
سلام نام ترکی سرخار گل چی میشه؟

سلام و عرض ادب به آقای محمدرضا گلزار من از ایشون درخواست کمک دارم خونه مستأجری دارم بخدا قسم چن ساله میرم سر کار اما الان دیگه نمیتونم پاهام واریس گرفته و دیسک کمر دارم اوضاعم اصلا خوب نیس یک مادر سالمندان دارم حدود 90 سالشه موندم چکار کنم اگه آقای گلزار کمکی به ما بکند ممنون میشم اما اگه مدارک لازم میان تا براشون بفرستم باتشکر


مملکت اینقد بی صاحب شده که برای خیانت های اشکار ظریف و روحانی که فقط یکیش مکانیسم ماشه است ، قوه قضائیه مثل یک گربه ترسو دمشو زیرش جمع کرده تو گوشه دیوار از ترسش پناه گرفته ، یا شایدم زبون قوه قضائیه فقط برای فقیر بیچاره ها درازه .
یکی اینو ببنده جایی . خیلی خطرناکه!


کاربر نامحترم و با پدر مجهول و با ip: 2.188.26.222 که به نامهای متعدد محمدخانی و محمدی و ... در روزهای اخیر بی ادب ترین فحاشی هایی که در خانواده ات تربیت داده اند به اینجانب ارسال می کنی، یافتن شما با این آی پی از طریق پلیس فتا فقط یک روز زمان می برد اما جزای توهین های شما بسیار سنگین تر است. فقط اگر یک بار دیگر تکرار شود با قانون برخورد می کنم و به مردم اعلام می کنم که این آدم ظاهراً متشخص و باطناً بی خانواده کیست.
مملکت اینقد بی صاحب شده که برای خیانت های اشکار ظریف و روحانی که فقط یکیش مکانیسم ماشه است ، قوه قضائیه مثل یک گربه ترسو دمشو زیرش جمع کرده تو گوشه دیوار از ترسش پناه گرفته ، یا شایدم زبون قوه قضائیه فقط برای فقیر بیچاره ها درازه .


چه سنخیتی بین آموزش و پرورش آلمان با آموزش و پرورش ایران وجود دارد ؟ آیا معلم آلمانی با معلم ایرانی یکسان است ؟ ؟!! مسلم است که معلم آلمانی خیلی بالاتر و به قول شما متعالی تر از معلم ایرانی است . معلم ایرانی بیش از نصف سال رو تعطیل است . حد نهایی صلاحیت و توانایی معلم ایرانی کجاست ؟ در ساختار تحول و پیشرفت کشور معلم ایرانی چه نقشی دارد ؟ بله ایران معلم پرورش دهد در سطح جهانی مثل آلمان و ژاپن و فنلاند و آمریکا ، حقوق بالاتر از پزشک رو هم بگیرد . معلم ایرانی دایما در خواب و تفریح است تا کار و تلاش و تحقیق . همین حقوق هم که میگیرد از سرش هم زیادی است . دوست عزیز با مردم و با خودت صادق باش و خودتو فریب نده . بله انتقاد می کنی درست و منطقی انتقاد کن . آنچه باعث نابودی آموزش و پرورش ایران شده تبعیض و ناعدالتی است . با آموزش و پرورش در ایران جفا و ظلم شده است . چه درون سازمان چه برون سازمان .
شما شیپور را از سرگشاد آن می زنید
این تعطیلی مدارس در تابستان و... همه جای دنیا مرسوم است دانشگاه ها هم اینطور هستند تثاتفاقا حوزه علمیه هم همینطور است روشی برپایه علمی وروانشناختی است خاصیت علم و درس و بحث این است اما تحقیق. و پژوهش نباید هیچ موقع شود
اتفاقا در اکثر نقاط،دنیا بجز برخی کشورهای پیشرفته مثل ژاپن و آلمان واروپایی معلمان به نسبت برخی مشاغل حقوق بالایی نمی گیرند بعضا مقایسه می شود مثلا معلم ایرانی صد دلار درآمد دارد معلم فلان کشور 600 دلار بدون براورد هزینه ها در ایران وفلان کشور خاصیت علم ورزی تا حدودی محرومیت است اساتید دانشگاه طراز اول کشور هم درآمد مناسبی ندارند روی هم رفته درمقایسه با دیگر مشاغل حتی با احتساب تعطیلی ها باز معلم در قعر دریافتی ها ی مستمری بگیران دولتی قرار دارد
بقول شاعر
دانش وخواسته چو گل .... و نرگس است
که به یک جای نشکفند به هم
فقط معلم ایرانی را نباید در طراز جهانی دید کاسبیش هم چنین باید دید هکذا مکانیک و شوفر و کارمند و.....
داستان تفریح وخوشگذرانی معلم ودیگر اقشار محروم کشور هم مثل مثل ، اثر رژ لب " است که در جنجال اخیر یکی از،اساتید دانشگاه در فضای مجازی اخیرا مطرح شد مردم با چهاردست میوه می خرند و...بازتابهای منفی ومثبت آن و..
.
معلم هم یک رکن از ارکان آموزش و پرورش وجامعه است سیستم وبستر مناسب آموزشی وتربیتی ومعیشت عادلانه و هماهنگی دیگر بخشهای جامعه از جمله اولیا و...لازم است تا یک آموزش وپرورش ایده آل داشته باشیم فلذا مقایسه وضعیت معلم ایرانی وخارجی قیاس مع الفارق است

الان سالهاست که جامعه ما از کوچک و بزرگ دیگر کتاب شعر و داستان اخلاقی نمی خواند و سخنان نغزی نمی گوید و به هنر اصیل نمی پردازد. از شعر و ادبیات و هنر و اخلاق بی بهره مانده ایم. همه دنبال معیشت و گذران زندگی و یا عده ای پیگیر سوداگری و دلالی هستند البته اگر سرمایه ای داشته باشند. حتی کسانی که دنبال درس و دانشگاه هستند دیگر برای مشکل گشایی از جامعه و حل معضلات و گشودن باب انسانیت دنبال مطالعه نیستند بلکه به خروجی مادی و مالی آن نگاه می کنند. پیامد این فضا و فرهنگی که پدید آمده است جز اختلالات روانی و انتظارات غیرواقعی از زندگی، و به دنبال آن، افزایش جرایم و تخلفات و بی احترامی به بزرگترها و حرمت شکنی، آسیب رساندن به طبیعت و موجودات نیست؟

