشتم. خداحافظى كردم و براه افتادم.
همانطورى كه ما در گردان خمپاره انداز به طور مداوم مشغول سنگرسازى بوده و خود را آماده ى شب عمليات مىكرديم، بچههاى گردانهاى پياده نيز به نوبت به خط مقدم اعزام مىشدند و در آنجا به طور مستمر به حفر كانال از چند نقطه به سمت مواضع دشمن، مشغولبودند و جانانه كار می كردند. چنانكه يكى دو بار به نزدشان رفتم و از نزديك شاهد تلاشها و جانفشانیهايشان بودم.
مقدمات عمليات در تمام ابعاد به خوبى و خوشى پيش مىرفت. اين عمليات تا چند روز آينده از منطقه ى پاسگاه زيد آغاز مىشد و هدف آن تصرف بخش عمدهاى از شرق بصره و بنادر مهم آن در كنار اروندرود بود. در صورت موفقيت، كار بسيار بزرگ و سرنوشت سازى بود. شبها وقتى از پشت سنگرها به سمت جنوب نگاه مىكرديم در آن طرف رودخانه به فاصله ى نسبتا نزديكى چراغهاى شهر بصره به آدم چشمك مىزدند.
چند وقت بود روزها به طور مستمر كار می كرديم و با خيال پیروزی در عملیات و تصرف بصره شبها را به صبح مىرسانديم.
يكى از همشهريان دیگر به نام برادر «انشاء اللّه قاسملو» از بخش تركمانچاى ميانه نیز در گردان ما حضور داشت، او دانشجو بود و از بسيج دانشجويى اعزام شده بود. با هم ارتباط صميمى داشتيم. به من به عنوان روحانى و طلبه احترام مىگذاشت و در ضمن توقعاتى هم داشت. گاهى می گفت: حاج آقا شما به جاى اين كه قاطى بچه ها بشويد و با آنها كيسه شنى پر كنيد، كار خودت را كه تبليغ و ارشاد آنهاست و خيلى هم مهم است انجام بدهيد!! البته وى كاملاً از روى حسن نيت و دلسوزى و خيلى هم مؤدبانه اين انتقاد را با من مطرح می کرد، اما من اين حرفها را قبول نداشتم و هرچه قدر هم به خودم تلقين مىكردم نمىتوانستم قبول بكنم. این جوری راحت تر بودم . زیرا در آن فضای آنچنانی وزیر دمای 50 درجه بالای صفر ، عمل کردن بیشتر از سخن گفتن تاثیر داشت. «کونوا دعاتاً للناس بغیر السنتکم.»
(از راست به چپ، نشسته : نفر دوم آقای حمید شکری ، فرمانده گردان. از راست به چپ ایستاده : نفر دوم آقای انشاالله قاسملو ازترکمنچای، نفر سوم عبدالرحیم اباذری. بقیه همرزمان از شهر نقده وآذر شهر و سرد رودی هستند.)
يكى دو شب به عمليات باقى مانده بود. همه ى كارها و مقدمات انجام و آماده شده بود، فقط منتظر صدور رمز عمليات از جانب ستاد فرماندهى بوديم كه ناگهان مطلع شديم،عمليات لو رفته است. دشمن آب به كانالها رها كرده و همه را پر نموده بود. خبر بسيار تكاندهنده و هولناكى بود. هركس اين خبر را مىشنيد مانند كسى كه ناگهان آب سردى بر سرشريخته باشند، مات و مبهوت می ماند. همه غافلگير شده بودند. هيچ كس باور نمیكرد زحمات چند ماهه و طاقت فرساى رزمندگان به اين آسانى و سادگى لو رفته و از هم بپاشد. اينهم امتحان الهى ديگرى بود و چاره اى نداشتيم جز اين كه تسليم مقدرات الهى می شديم.بنابراین عملیات در این منطقه برای همیشه منتفی وخنثی اعلام شد.
سال تحصيلى 64-1363
چند روز در تيپ ذوالفقار بودم آن طورى كه شواهد و قرائن نشان مىداد به اين زودی ها از عمليات بعدی خبرى نبود.
عمليات پاسگاه زيد كه خنثى شد تا يك عمليات ديگر برنامه ريزى و به مرحله ى اجرا گذاشته شود، حداقل سه چهار ماه وقت لازم داشت. از طرفى دوستان طلاب برنامه ى امتحانى سال آخر حوزه را نداده بودند و سال تحصيلى جديد هم در پيش بود. مضافا به اين كه در اين مرحله نيز به قدر لازم نزديك به دو ماه بود (26/3/1363 تا 23/5/1363) در منطقه حضور داشتند. بنابراين به هيچ وجه صلاح نبود دوستان طلبه بيش از اين وقت خود را در جبهه در حال انتظار به عمليات كه هنوز وقت و محلش معلوم نبود، سپرى كنند. مسؤوليت دوستان در جبهه بر عهده ى من بود. تلفنى با حاج آقای لطيفى( مدیرمحترم مدرسه) تماس گرفتم. وضعيت را توضيح دادم و كسب تكليف كردم، ایشان نيز تأكيد به بازگشت طلاب نمود، بنابراين هركدام از طلاب در گردانهاى خود تسويه كردند و تجهيزات خود را به انبار تحويل دادند، آنان سنگرهاى نظامى را ترك گفتند و به سوى حراست از سنگرهاى فرهنگى روى آوردند. به طور دسته جمعى به تبريز و مدرسه ى ولى عصر (عج) آمديم. البته تعداد اندكى از طلاب باز به اميد شركت در عمليات بعدی، همچنان در موقعيت باقى ماندند. مراسم امتحانات مدرسه با همكارى طلاب و مسؤولين به خوبى و موفقيتآميز برگزار شد و مدرسه آماده ى آغاز سال تحصيلى 64-1363 گرديد.
گفتنی است طلاب ، اساتید مدرسه ولی عصر(عج) تبریز، تهران و بناب چه در دوره مدیریت اخوان بنابی ها( دامت برکاتهم) وچه در ایام مدیریت حاج آقا لطیفی(کثرالله امثالهم) مجموعا در اغلب عملیات ها در جبهه های جنوب وغرب حضور حماسی داشتند و در این راستا، بیش از 300 طلبه وروحانیِ شهید تقدیم انقلاب اسلامی کردند.
راه همه شان پر رهرو باد.