✍🏻 مهارت فردی در مدارس فنلاند
🔹به منظور پرورش جامعهای پیشرفته و سرآمد، در آموزش برای كودكان ١٥-٩ سال فنلاند، موارد زیر در نظر گرفته میشوند:
١- مهارت درست لباس پوشيدن
٢- مهارت درست راه رفتن
٣- مهارت خوب حرف زدن
٤- مهارت حرف خوب زدن
٥- مهارت منظم بودن
٦- مهارت شعر خواندن
٧- مهارت نقاشی كردن
٨- مهارت نوشتن
٩- مهارت ترانه و دكلمه خواندن
١٠- مهارت بهداشت
١١- مهارت کار تيمی
١٢- مهارت انتقاد كردن
١٣- مهارت جرات ورزی و تمرین شجاعت
١٤- مهارت تشخيص درست از نادرست
١٥- مهارت درست غذا خوردن
١٦- مهارت گره زدن
١٧- مهارت كار با قيچی و برش زدن
١٨- مهارت سعی در خوش خط بودن
١٩- مهارت شستن اشيا
٢٠- مهارت مطالعه
٢١- مهارت مدیریت زمان
٢٢- مهارت كنترل خشم
٢٣- مهارت انتقاد پذیری و تحمل حرف مخالف
٢٤- مهارت پژوهش و تحقيق
٢٥- مهارت تشخيص دوست خوب
٢٦- مهارت بازی كردن
٢٧- مهارت غذا پختن
٢٨- مهارت كار با سوزن
٢٩- مهارت تشكر و سپاسگزاری كردن
٣٠- مهارت خوب توجه كردن
٣١-مهارت تفكر كردن
٣٢- مهارت تفكر خوب داشتن
٣٣- مهارت دوست خوب پيدا كردن
٣٤- مهارت نگهداری دوست خوب
٣٥- مهارت نگهداری لوازم
٣٦- مهارت انتقاد پذیری و نقد شدن
٣٧- مهارت رازدار بودن
٣٨- مهارت برنامه ريزی كردن
٣٩- مهارت گذشت
٤٠- مهارت صبور بودن
٤١- مهارت حل مساله
٤٢- مهارت نگهداري گياه و گل
٤٣- مهارت دقت به پيرامون
٤٤- مهارت صادق بودن
٤٥- مهارت وفادار بودن
٤٦- مهارت نوشتن
٤٧- مهارت آينده نگری
٤٨- مهارت تلاش كردن
٤٩- مهارت نا اميد نشدن
٥٠- مهارت هدف داشتن
٥١- مهارت كار با ابزار
٥٢- مهارت كار با كامپيوتر
٥٣- مهارت در فضای مجازي و سايبری
٥٤- مهارت در تصوير ذهنی داشتن
٥٥- مهارت احترام گذاشتن
٥٦- مهارت كم مصرف بودن
٥٧- مهارت بهره گيری از اشيا
٥٨- مهارت مشورت گرفتن
٥٩- مهارت مشورت و همفكری كردن
٦٠-... مهارت ١٢ و مهارت ٣١ و مهارت ۳۶
فراگیری و ارتقای این مهارتهای فردی میتواند آینده بهتری را برای خودمان و فرزندانمان فراهم آورد و سرآمدی فردی ما را تسهیل نماید.
📕 تحول نظام آموزش فنلاند
✍🏻 #مرتضی_روغنی
🆑️ @vomir


کاربر نامحترم و با پدر مجهول و با ip: 2.188.26.222 که به نامهای متعدد محمدخانی و محمدی و ... در روزهای اخیر بی ادب ترین فحاشی هایی که در خانواده ات تربیت داده اند به اینجانب ارسال می کنی، یافتن شما با این آی پی از طریق پلیس فتا فقط یک روز زمان می برد اما جزای توهین های شما بسیار سنگین تر است. فقط اگر یک بار دیگر تکرار شود با قانون برخورد می کنم و به مردم اعلام می کنم که این آدم ظاهراً متشخص و باطناً بی خانواده کیست.
علاقه دكتر نايبي به زادگاهش براي همشهريان روشن است چندين جلد كتاب و حتي در مورد مشخصات روستاها وقت گذاشته اند و علاقمندي ايشان مشخص است و دقت ميكنند به تمام موارد شهرمان من به نوبه خود از جناب نايبي تشكر و قدرداني ميكنم اطلاعات خودم را نسبت به ميانا بيشتر كردند و به كمك كتاب هاي ايشان علم بيشتري به تاريخ و شخصيت هاي ميانا پيدا كرده ام لطفا احترام را حفظ كنيم و قدردان باشيم.

بهتر است در مدارس و مكان هاي پرجمعيت پناهگاه ساخته شود و پناهگاههاي قديمي احيا شوند و مقاوم سازي شوند.

جایگاه رفیع معلمان زمانی احیا می شود که عدالت در جامعه برقرار باشد . عدالت اجتماعی . عدالت اقتصادی . عدالت بهداشتی و درمانی . عدالت گردشگری . عدالت رفاهی و سایر نگاههای انسانی


آموزش و پرورش ما از بنیان سست بود و در سنوات اخیر هم با علم کردن درصد قبولی و سخت گیری های بی مورد و نا آگاهنه یا مغرضانه که صرفا برای حفظ میزهای ریاستها بوده این رکن رکین جامعه سست تر و بی محتوی تر گشت از طرفی دانشگاه آزاد هم با صدور مدرکهای بی محتوی و بدون توجه به نیاز جامعه که جز افزایش بیش از حد خیل بیکاران تحصیلکرده پشیزی ارزش ندارد تیشه بر ریشه آموزش زد و بدنبال آن آموزش مجازی از طریق شاد آموزش را شخم زد و زیر وزبر کرد ، جناب کاووسی با این شیوه آموزش و با این رفتارهای نا شایستی که با معلمان میشود شما چه انتظاری از تعالی و پیشرفت نهاد تعلیم و تربیت دارید !!؟؟ تا سبستم آموزش و پرورش کاملا متحول نشود و تا زمانی که شان معلم از هر لحاظ اعم از اقتصادی ، روحی و روانی ، اجتماعی ، فرهنگی ، و ...متعالی نگردد انتظار پیشرفت و توسعه جامعه فکریست عبث . جناب اقای کاووسی خانم مرکل صدر اعظم پیشین آلمان در جمع پزشکان که نسبت به حقوق و دستمزد خود تحسن کرده بودن سخنرانی کرد و با شهامت و با صدای رسا گفت شما انتظار دارید حقوق شما با تربیت کنندگان و پرورش دهندگان شما یعنی معلمان برابر باشد!؟ ، بله آقای کاووسی چنین جامعه ای که به معلم ارزش قائل میشوند و معلم در جایگاه رفیع و در خور شان معلمی قرار میگیرد چنین جامعه ای مسلما ترقی و پیشرفت خواهد داشت .
چه سنخیتی بین آموزش و پرورش آلمان با آموزش و پرورش ایران وجود دارد ؟ آیا معلم آلمانی با معلم ایرانی یکسان است ؟ ؟!! مسلم است که معلم آلمانی خیلی بالاتر و به قول شما متعالی تر از معلم ایرانی است . معلم ایرانی بیش از نصف سال رو تعطیل است . حد نهایی صلاحیت و توانایی معلم ایرانی کجاست ؟ در ساختار تحول و پیشرفت کشور معلم ایرانی چه نقشی دارد ؟ بله ایران معلم پرورش دهد در سطح جهانی مثل آلمان و ژاپن و فنلاند و آمریکا ، حقوق بالاتر از پزشک رو هم بگیرد . معلم ایرانی دایما در خواب و تفریح است تا کار و تلاش و تحقیق . همین حقوق هم که میگیرد از سرش هم زیادی است . دوست عزیز با مردم و با خودت صادق باش و خودتو فریب نده . بله انتقاد می کنی درست و منطقی انتقاد کن . آنچه باعث نابودی آموزش و پرورش ایران شده تبعیض و ناعدالتی است . با آموزش و پرورش در ایران جفا و ظلم شده است . چه درون سازمان چه برون سازمان .

آموزش و پرورش ما از بنیان سست بود و در سنوات اخیر هم با علم کردن درصد قبولی و سخت گیری های بی مورد و نا آگاهنه یا مغرضانه که صرفا برای حفظ میزهای ریاستها بوده این رکن رکین جامعه سست تر و بی محتوی تر گشت از طرفی دانشگاه آزاد هم با صدور مدرکهای بی محتوی و بدون توجه به نیاز جامعه که جز افزایش بیش از حد خیل بیکاران تحصیلکرده پشیزی ارزش ندارد تیشه بر ریشه آموزش زد و بدنبال آن آموزش مجازی از طریق شاد آموزش را شخم زد و زیر وزبر کرد ، جناب کاووسی با این شیوه آموزش و با این رفتارهای نا شایستی که با معلمان میشود شما چه انتظاری از تعالی و پیشرفت نهاد تعلیم و تربیت دارید !!؟؟ تا سبستم آموزش و پرورش کاملا متحول نشود و تا زمانی که شان معلم از هر لحاظ اعم از اقتصادی ، روحی و روانی ، اجتماعی ، فرهنگی ، و ...متعالی نگردد انتظار پیشرفت و توسعه جامعه فکریست عبث . جناب اقای کاووسی خانم مرکل صدر اعظم پیشین آلمان در جمع پزشکان که نسبت به حقوق و دستمزد خود تحسن کرده بودن سخنرانی کرد و با شهامت و با صدای رسا گفت شما انتظار دارید حقوق شما با تربیت کنندگان و پرورش دهندگان شما یعنی معلمان برابر باشد!؟ ، بله آقای کاووسی چنین جامعه ای که به معلم ارزش قائل میشوند و معلم در جایگاه رفیع و در خور شان معلمی قرار میگیرد چنین جامعه ای مسلما ترقی و پیشرفت خواهد داشت .

ممنون آقای کاوسی می خواستم در جواب دوست عزیزمان آقای مهاجری نظری که در پست قبلی تان فرمودند جه باید کرد در حدبضاعتم بنویسم که با این مقاله شما تا حدود زیادی حق مطلب ادا شد
وضعیت تدریس ، پژوهش وتعلیم علوم انسانی در کشور ما آشفته است و آثار این آشفتگی به بدنه جامعه هم منتقل می شود چنانچه در مقاله ای از،یکی،از اساتید مبرز علوم انسانی آوردم تب روانشناسی بیش از حد منطقی در جامعه بالاست آن هم با هزینه های،سرسام آور ویزیت روانشناسی و روانپزشکی وعدم توجه کافی رسانه ها ومراکز تعلیم در آموزش مهارتهای روانشناختی همراه شده وضع علوم اجتماعی هم که در کماست فلسفه هم آیا کسی از نزدیکانش سراغ دارد در این رشته پراهمیت در دانشگاه مشغول تحصیل باشد البته نبود بازارکار هم دلیل است اما اشتیاقی هم در این زمینه متاسفانه دیده نمی شود در کلان کشور باید دولت تدبیری،بیاندیشد
اما به باور برخی از فضلا ایران تنها ادبیات برایش باقی مانده است و در آن مزیت نه تنها نسبی،بلکه می توانیم بگوییم مطلق دارد شیوه ادبیات عمدتا بقول سعدی "سهل وممتنع" است در عین اینکه مفاهیم بلند و عمیقی دارد برای عموم هم قابل فهم است خوشبختانه برخلاف سالیان قبل که در رسانه ها ایام فترت ادبیات را شاهد بودیم اخیرا دوره بازگشت را شاهدیم انسان همواره به تغذیه فکری و روحی نیازمند است تا مسائل درونی واجتماعی اش را حل کند اگر این ماده فکری را از راه درست به دست نیاورد ودر دسترسش نباشد روی به ابتذال خواهد آورد در مدارس مواد درسی در این باره گنجانده شده بقول شما باید با اشتیاق بیشتری تدریس شود ضمن اینکه اداره ارشاد هم طبق سرفصل کاری خود می تواند نقش موثری داشته باشد این رسانه وزین " صدای میانه " هم محفل خوبی است
درپناه حق باشید



چه کسی و کسانی باعث این اتمیزه شدن جامعه ما و از بین رفتن پیوندهای خانوادگی کاستی طبقاتی و مخالف اخوت های صنفی شدند؟ چه کسی سود برد؟ بازنده کیست؟ راه چاره چیست؟
همه به نوعی در خوب وبد قضیه نقش داریم اما آنان که در مصدر امور هستند تبعا بیشتر نقش دارند " هرکه بامش بیش برفش بیشتر"


سلام آقای کاووسی مطلب خوبی نوشتید بخشی از علت وضع نا مطلوب اجتماعی که ذکر کردید را در بیان سعید معیدفر فر استاد دانشگاه دیدم که بخوبی ریشه یابی کرده
صفحه اصلی
اخبار اندیشه
۰ نفر
۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۲۱
سعید معیدفر در نشست چالش های علوم اجتماعی در ایران بررسی کرد
چرا علوم اجتماعی در ایران شکست خورد؟ / دلیل تب داغ روانشناسی در ایران / مسیر برعکس علوم اجتماعی در ایران به دلیل غفلت از علوم سرزمینی
سعید معیدفر
چرا علوم اجتماعی در ایران شکست خورد؟ / دلیل تب داغ روانشناسی در ایران / مسیر برعکس علوم اجتماعی در ایران به دلیل غفلت از علوم سرزمینی
کلاسهای درس دانشگاه دیگر آن شور و حرارتهای سابق را ندارند. معتقدم چالش مهم علوماجتماعی در ایران تضعیف شدن «نهاد جامعه» است؛ چون جامعه موضوع اصلی علوماجتماعی است... چون «جامعه» تبدیل به «فرد» شده و آدمها از جامعه گسیخته و با جامعه بیگانه شدهاند، فرد دچار بحرانهای عمیق عاطفی، زیستی و اجتماعی شده بنابراین ما بیش از «علم اجتماعی» به «علم روانشناسی» نیاز پیدا میکنیم تا روح و روان فرد را درمان کند. گویا دیگر «جامعه» مسأله ما نیست و این «فرد» است که باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد!
گروه اندیشه: دکتر سعید معیدفر رئیس انجمن جامعه شناسی ایران است. او در مطلبی که در صفحه اندیشه روزنامه ایران منتشر شده و حاصل خلاصه سخنرانی او با عنوان «چالش های علوم اجتماعی در ایران» در انجمن جامعه شناسی ایران است، به تحلیل دلایل عدم رشد و کارآمدی علوم اجتماعی در ایران میپردازد و در این باره سه چالش اصلی را مطرح میکند. از نظر او نخستین چالش وارونگی مسیر توسعه علم است. در جهان، علوم اجتماعی ابتدا خارج از دانشگاه، از طریق نظریهپردازی در پاسخ به مسائل حاد اجتماعی متولد شدند و سپس وارد فضای آموزشی دانشگاهی شدند. اما در ایران، این مسیر برعکس طی شد؛ علوم اجتماعی کار خود را با دانشگاه، مدرک و آموزش آغاز کرد و هرگز نتوانست "علم تولیدی" باشد و به یک "علم مصرفی" (صرفاً ترجمه و تربیت دانشجو) تبدیل شد.معیدفر دومین چالش را فقدان «نظریه سرزمینی» می داند. از نظر او دانشمندان ایرانی از نظریهپردازی متناسب با بستر تاریخی و جغرافیایی منحصربهفرد ایران غافل شدهاند. در نتیجه، ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» است که بتواند مسائل و هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور را در چارچوب بومی، شناسایی و حل کند، که این امر منجر به انباشت مسائل شده است. سومین چالش از نظر معیدفر غیاب «اجتماع علمی» منسجم است. او می گوید که نهاد حیاتی «اجتماع علمی» که در آن ایدهها خوانده، ارجاع، نقد و پالایش میشوند، در ایران وجود ندارد. فقدان این اجتماع باعث میشود که ایدههای بزرگ و بومی نتوانند ریشه بدوانند و به نظریههای جامع تبدیل شوند. این چالش در علوم اجتماعی نمود بیشتری دارد زیرا موضوع این علم، خود «اجتماع» است. به عنوان یک چالش مرتبط، متن اشاره میکند که تضعیف «نهاد جامعه» (گسستگی اجتماعی و اتمیزه شدن) باعث شده که جامعه بیش از «علم اجتماعی» (که موضوعش جامعه است) به «علم روانشناسی» (که بر درمان بحرانهای فردی متمرکز است) نیاز پیدا کند. بنابراین جای این سوال باقی است که آیا اقبال گسترده به روانشناسی، نشانه یک خودآگاهی جمعی است یا در پس آن، زنگ خطری برای «فروپاشی امر اجتماعی» نهفته است؟ این گزارش در زیر از نظرتان می گذرد:
****
وقتی خلاف جریان علم حرکت میکنیم
روند شکلگیری «علوماجتماعی» در جوامع مختلف موضوعی قابلتأمل است. در اغلب کشورها، علوماجتماعی بیرون از دانشگاه متولد شده است. این امر در مورد علوم دیگر هم کم و بیش صادق است؛ به این معنا که خاستگاه بسیاری از علوم «دانشگاه» نیست بلکه بیرون از دانشگاه، اشخاصی با ذهنی مسألهمند و انگیزههایی قوی برای یافتن پاسخ مسائل، به کشف علم رسیدهاند. بعدها که این علوم، جوانب و ابعاد مختلف پیدا کرد پایشان به دانشگاه باز شد و دستورهایی برای «کلاس» و «آموزش» و «مدرک» و... شدند.
به عبارت دیگر، «جنبه آموزشی» علوم فرع بر «تأسیس و نظریهپردازی» این علوم شدند. حتی اغلب بزرگان علوماجتماعی، طرد شدگان دانشگاهها بودند بهطوری که از سوی همکارانشان افرادی ناکارآمد و ناآگاه قضاوت میشدند؛ در حالی که واقعیت ماجرا این بود که چون آنان ذهن متفکر با سوژههایی متکثر و عمیق داشتند ساز و کار روزمره دانشگاهها قادر به فهم و درک آنان نبود. از اینرو، قضاوت درستی در مورد آنان نمیشد. در اغلب کشورهای توسعهیافته روند شکلگیری علوم اجتماعی چنین بود که در نهایت به «رشد علم» در این کشورها ختم شد.
اما در ایران این مسیر کاملاً برعکس طی شده است. علم اجتماعی در ایران، کارش را از دانشگاه آغاز کرد یعنی ابتدا درس و کلاس و آموزش و مدرک و... را شکل دادیم تا علماجتماعی در ایران تأسیس شود! چون این روند بر خلاف رویه معمول طی شد بنابراین علماجتماعی هرگز نتوانست در ایران ریشهدار و کارآمد ظاهر شود و کارکردهای مصرفی پیدا کرد. علوم اجتماعی در ایران بهجای اینکه «علم تولیدی» باشد «علم مصرفی» شد و نتوانست مولد باشد و مؤسس اندیشه و فکر و دانشی متناسب با این سرزمین شود. حتی «کرسیهای نظریهپردازی» هم نتوانست علوماجتماعی در ایران را از وجوه مصرفیاش فراتر برد.
غفلت ما از «نظریه سرزمینی»
با وجود اینکه ایران تاریخی خاص و جغرافیایی منحصر به فرد دارد و سرزمینی ویژه بهشمار میرود که شناخت این ویژگیها میتواند در تحولات آینده ایران بسیار مؤثر باشد؛ اما متأسفانه دانشمندان ما از نظریهپردازی برای چنین نقش و جایگاهی غافل شدهاند. به همین دلیل ما در ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» هستیم؛ نظریهای که قادر باشد مسائلمان را در این بستر تاریخی-جغرافیایی شناسایی کند و چهارچوبی ارائه دهد که طبق آن هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگیمان را شناسایی کنیم.
چون فاقد چنین نظریه سرزمینی برای شناسایی و فهم مسائلمان هستیم تبعاً با انباشت مسائل روبهرو شدهایم. علوم اجتماعی ما قادر به حل بحرانهای ما نیست و بیشتر در سطح «تربیت دانشجو» و «ترجمه کتاب» ظاهر شده است. حتی در زمینه تألیف هم نتوانستهایم گامهای بلند و قابلتأملی برداریم؛ هرچند ایدههایی بوده اما تعمیق پیدا نکرده است. چون مسائلمان نتوانسته در بستر «اجتماع علمی» ریشه بگیرد، عمیق شود و نهایتاً جایگاهی در فضای علمی پیدا کند. البته مدعی نیستم که هیچ نظریه و ایدهای وجود نداشته است ولی نظریهها به «اجتماع علمی ایران» ورود پیدا نمیکند تا پیرامونش بحث شکلگیرد، خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود و از دل این نقد و نظرها به یک «نظریه سرزمینی» برسیم چنانکه معیار و چهارچوبی برای سیاستها و برنامهها و سیاستگذاریهای ما شود.
جای خالی « اجتماع علمی»
«اجتماع علمی» برای آینده علوماجتماعی بسیار حیاتی است اما متأسفانه این نهاد در ایران به تدریج در حال از دست دادن اعضای خود در درون دانشگاههاست. در بحث توسعه علم گفته میشود زمانی یک عالم علوم اجتماعی همچون وبر خلق میشود که خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود تا از دل این تبادلات فکری و علمی، متفکری چون پارسونز زاده شود. اینچنین است که علم، توسعه مییابد و درخت علم به محصول مینشیند. اما در جامعه ما، عالم علوم اجتماعی نهایت کاری که میتواند انجام دهد این است که اگر صاحب ایدهای است خودش تلاش کند آن را در قالب کتاب یا مقالهای ارائه دهد و خودش هم برای انتشار و تبیین آن دست به کار شود و در نهایت هم در همین حد متوقف میماند.
چون ما فاقد «جامعه علمی منسجم و سازمانیافته» هستیم که در آن ایدههای متفکران ما مورد توجه واقع شود و آرایشان نقد شود و مورد ارجاع قرار گیرد. حتی گاه خلاف این را هم شاهد بودهایم که نه تنها ایدهها در جامعه علمی مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه صاحبان ایده طرد ومورد بیمهری دانشگاه و همکاران خود واقع شدهاند. این یکی از مهمترین چالشهای ما در حوزه علوماجتماعی است. البته ممکن است این کاستی در دیگر علوم هم کم و بیش وجود داشته باشد اما در علوم اجتماعی نمود بارزتری دارد چون این علم یک «علم اجتماعی» است و بیشتر از دیگر علوم به «اجتماع» و «جامعه علمی» نیاز دارد. دلیل اینکه اندیشمندان ما نمیتوانند یک نظریه جامع و کامل در حد «نظریه سرزمینی» ارائه کنند این است که ما فاقد «اجتماع علمی» هستیم.
اقبال به روانشناسی در جامعه اتمیزه
موضوع علم اجتماعی «جامعه» است و نهاد جامعه در حال تضعیف شدن است؛ قبلاً با «زیست اجتماعی متکثر» از جمله خانواده، محله، قوم، طایفه و قبیله و... روبهرو بودیم اما اغلب حوزههای زیست اجتماعی ما تضعیف شدهاند و گسترش فضای مجازی هم به این آسیب، شدت بخشیده است. حتی ما ردپای این آسیب را در دانشگاهها هم شاهد هستیم. روزگاری دانشگاههای ما پر از نشستهای متعدد با مخاطبان متکثر بود اما اکنون کمتر میتوان از این شور و حرارت اجتماعات علمی در دانشگاهها سراغ گرفت؛ حتی کلاسهای درس دانشگاه هم دیگر آن شور و حرارتهای سابق را ندارند. بنابراین معتقدم دومین چالش مهم علوماجتماعی در ایران تضعیف شدن «نهاد جامعه» است؛ چون جامعه موضوع اصلی علوماجتماعی است.
در جامعه اتمیزه شده(گسسته) که همه چیز بر محور «فرد» سامان مییابد رسانهها و شبکههای اجتماعی سعی میکنند بیشتر بر «علم روانشناسی» متمرکز شوند چون «جامعه» تبدیل به «فرد» شده و آدمها از جامعه گسیخته و با جامعه بیگانه شدهاند. فرد به دلیل بیگانگیاش با زیستاجتماعی، دچار بحرانهای عمیق عاطفی، زیستی و اجتماعی میشود بنابراین ما بیش از «علم اجتماعی» به «علم روانشناسی» نیاز پیدا میکنیم که روح و روان فرد را درمان کند. گویا دیگر «جامعه» مسأله ما نیست و این «فرد» است که باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد!
۲۱۶۲۱۶
چه کسی و کسانی باعث این اتمیزه شدن جامعه ما و از بین رفتن پیوندهای خانوادگی کاستی طبقاتی و مخالف اخوت های صنفی شدند؟ چه کسی سود برد؟ بازنده کیست؟ راه چاره چیست؟

با سلام
به همشهریان محترم و ضمن تشکر از جناب آقای دکتر نائبی عزیز
با احترام لازم دانستم اهمیت نام گذاری یکی از خیابانهای پایتخت به نام یک شهر و منافع و مزایای متعاقب آن را برای شهر مورد نظر، به استحصارتان برسانم:
نامگذاری یکی از خیابانهای پایتخت به نام یک شهر، در حقیقت اقدامی فراتر از یک انتخاب ساده اداری است و میتواند به مثابه یک سرمایه نمادین و ابزاری راهبردی برای آن شهر محسوب شود. این عمل در گام اول موجب ارتقای شدید شناخت و معرفی آن شهر در سطح ملی میگردد. پایتخت کانون توجه رسانهها، مقامات، دیپلماتها و گردشگران داخلی و خارجی است و نام یک شهر بر تابلوی خیابانی در این مرکز، به طور مداوم در دیدگان عموم قرار گرفته و به تدریج بر میزان آگاهی عمومی از وجود، موقعیت جغرافیایی و هویت آن شهر میافزاید. این افزایش شناخت، بسترساز منافع ملموس بعدی میشود. یکی از اصلیترین این منافع، رونق بخش گردشگری است. هنگامی که نام یک شهر در مرکز پایتخت نهادینه میشود، نوعی حس کنجکاوی و علاقه در میان شهروندان تهرانی و بازدیدکنندگان از پایتخت ایجاد میکند. این اقدام میتواند به عنوان یک کمپین تبلیغاتی دائمی و کمهزینه عمل نموده و مسافران و گردشگران بیشتری را برای بازدید از جاذبههای تاریخی، فرهنگی و طبیعی آن شهر ترغیب نماید. علاوه بر این، این نامگذاری میتواند نقش یک پل ارتباطی اقتصادی را ایفا کند. این عمل توجه سرمایهگذاران، تاجران و فعالان اقتصادی حاضر در پایتخت را به فرصتهای سرمایهگذاری، منابع و مزیتهای رقابتی آن شهر جلب مینماید. ممکن است این امر به ایجاد پیوندهای تجاری بین بازاریان پایتخت و صنعتگران یا کشاورزان آن شهر، توسعه زنجیرههای تامین و در نهایت رونق اقتصادی و ایجاد اشتغال در شهر مذکور منجر شود.
همچنین از منظر اجتماعی و فرهنگی، این اقدام سبب تقویت حس غرور و هویت جمعی در میان ساکنان آن شهر میشود. دیدن نام شهرشان در نقشه پایتخت، به آنان این احساس را منتقل میکند که هویت و جایگاهشان در سطح ملی به رسمیت شناخته شده است. این امر میتواند انسجام اجتماعی و مشارکت مدنی را در شهر تقویت کند.
و در سطح کلانتر، این نامگذاری میتواند مسیری برای توزیع عادلانهتر فرصتها و توجهات ملی باشد. این کار به نوعی تمرکززدایی نمادین از پایتخت محسوب شده و پیامی مبنی بر اهمیت همه شهرها و مناطق کشور در پیکره ملت را ارسال مینماید. در نهایت، این اقدام میتواند بستری برای توسعه زیرساختها باشد، چرا که با افزایش توجه مقامات ملی به آن شهر، احتمال تخصیص بودجههای بیشتر برای پروژههای عمرانی، حمل و نقل و خدمات عمومی نیز افزایش مییابد.
در مجموع، نامگذاری خیابانی در پایتخت به نام یک شهر، یک فرصت استراتژیک برای آن شهر فراهم میآورد تا از حاشیه به مرکز توجه ملی حرکت کرده و با بهرهگیری از این موقعیت، زمینههای پیشرفت گردشگری، اقتصاد، فرهنگ و جایگاه اجتماعی خود را فراهم آورد.
با احترام
محمدرضا احمدزاده


سلام،
بازنشستهای شریف و بزرگوار با من درد دلی کرد؛ حرفهایش تلخ اما واقعی بود، از رنجهایی گفت که نباید نادیده گرفته شوند. من هم خواستم این درد دل رو به گوش جامعه برسونم. این حرفها فقط یک گلایه شخصی نبود، صدای بسیاری از بازنشستگان بود که در سکوت ماندهاند. پژوهشهایی انجام شده، اما درد را فقط با آمار نمیشود درمان کرد. تا زمانی که این مطالبه در دل جامعه زنده نماند و به خواستی جمعی و مداوم تبدیل نشود، تغییر واقعی رخ نمیدهد.
صدای این نسل را باید شنید، نه فقط شنید، بلکه پاسخ داد.
درود بر شما . مانا باشید


سلام آقای کاووسی مطلب خوبی نوشتید بخشی از علت وضع نا مطلوب اجتماعی که ذکر کردید را در بیان سعید معیدفر فر استاد دانشگاه دیدم که بخوبی ریشه یابی کرده
صفحه اصلی
اخبار اندیشه
۰ نفر
۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۲۱
سعید معیدفر در نشست چالش های علوم اجتماعی در ایران بررسی کرد
چرا علوم اجتماعی در ایران شکست خورد؟ / دلیل تب داغ روانشناسی در ایران / مسیر برعکس علوم اجتماعی در ایران به دلیل غفلت از علوم سرزمینی
سعید معیدفر
چرا علوم اجتماعی در ایران شکست خورد؟ / دلیل تب داغ روانشناسی در ایران / مسیر برعکس علوم اجتماعی در ایران به دلیل غفلت از علوم سرزمینی
کلاسهای درس دانشگاه دیگر آن شور و حرارتهای سابق را ندارند. معتقدم چالش مهم علوماجتماعی در ایران تضعیف شدن «نهاد جامعه» است؛ چون جامعه موضوع اصلی علوماجتماعی است... چون «جامعه» تبدیل به «فرد» شده و آدمها از جامعه گسیخته و با جامعه بیگانه شدهاند، فرد دچار بحرانهای عمیق عاطفی، زیستی و اجتماعی شده بنابراین ما بیش از «علم اجتماعی» به «علم روانشناسی» نیاز پیدا میکنیم تا روح و روان فرد را درمان کند. گویا دیگر «جامعه» مسأله ما نیست و این «فرد» است که باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد!
گروه اندیشه: دکتر سعید معیدفر رئیس انجمن جامعه شناسی ایران است. او در مطلبی که در صفحه اندیشه روزنامه ایران منتشر شده و حاصل خلاصه سخنرانی او با عنوان «چالش های علوم اجتماعی در ایران» در انجمن جامعه شناسی ایران است، به تحلیل دلایل عدم رشد و کارآمدی علوم اجتماعی در ایران میپردازد و در این باره سه چالش اصلی را مطرح میکند. از نظر او نخستین چالش وارونگی مسیر توسعه علم است. در جهان، علوم اجتماعی ابتدا خارج از دانشگاه، از طریق نظریهپردازی در پاسخ به مسائل حاد اجتماعی متولد شدند و سپس وارد فضای آموزشی دانشگاهی شدند. اما در ایران، این مسیر برعکس طی شد؛ علوم اجتماعی کار خود را با دانشگاه، مدرک و آموزش آغاز کرد و هرگز نتوانست "علم تولیدی" باشد و به یک "علم مصرفی" (صرفاً ترجمه و تربیت دانشجو) تبدیل شد.معیدفر دومین چالش را فقدان «نظریه سرزمینی» می داند. از نظر او دانشمندان ایرانی از نظریهپردازی متناسب با بستر تاریخی و جغرافیایی منحصربهفرد ایران غافل شدهاند. در نتیجه، ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» است که بتواند مسائل و هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور را در چارچوب بومی، شناسایی و حل کند، که این امر منجر به انباشت مسائل شده است. سومین چالش از نظر معیدفر غیاب «اجتماع علمی» منسجم است. او می گوید که نهاد حیاتی «اجتماع علمی» که در آن ایدهها خوانده، ارجاع، نقد و پالایش میشوند، در ایران وجود ندارد. فقدان این اجتماع باعث میشود که ایدههای بزرگ و بومی نتوانند ریشه بدوانند و به نظریههای جامع تبدیل شوند. این چالش در علوم اجتماعی نمود بیشتری دارد زیرا موضوع این علم، خود «اجتماع» است. به عنوان یک چالش مرتبط، متن اشاره میکند که تضعیف «نهاد جامعه» (گسستگی اجتماعی و اتمیزه شدن) باعث شده که جامعه بیش از «علم اجتماعی» (که موضوعش جامعه است) به «علم روانشناسی» (که بر درمان بحرانهای فردی متمرکز است) نیاز پیدا کند. بنابراین جای این سوال باقی است که آیا اقبال گسترده به روانشناسی، نشانه یک خودآگاهی جمعی است یا در پس آن، زنگ خطری برای «فروپاشی امر اجتماعی» نهفته است؟ این گزارش در زیر از نظرتان می گذرد:
****
وقتی خلاف جریان علم حرکت میکنیم
روند شکلگیری «علوماجتماعی» در جوامع مختلف موضوعی قابلتأمل است. در اغلب کشورها، علوماجتماعی بیرون از دانشگاه متولد شده است. این امر در مورد علوم دیگر هم کم و بیش صادق است؛ به این معنا که خاستگاه بسیاری از علوم «دانشگاه» نیست بلکه بیرون از دانشگاه، اشخاصی با ذهنی مسألهمند و انگیزههایی قوی برای یافتن پاسخ مسائل، به کشف علم رسیدهاند. بعدها که این علوم، جوانب و ابعاد مختلف پیدا کرد پایشان به دانشگاه باز شد و دستورهایی برای «کلاس» و «آموزش» و «مدرک» و... شدند.
به عبارت دیگر، «جنبه آموزشی» علوم فرع بر «تأسیس و نظریهپردازی» این علوم شدند. حتی اغلب بزرگان علوماجتماعی، طرد شدگان دانشگاهها بودند بهطوری که از سوی همکارانشان افرادی ناکارآمد و ناآگاه قضاوت میشدند؛ در حالی که واقعیت ماجرا این بود که چون آنان ذهن متفکر با سوژههایی متکثر و عمیق داشتند ساز و کار روزمره دانشگاهها قادر به فهم و درک آنان نبود. از اینرو، قضاوت درستی در مورد آنان نمیشد. در اغلب کشورهای توسعهیافته روند شکلگیری علوم اجتماعی چنین بود که در نهایت به «رشد علم» در این کشورها ختم شد.
اما در ایران این مسیر کاملاً برعکس طی شده است. علم اجتماعی در ایران، کارش را از دانشگاه آغاز کرد یعنی ابتدا درس و کلاس و آموزش و مدرک و... را شکل دادیم تا علماجتماعی در ایران تأسیس شود! چون این روند بر خلاف رویه معمول طی شد بنابراین علماجتماعی هرگز نتوانست در ایران ریشهدار و کارآمد ظاهر شود و کارکردهای مصرفی پیدا کرد. علوم اجتماعی در ایران بهجای اینکه «علم تولیدی» باشد «علم مصرفی» شد و نتوانست مولد باشد و مؤسس اندیشه و فکر و دانشی متناسب با این سرزمین شود. حتی «کرسیهای نظریهپردازی» هم نتوانست علوماجتماعی در ایران را از وجوه مصرفیاش فراتر برد.
غفلت ما از «نظریه سرزمینی»
با وجود اینکه ایران تاریخی خاص و جغرافیایی منحصر به فرد دارد و سرزمینی ویژه بهشمار میرود که شناخت این ویژگیها میتواند در تحولات آینده ایران بسیار مؤثر باشد؛ اما متأسفانه دانشمندان ما از نظریهپردازی برای چنین نقش و جایگاهی غافل شدهاند. به همین دلیل ما در ایران فاقد یک «نظریه سرزمینی» هستیم؛ نظریهای که قادر باشد مسائلمان را در این بستر تاریخی-جغرافیایی شناسایی کند و چهارچوبی ارائه دهد که طبق آن هویت اقتصادی، سیاسی و فرهنگیمان را شناسایی کنیم.
چون فاقد چنین نظریه سرزمینی برای شناسایی و فهم مسائلمان هستیم تبعاً با انباشت مسائل روبهرو شدهایم. علوم اجتماعی ما قادر به حل بحرانهای ما نیست و بیشتر در سطح «تربیت دانشجو» و «ترجمه کتاب» ظاهر شده است. حتی در زمینه تألیف هم نتوانستهایم گامهای بلند و قابلتأملی برداریم؛ هرچند ایدههایی بوده اما تعمیق پیدا نکرده است. چون مسائلمان نتوانسته در بستر «اجتماع علمی» ریشه بگیرد، عمیق شود و نهایتاً جایگاهی در فضای علمی پیدا کند. البته مدعی نیستم که هیچ نظریه و ایدهای وجود نداشته است ولی نظریهها به «اجتماع علمی ایران» ورود پیدا نمیکند تا پیرامونش بحث شکلگیرد، خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود و از دل این نقد و نظرها به یک «نظریه سرزمینی» برسیم چنانکه معیار و چهارچوبی برای سیاستها و برنامهها و سیاستگذاریهای ما شود.
جای خالی « اجتماع علمی»
«اجتماع علمی» برای آینده علوماجتماعی بسیار حیاتی است اما متأسفانه این نهاد در ایران به تدریج در حال از دست دادن اعضای خود در درون دانشگاههاست. در بحث توسعه علم گفته میشود زمانی یک عالم علوم اجتماعی همچون وبر خلق میشود که خوانده شود، ارجاع شود، نقد شود تا از دل این تبادلات فکری و علمی، متفکری چون پارسونز زاده شود. اینچنین است که علم، توسعه مییابد و درخت علم به محصول مینشیند. اما در جامعه ما، عالم علوم اجتماعی نهایت کاری که میتواند انجام دهد این است که اگر صاحب ایدهای است خودش تلاش کند آن را در قالب کتاب یا مقالهای ارائه دهد و خودش هم برای انتشار و تبیین آن دست به کار شود و در نهایت هم در همین حد متوقف میماند.
چون ما فاقد «جامعه علمی منسجم و سازمانیافته» هستیم که در آن ایدههای متفکران ما مورد توجه واقع شود و آرایشان نقد شود و مورد ارجاع قرار گیرد. حتی گاه خلاف این را هم شاهد بودهایم که نه تنها ایدهها در جامعه علمی مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه صاحبان ایده طرد ومورد بیمهری دانشگاه و همکاران خود واقع شدهاند. این یکی از مهمترین چالشهای ما در حوزه علوماجتماعی است. البته ممکن است این کاستی در دیگر علوم هم کم و بیش وجود داشته باشد اما در علوم اجتماعی نمود بارزتری دارد چون این علم یک «علم اجتماعی» است و بیشتر از دیگر علوم به «اجتماع» و «جامعه علمی» نیاز دارد. دلیل اینکه اندیشمندان ما نمیتوانند یک نظریه جامع و کامل در حد «نظریه سرزمینی» ارائه کنند این است که ما فاقد «اجتماع علمی» هستیم.
اقبال به روانشناسی در جامعه اتمیزه
موضوع علم اجتماعی «جامعه» است و نهاد جامعه در حال تضعیف شدن است؛ قبلاً با «زیست اجتماعی متکثر» از جمله خانواده، محله، قوم، طایفه و قبیله و... روبهرو بودیم اما اغلب حوزههای زیست اجتماعی ما تضعیف شدهاند و گسترش فضای مجازی هم به این آسیب، شدت بخشیده است. حتی ما ردپای این آسیب را در دانشگاهها هم شاهد هستیم. روزگاری دانشگاههای ما پر از نشستهای متعدد با مخاطبان متکثر بود اما اکنون کمتر میتوان از این شور و حرارت اجتماعات علمی در دانشگاهها سراغ گرفت؛ حتی کلاسهای درس دانشگاه هم دیگر آن شور و حرارتهای سابق را ندارند. بنابراین معتقدم دومین چالش مهم علوماجتماعی در ایران تضعیف شدن «نهاد جامعه» است؛ چون جامعه موضوع اصلی علوماجتماعی است.
در جامعه اتمیزه شده(گسسته) که همه چیز بر محور «فرد» سامان مییابد رسانهها و شبکههای اجتماعی سعی میکنند بیشتر بر «علم روانشناسی» متمرکز شوند چون «جامعه» تبدیل به «فرد» شده و آدمها از جامعه گسیخته و با جامعه بیگانه شدهاند. فرد به دلیل بیگانگیاش با زیستاجتماعی، دچار بحرانهای عمیق عاطفی، زیستی و اجتماعی میشود بنابراین ما بیش از «علم اجتماعی» به «علم روانشناسی» نیاز پیدا میکنیم که روح و روان فرد را درمان کند. گویا دیگر «جامعه» مسأله ما نیست و این «فرد» است که باید مورد بررسی و درمان قرار گیرد!
۲۱۶۲۱۶
سلام
متشکرم
سلام لطفا هرکی شماره علی افشارو داره بفرسته خیلی ممنون میشم
*سلام ترو به خدا شماره مصطفی زمانی یا هم الهام حمیدی رو بدین خواهش میگنم